خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

من و اتیلا 16

هفته بعد به کارگاه بازیگری اجرا و دانشگاه گذشت و غر غرهای مدوام کچل که چرا با استاد شام رفتم بیرون و باید خیلی جدی به استاد نه میگفتم  یه مختصر دعوایی هم باهم کردیم تو مایه این که به تو ربطی نداره من کجا میرم و با کی میرم و خلاصه با هم سرسنگین بودیم و علی رغم این سر سنگینی همون یک شب درمیون کچل به دیدن اجرا اومد و بعدش پیاده روی تا ایستگاه صادقیه در سکوت!!!

چهارشنبه سرکلاس دانشگاه بودم وسط انتراک کلاس دیدم  دخترک جلف دلربا  بالای 20 بار زنگ زده بود   بهش زنگ زدم بدون سلام علیک گفت (نام کوچک استاد جوان) پیش توه ؟!!!!! من نفس عمیق کشیدم و خیلی اروم بهش گفتم اولا که سلام ثانیا که من سرکلاس دانشگاهم چی میگی تو ؟ دوباره پرسید  بااستاد جوانی؟ بهش گفتم داغون دارم میگم دانشگاهم و ساعت 10 صبح چهارشنبه چرا باید استاد جوان پیش من باشه اصولا؟گفت ببخشید و قطع کرد 

فرداش در دوسانس اجرای ویژه  هنرمندان داشتیم و همه افرادی که در حوزه تئاتر و تلویزیون من ارزوی دیدارشونو داشتم اومدن و اجرا رو دیدن  از جمله اقای تارخ و خانموشون و اقای کرامتی باجناق اقای تارخو اقای داریوش فرهنگ که اصلا من عاشقشم تا همین الان  ،اقای رحمانیان از هر دو سانس خیلی راضی بود و اخر شب هممونو شام دعوت کرد که خیلی گفتیم و خندیدیم و خوش گذشت کچل، استاد جوان و اتیلا هم دوباره اومده بودن  اتیلا و کچل هم با ما شام اومدن اما استاد جوان علی رغم گل بسیار زیبا و کالکشنی از کارهای جانی کش به شام دعوت نشد البته میزبان اقا ی رحمانیان بود و به من ربطی نداشت   خلاصه که اقای رحمانیان هم کچل رو دوست داشت 

شنبه که رفتم کارگاه از دفتر گفتن بیا بالا  اقا ی تارخ کارت داره  گفتم وای حتما میخواد حالمو بگیره  با ترس و لرز رفتم نشستم تا اومد یک نگاه از اون نگاههای دنباله دار بهم انداخت  و 

گفت:  کارت بد نیست  

من  قشنگ احساس کردم قلبم وایساد

-روی ایستت بیشتر تمرکز کن  و لبخند از اون لبخندهای جادویی 

تازه نفسم بالا اومد : چشم 

-دزیره خوب بودیا- باخنده و همون تن جادویی پایین صدا  - ولی میتونی بهتر بشی  و دوتا نکته گفت که واقعا بجا و عالی بود و گفت عصر یک قرار کاری داریم دستیار اقای (یک کارگردان معروف )داره میاد برا ی انتخاب بازیگر و تو و"م" (یکی از نورچشمیها) رو بهش معرفی کردیم بنابراین اماده باش   

اقای تارخ دائم در کلاس میگفت  هیچوقت از خودتون  راضی نباشین همیشه میتونین بهتر بشین و یادتو باشه پارتی براتون کار جور میکنه ولی جای شماکار نمیکنه بنابراین انقدر خوب باشین و تمرین کنین  که اولین کارتون سکوی پرتابتون بشه  این دائما اویزه گوش من بود  و خوب فکر کنم با چاشنی شانس همینم شد 

نظرات 6 + ارسال نظر
لیمو سه‌شنبه 30 آبان 1402 ساعت 23:14 https://lemonn.blogsky.com/

چقدر سرنوشت عجیبه ولی. آدمهایی که هممون میشناسیمشون و توی خاطراتن فقط. روحشون شاد.
+ استادتون همچنان دون ژوان بازی درمی‌آورده ها
++ راستی حالتون بهتره؟ پرنسس خوبه؟

بله استاد با استراتژی پیش میرفت خیلی بلا بود
خدارو شکر ممنونم از احوالپرسیتونپرنسس بهتره ولی ژان نه هنوز درگیره به شدت

رعنا سه‌شنبه 30 آبان 1402 ساعت 15:38

سلام.
دزیره‌جان، خیلی داستان‌ها رو دوست دارم. یه جورایی باهاشون هم‌ذات‌پنداری می‌کنم. همین‌طور ادامه بده.

سلام فدات عزیزم لطف داری

یه مرد سه‌شنبه 30 آبان 1402 ساعت 14:30 http://Whiteshadow.blogsky.com

قشنگ بود

لطف دارین

عابر پیاده سه‌شنبه 30 آبان 1402 ساعت 08:48

سلام
ماجرا و سرگذشت و سرنوشت ........
همچنان این سریال ادامه دارو میخونیم و کماکان انگار ادم های قصه رو از نزدیک لمس میکنیم
ادم های این قصه برای خیلی ها دیت نیافتنی هستند

سلام اره واقعا دست نیافتنی بودنشون جذاب بود مخصوصا در دیدارهای اول که من فکر میکردم از وسط قصه پریدن بیرون

صبا سه‌شنبه 30 آبان 1402 ساعت 06:08 https://gharetanhaei.blog.ir/

سلام

چقدر خوب بودید شما

منتظرم برسیم به روزهایی که احتمالا مجبور شدین تصمیم های سخت بگیرید

منونم صبا جان اره کم کم وارد اون قسمت خواهیم شد

ربولی حسن کور دوشنبه 29 آبان 1402 ساعت 11:28 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
وقتی غول یک هنر این طور از آدم تعریف میکنه طبیعیه که آدم قند توی دلش آب بشه.
میخواستم بگم موفق باشید که یادم اومد این ماجرا مال مدتها پیشه!

سلام دکتر عزیز
بله تقریبا 22-23 سال پیش1379-80 حدودا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.