-
من و اتیلا 19
شنبه 9 دی 1402 12:18
مرده متحرک رفتم سرتمرین انقدر حال و روزم زار بود که مهتاب اومد پیشم و گفت امروز چته تو؟ گفتم هیچی گفت نه یه چیزیت هست مثل همیشه نیستی گفتم شاید اومد پیله کنه گفتم معذرت میخوام مهتاب جون دوست ندارم در موردش صحبت کنم یک نگاه دنباله دار بم انداخت و رفت بعد از تمرین اقای رحمانیان اومد و پرسید چمه اومدم بگم چیزیم نیست که...
-
رمز
چهارشنبه 6 دی 1402 09:30
دوستان عزیز چون امکان ارسال برای همه عزیزان ندارم به مدت چند ساعت رمز رو برمیدارم
-
مرموز
سهشنبه 5 دی 1402 15:01
با توجه به اسامی پست قبلی رمزی شد چنانچه علاقه داشتین بخونین این پست رو میتونین پیام بدین که رمز ارسال بشه پ.ن. با تشکر از اقای دکتر و تذکر به موقع ایشون
-
من و اتیلا 18
دوشنبه 4 دی 1402 10:25
-
فلوت جادویی و جادو
دوشنبه 27 آذر 1402 14:37
برا ی اتیلا تعریف کردم اقای فلانی چی بهم گفته فقط خندید و گفت غلط کرده برای اقای رحمانیان گفتم گغت چه بهتر بهت که گفتم کار تاریخی بیات شده پخش میشه من یک کار میخوام شروع کنم و برای تو یک جا رزرو شده است من باز دوباره خوشحال و امیدوار کار جدید هم یک برداشت مدرن ازیک ی از کارهای چخوف بود و بزودی شروع میشد همزمان کچل هم...
-
شبیه معلما
شنبه 25 آذر 1402 14:57
خوب برگشتیم با کوله باری از خاطرات خوشمزه گروه خیلی باهم جور شده بودیم حتی با اقای حراستی !!!به هر حال خیلی سفر خوبی بود به غیر از سرما البته وقتی برگشتیم دیدم چند تا پیام از اقای دستیار کارگردان روی پیام گیر خونه است برای هماهنگ کردن قرار فردای روزی که رسیدیم بهش زنگ زدم و گفتم سفر بودم و جای شما خالی کلیم بخاطر...
-
چخوف و دوستان
شنبه 25 آذر 1402 08:26
راستش به غیر از باله مسکو و اجرای دریاچه قو که جادویی بود و خانه چخوف و کاخ های بینظیر در مسکو کرملین سن پطرزبورگ مقبره چایکوفسکی و لنین و .... و یک عالمه اجرا از کارهای چخوف عمده ترین کشف ما در روسیه شکلات های حاوی یک نوع خاص برندی بود از همون که در گردنه های الپ به زیر گردن سگ های نجات میبندن که مسافرین رو از یخ زدن...
-
سفر کاری یا اولین سفر کاری
یکشنبه 19 آذر 1402 09:14
اجرای ما تموم شد و تئاتر شهر در حال اماده شدن برای جشنواره فجر بود تمرینهامون برای اون یک ی کار شروع شد چون قرار بود برای جشنواره اجرا داشته باشیم همزمان کار ما گه یک برداشت مدرن از باغ البالو چخوف بود در جشنواره چخوف برگزیده شد و ما خیلی سریع فردا روز اجرا ی جشنوار عازم روسیه و سن پطرز بورگ شدیم روسیه خیلی زیباست اون...
-
رویال مهمانی
چهارشنبه 15 آذر 1402 07:53
سلام به همگی دوستان راستش این چند روزه در عینه اینکه درگیر کار بودم نت هم نداشتم و همینطور حال و حوصله خیلی بی انرژی و بی انگیزه و خلاصه افسرده مطلق بودم نمیدونم چرادلیل خاصی هم نداره یعنی اتفاق جدیدی نیفتاده ولی فکر کنم تعریف خاطرات هر چند سربسته اونروزها رو دوباره زنده میکنه و باعث شده یک دمل چرکی سر باز کنه و ........
-
من و اتیلا 17
شنبه 4 آذر 1402 09:01
عصر همون روز اقای دستیار کارگردان اومد هم از من تست گرفت هم از "م" کلی هم ابراز خرسندی کرد و تشویقم کرد که بینی مو عمل نکردم !!! کار یک سریال بزرگ تاریخی بود قرار شد هماهنگ کنه و برم شهرک سینمایی که کارگردان اصلی و بازی گردانش منو ببینن بعد از شب هنرمندان دائما تماس داشتم از دستیاران کارگردانهای مختلف برای...
-
من و اتیلا 16
دوشنبه 29 آبان 1402 09:45
هفته بعد به کارگاه بازیگری اجرا و دانشگاه گذشت و غر غرهای مدوام کچل که چرا با استاد شام رفتم بیرون و باید خیلی جدی به استاد نه میگفتم یه مختصر دعوایی هم باهم کردیم تو مایه این که به تو ربطی نداره من کجا میرم و با کی میرم و خلاصه با هم سرسنگین بودیم و علی رغم این سر سنگینی همون یک شب درمیون کچل به دیدن اجرا اومد و بعدش...
-
سنگ سیاه
یکشنبه 28 آبان 1402 11:55
دیدن ان سنگ سیاه که اسمش با ان خط شوخ طبع رویش نوشته شده بود خیلی سخت بود نقطه های اتیلا طوری بود که انگار با همان چشمها و لبخند کودکانه داره نگاهت میکنه با کچل رفتیم و روز سختی بود در سکوت رفتیم و در سکوت برگشتیم و در سکوت اشک ریختیم ... جون هم بود فقط ما سه تا بعدش اومدیم نشستیم در کافه ای که این اواخر ظاهرن خیلی...
-
انتی بیوتیک پیلیز
چهارشنبه 24 آبان 1402 08:05
واقعا نمیدونم از کجا یک ویروس- میکروب به شکل ناجوانمردانه اومد و کل خانواده سه نفری ما رو مبتلاا کرد دخترک سه هفته بود که سرفه میکرد بخصوص سرفه های شدید شبانه در سه هفته گذشته سه بار پیش دکترش رفتیم و هر بار گفت الرژی هست و سندرم ریه تحریک پذیر دیگه طوری شد که شبها هیچگدوم نمیخوابیدیم رسما و دخترک از شدت سرفه بالا...
-
من و اتیلا 15
دوشنبه 15 آبان 1402 10:04
یک 5 شنبه قبل از اجرا یک پیامک اومد که خانم دزیره مارو دعوت نمیکنی برای دیدن نمایشتون؟ استاد جوان بود جواب دادم حتما هفته اینده چه روزی راحتین بگین براتون بلیط کنار بزارم جواب داد - من امروز میام در واقع الان پشت در سالنم شوکه شدم -تنها تشرف اوردین یا همراه دارین ؟ -تنها اومدم موندم.... بدوبدو رفتم پیش سینا دستیار...
-
طبقه چهارم
شنبه 13 آبان 1402 14:29
خوب نقل مکان کردیم به طبقه چهارم چشم انداز دماوند هم داریم در روزهایی که هوا پاک است سنمان از همه بالاتر است همه 7-8 سال الی 14 سال یا بیشتر از ما جوانتر هستن ارتعاش اینجا مثبت است احساس میکنم باری از روی دوشم برداشته شد و انرژی منفی این چند ماهه برطرف شد سعی میکنم در فاز مثبت بمانم اینجا خبری از ارازشه نیست !!! و...
-
من و اتیلا 14
شنبه 13 آبان 1402 08:52
منو کچل خیلی اشتراکات پر رنگ داشتیم که مهمترینش عشق هردوی ما به اتیلا بود و البته حسن نظر اتیلا به هردوی ما و این اشتراکات باعث شد کچل تبدیل بشه به صمیمی ترین دوست جنس مخالف من ! کلا ارتباط من با پسرهای کلاس بهتر از دخترها بود در واقع حرف بیشتری برا ی گفتن داشتیم از طرفی تمرینها خیلی جدی بود و کمتر از یک هفته دیگه...
-
بی نام
سهشنبه 9 آبان 1402 12:22
لطفا خواهشا اسم افراد رو حدس نزنین ضمن احترام به نظراتتون و سپاساز ارسال نظراتتون باید بگم نظرات حاوی این حدسیات و گمان ها تاییدنمیشوند و بدلایل خاصی نمیخوام اسامی اینجا اورده بشه جابجا شدم به دو طبقه بالاتر و در حال ادپشن با دونپایگی هستم !!!! لذا برای بقیه داستان کمی صبور باشین ممنون از لطف وتوجه همگی دوستان بزودی...
-
من و اتیلا 13
شنبه 6 آبان 1402 11:26
کلاس بعدی کلاس اتیلا بود طبق معمول با لباس تمرین اومد و یک نفر همراهش بود کچل بد صدا که دوره قبلی ثبت نام کرده بود و از وسطای ترمش رفته بود سریکی از کارهای اقای حاتمی کیا خوب اسمشو شنیده بودم و بازیشم دیده بودم با اتیلا اومد و وارد تمرین ها و بازی ها و اتودها شد اتفاقا در گروه ما بود اومد خودوشومعرفی کرد و اسم تک...
-
من و اتیلا 12
سهشنبه 2 آبان 1402 09:26
سه شنبه صبح با بدبختی خودم رسوندم به تئاتر شهر سالن تمرینمون ،من ازپونک میرفتم تا چهارراه ولیعصر بقیه تقریبا همون حول و حوش بودن و مسیرشون نزدیک بود خودمو رسوندم تا ساعت 2 تمرین داشتیم اینم بگم که مهتاب در کندن پوست من از هیچ کاری و لطفی فروگذار نکرد از 2 که از چهاراه ولیعصر راه افتادم حدود ساعت 5 عصر وقتی هوا داشت...
-
من و اتیلا11
دوشنبه 1 آبان 1402 08:37
از سه شنبه تا جمعه هر روز تمرین بودیم و ساعت تمرینو تغییر دادن که منم با توجه به دانشجو بودنم وکلاس بازیگری بتونم باشم شنبه کلاس های صبحمو نرفتم و مستقیم از سر تمرین رسیدم به کلاس اصغر همت بعدشم که اتیلا بود تا رسیدم احساس کردم جو یجورایی سنگینه یهو اقا ی همت گفتن افرین بهت تبریک میگیم رفتن سرکار رحمانیان خیلی مهمه...
-
من و اتیلا 10
یکشنبه 30 مهر 1402 08:02
دوشنبه ساعت 11 در پلاتو تمرین بودم یادمه چون همون روز کلاس تحیلی نقش داشتم از ساعت 1 به بعد وقتی رسیدم فقط یک خانمی که پشتش به من بود در سالن بود و انگار داشت تمرکز میکرد همون اولین صندلی نشستم منتظر خانم هم اصلا برنگشت منو نگاه کنه یک بیست دقیقه ای گذشت و کسی نیومد منم نگران نکنه من اشتباه متوجه ساعت و تاریخ شده باشم...
-
من و اتیلا 9
شنبه 29 مهر 1402 12:29
دوسه هفته تا تماس اقای دستیار گذشت و من تقریبا هرروزروز ی هزار بار گوشی رو چک میکردم که ببینم بهم زنگ زدن یا نه تازه این موبایل سامسونگ با زنگ هارمونیک اومده بود و من نوکیا 3300 رو با این یکی عوض کرده بودم فقط بخاطر صدای زنگش !!! امتحانهای میان ترم حذفی بود بنابراین من خیالی جدی درس میخوندم خیلی جدی سرکلاسام حاضر...
-
من و اتیلا 8
چهارشنبه 26 مهر 1402 09:43
راستش فقط میخواستم دوسه تا خاطره از اتیلا بگم و بس اما انگار یک پرتالی باز شده و میخواد نوشته شه به هر حال ادامه ماجرا : روز قبل از بازبینی د راهروهای تئاتر شهر اتیلا رو دیدم گفت اینجا چکار میکنی؟ گفتم تمرینم و فردا بازبینی داریم گفت ا چه کاری اسم کار وگفتم گفتااا کار فلانی (اسم کارگردان ) پس میبینمت من نگرفتم چی میگه...
-
من و اتیلا 7
سهشنبه 25 مهر 1402 08:53
تمرینامون خیلی جدی تر شده بود و به تاریخ بازبینی نزدیک و نزدیکتر میشدیم از این طرف کلاس های بازیگری جلوتر میرفت و برا ی من جدی تر میشد اقا ی تارخ به زیبایی چهره به عنوان یک شرط لازم برا ی بازیگری اعتقاد نداشت اصلا (بگذریم نور چشماش از این حوزه بودن ) به هرحال مثالهایی که میزد همه درست بود داستین هافمن ، رابرت دنیرو،...
-
من و اتیلا 6
دوشنبه 24 مهر 1402 08:22
دائم مهمونی و پارتی ها ی انچنانی دعوت میشدم یعنی بچه های کلاس هایپر اکتیو بودن به هر حال من همه رو به یه بهونه ای رد میکردم و واقعا هم وقت اینکارارو نداشتم باغ کردان لواسان جاجرود و .... اغلب بچه پولدارهای بی دغدغه... بگذریم من نمیرفتم بالاخره تولد ارش شد یکی از همکلاسیماون که تولد دوتا دیگه از بچه ها هم خونه اون...
-
فیلسوف مقتول
دوشنبه 24 مهر 1402 08:01
دیدار روز 5 شنبه ام با گذشته و دوستان قبلی باعث شد دیروز رسما افقی باشم از سردرد و انبوه پیام ها دوستان و هم دوره ها به لطف فضا ی مجازی بعد از حدود 18 سال یهو همگی باهم یاد من افتادن !!!!!! عجیب نیست ؟ بگذریم جمعه و شنبه حالم خوب نبود و ژان میدانست راستش هیچوقت جزییات زندگی هنری و ان دوره را برا ی ژان نگفتم هروقت...
-
من و اتیلا 5
یکشنبه 23 مهر 1402 08:06
هفته دوم کلاس ها فکر کنم جلسه سوم یا چهارم اخر کلاس رفتم نزدیکتر و گفتم - اقای پسیانی - آتیلا (با تحکم) (باخنده و شرمندگی ) - خوب استاد (یک چشم غره وحشتناک) - آتیلا .... اگه یه بار دیگه بگی استادا (در حال نشون دادن پشت دست ) (خندیدم و با هزار جون کندن گفتم)-خوب اتیلا - اها الان شد چی میگی - میخوام بگم من واقعا عاشق...
-
شدن
شنبه 22 مهر 1402 08:40
-
من و اتیلا 4
چهارشنبه 19 مهر 1402 11:11
همان دوسه هفته اول فهمیدم اینجا بیشتر سالن مد هست و جایی برای پیدا کردن دوست دختر و پسرو پارتی های انچنانی و بیشتر هدفش تجارت است تا اموزش و تربیت بازیگران جدید !! از بین ان 40 نفر که در حال تبدیل شدن به 50-60 نفر بود فقط 3الی 4 نفر واقعا بدنیال اموختن و بازیگری به معنای واقعی کلمه بودن که منم یکی از اون 3-4 نفر بودم...
-
من و اتیلا 3
سهشنبه 18 مهر 1402 09:20
خوب گفتم خدمتتون که کارشناسی ارشد یک موهبت بود که توسط " م " به من هدیه شد و برگ برنده ای شد در دست من تا سه سال بعدش که در ادامه میگم براتون از هفته اول مهر کلاسهای بازیگری شوع شد سه روز اول هفته از 9 صبح تا 7 شب کلاسهای بدن و بیان ، بداهه در بازیگری ، بازی برای دوربین ف یوگا تحلیل نقش و.... و چهارشنبه و 5...