خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

غرنامه 1402

خوب ان شالله بی حرف پیش عازم شهر قشنگم هستیم و سال تحویل  انجا خواهییم بود  راستش در عمل انجام شده قرار گرفتیم  و حال و حوصله سفر نداریم ولی میرویم بلکم روحیه تغییر کند 

امیدوارم سال جدید همه چیز را نو کند خصوصا اندیشه و انرژیهایمان را و بدنمان  روحمان و وجودمان با نور عشق شفا پیدا کند  سلامتی و خوشی و شادی و شعف برای هممون 

بیخیال اینکه بهره وری از همه به من پایین تر دادن 

بیخیال عیدی  که باز هم از همه به من پایین تر دادن احتمالا حتی از خدمه !!!

بیخیال دون پایگی 

بیخیال ریزش موی سکه ای که این بار سه جای کله مبارک دیده شد یکی  قاعده یک سکه 25 تومانی قدیم  و دوتااندازه نخود و همین دو روز قبل که رفتیم  سر و رویی صفا بدیهم ارایشگر همایونی کشفشان کرد

بیخیال معاون بدجنس عقده ای  

بیخیال دارالحکومه بطور کلی 

زین پس خودمان را از دارالحکومه پس میگیریم و نامبردگان را ازوجود مبارکمان محروم میکنیم حتی شاید بیشتر 

خوب خدایا جانم  در سالی که گذشت  حرفی برا ی گفتن باقی نمونده    بیا و یک مقدار روی این رابطه کار کن قبل از اینکه از دست بره بطور کلی  در حال حاضر به مو رسیده 

1402 زودتر برو و تموم شو که سال گندی بودی برا ی من از همه جهت 

اسفند عزیز

اسفند اومده و بوی بهار هم اما این اسفند مثل همیشه نیست احساس میکنم یه چیزش کمه  اما چی؟ نمیدونم 

به هرحال فکر نکنم تا حالا تهران در اسفند این همه الوده بوده باشه

هفته قبل یک سر به خانه پدری زدم  رفتم سر پل تجریش و بازارچه و جگر مبسوطی هم نوش جان کردم  از همون دکه جگرکی  کوچیک داخل بازارچه  که عشق مامان جون بود (مامان جون روحت شاد)

داخل بازارچه  در حد چند غرفه حال و هوای عید بود ولی بیرون بازارچه اصلا خبری نبود هیچی  

به هر حال امسال اسفندش  مثل همیشه نیست شور و نشاط همیشگی نیست 

و البته که ماه تولد همایونیه  پس در جشن چهارشنبه سوری حالا اگر 22 اسفتد برگزا رمیکنین یا 29 اسفند فرقی نمیکنه (بنظر من که همون 29 اسفند درستش هست ولی حالا ) به یاد همایونی  قر ریز ضمیمه کنین و حسابی خوش بگذرونین  زندگی همین لحظه هاست نزارین از دستتون سر بخوره لذتشو  تمام و کمال ببرین

چهارشنبه سوری شاد و بیخطری داشته باشین ماچ همایونی به لپ همتون  

31

خوب خدمتتون بگم اگر چه خیلیا چند روزه به پاریس سفر میکنن  یعنی تقریبا همه توریست ها اما پاریس شهریه که کم کم اغوششو برات باز میکنه  و لوندیهای خاصشو به مرور زمان رو میکنه شهریه که شخصیت داره یک روح ویژه مثل شیرازدر میهن عزیز  و استانبول در کشور دوست و برادر ترکیه 

حدود یک ماه ونیم شایدم دوماه بود که گذشته بود کم کم در زبان راه افتادم اول متوجه شدم که متوجه مکالمات مردم در کوچه و خیابون میشم و کم کم خودمم توی صحبت راه افتادم یه ده روزی با تاخیر بعد یهو انگار کلید خورد و زبانم باز شد 

همین موقع بود که مریم  که دوستم شده بود متوجه شد من اکثر وقتهای بیکاریم رو در لوور و حوالیش میگذرونم گفت میتونیم  بهت پیشنهاد بدیم مهمونای ما رو ببری لوور در همین حد که براشون بلیط بگیر و راهنماشون بشی نه در حد تور لیدر در حد اینکه گم و گور نشن  و ماهم بهت پرداخت میکنیم و کمک خرجت میشه  البته که باید شئونات رعایت بشه اون موقع تازه مد شده بود شال دور گردن نخی البته هنوز زمستون و سرد بود و بالاخره کلاه الزامی بود  قبول کردم و تجربه خیلی خوبی بود  اصلا فکر نمیکردم که دفتر فرهنگی این همه مهمان داشته باشه خلاصه که  از حداقل ونفر تا گروه های ده  نفره و هر هفته مهون داشتن که در ایستگاه پیرامید قرار میزاشتیم  براشون بلیط میگرفتم و معمولا هم عینه خودم اول مسیر شاهکارها و بعد ایران باستان  وبعد به نوبت مصر و روم  بود البت که نهایتا یه گردش 3 ساعته بود  و پولشم برای من بد نبود !

دلم برای کچل اتیلا  خانواده همه همه تنگ شده بود و ارتباطمون با کچل و اتیلا بیشتر ایمیلی بود و هر ازگاهی خیلی کوتاه تلفنی و با خانواده هم هفته ای یکبار تلفنی 

از اون طرف تمرین های کلاس سنگین تر میشد 

اغلب دیر میرسیدم حدود ساعت های 9 شب که دیگه یکراست میرفتم کافه ژو یک چیزی در حد یکی دولقمه میخوردموصحبت با رحمان و بعدش بزور خودمو میکشیدم طبقه چهارم  خواب عمیق و صبح زود به پیاده روی در کنار سن یک قهوه و یا کلاس یا برمیگشتم  خونه کنار پنجره به کتاب خوندن و عصرها عموما مهمان های عزیز رو میبردم لوور 

اخر هفته ها برا ی خودم بودم که بعد از اینکه زبانم اکی شده جرات پیدا کردم کمی دورتر برم و حومه پاریسم بگردم  و این شد که در اولین دیدارحومه رفتم به دیدن ورسای باشکوه 

واقعا شکوه و عظمت مجموعه ورسای مثال زدنیه و بنظرم که کلا ورسای یک اثر هنریه شاهکار معماری طراحی منظر و معماری داخلی  اولین بار که رفتم هنوز زمستان بود و باغ در بهترین حالت خودش نبود ولی در بهار و تابستان اصلا انگار قطعه ای از بهشته  و خوب خود کاخ تالار های مختلفش اصلا نفس ادمو حبس میکنه از این همه تجمل 

حدودا 15-16 کیلومتر تا پاریس راهه که هم با قطار میشه رفت هم با اتوبوس من اولین بار با قطار رفتم و  خیل ی زود رسیدم و از ایستگاه قطار هم حدودا 5-6 دقیقه پیاده راه بود تا ورودی اصلی 

بدلیل پیاده روی ،و همزمان بی اشتهایی ناشی از افسردگی اون موقع  خیلی لاغر شده بودم حدودا 48 کیلو !! در طول روز صبحها یک قهوه و عصرها یکی دولقمه و نهایتا بعضی روزها بیشتر اخر هفته ها شاید نوشیدنی  عالی رغم اینکه هم شیرینی های فرانسوی خیلی فوقالعاده هستن هم نان هاشون  و هم غذاهای خیابانی  دوسه تا بازار همیشگی هست که پر از غذاهای خوشمزه از اقوامه همه دستفروش و همه عالی  و مناسب  اما حتی عبور از کنارشونم اشتهای منو تحریک نمیکرد و نهایتا با یک کروسان شکلاتی و یا پنیری یک وعده غذایی در طول روز و البته پنیرهای مختلف کنار نوشیدنی که با همون یکی دو  تکه من سیر میشدم 




30

1. ابی فیروزه ای 

با پالتوی قشنگم و با ناراحتی برگشتم به پاریس  وقتی رسیدم در خونه ساعت حدود 8 و نیم شب یکشنبه شب بود  شایدم نه نمیدونم دیدم گرسنه ام رفتم سمت بار اونور خیابون  و اولین بار رحمان رو دیدم(پست کافه ژو مربوط به اذر 1401 رو اگر دوست داشتین بخونین )که یک بار تندر تونسی بود  من تنها مشتریش بودم اون وقت یکشنبه شب  بخاطر همین  با هم هم صحبت شدیم  و خوب عجیب بود حرفاشو متوجه میشدم !!! البته گفت تازه از تونس اومده  یک هفته است و اینجا در کافه ژو مشغول شده  یک کرپ سفارش دادم و با نوشیدنی پیشنهادی خودش خوردم که عالی بود  بهش گفتم فردا کلاس دارم و باید زودتر برم که زود شد ساعت 12 شب بس که با هم حرف زدیم البته من هنوز روان نبودم و با تاخیر جملاتم رو میگفتم و رحمان با صبوری منتظر میموند 

خیل ی پالتوم رو دوست داشتم و خیلی خوش یمن بود !

به هر حال پاریس به معنی واقعی کلمه شهر 24 ساعته است کافه ها شبانه روزی رستوران های شبانه روزی بارها کلوپ های شبانه خلاصه این شهر واقعا نمیخوابه  

2. ایفل 

همون هفته اول فکر کنم روزسوم بود که پسرها گفتن بریم ایفل رو ببینیم و رفتیم  بعد از نیم ساعت صف وایسادن با پله رفتیم  تا طبقه دوم و بعد با اسانسور تا نوک برج  من تنهارفتم تا نوک برج چون پسرها گفتن بلیط فکر کنم ده یورو بود یا 12 یورو تا نوک برج یادم نیست دقیقا - گرونه و نیومدن ولی من رفتم و وای  همون طبقه دوم هم خیل ی فوقالعاده است ولی اون بالای بالا  جادوییه  جادویی مخصوصا که بارون تموم شد بود و یک افتاب کم رمق دراومده بود و واقعاپاریس میدرخشید  دفتر اقای گوستاو ایفل هم همون نوک برجه  خلاصه که دفتر کار جناب ایفل رو هم دیدیم  من احساس پرواز بهم دست داده بود و باز هم البته خیره شدن به چشم انداز سن از اون بالا  اصلا فکر کنم از همون جا این خیره شدن و مبهوت شدن  شوع شد  سه بار دیگه هم بعد ها رفتم  هر دفعه هم تا نوک برج

من دوشنبه ها  و سه شنبه ها فول تایم کلا س داشتم   و چهارشنبه صبح یک دوره تمرین زبان مدل کلاس های زبان خودمون  و چهرشنبه بعد از ناهار تقریبا از  از ساعت 2 به بعد و 5 شنبه بیکار بودم که همش بعد از اولین دیدن لوور اونجا پلاس بودم  میگشتم  و میگشتم و یا میرفتم پیاده روی در کنار سن و سعی میکردم هر دفعه از یک پل پاریس رد بشم  


29

ما 7 نفر بودیم 6 پسررررررررررررررررر بزرگ ی دختر کووووووووووچووووووووولوووووووو با لحن اون خرگوشه بخونین (برای هم سن های خودم میگم  میدونن کدوم کارتون رو میگم )

خلاصه که پسرها در خوابگاهشون کلی هم خوشحال بودن و همه جور ارازل بازی رو داشتنتجربه میکردن منم که خونه گرفتم  کلاسامونم که مشترک بود و همدیگه رو میدیدیم 

کلاس ها مون فوق العاده بود مخصوصا کلاس حرکت و بدن که با مادام روژ بود (پست در امواج سن مربوط به دی 1401 رو بخونین اگر دوست داشتین)

انگار میتونستن از هویج بازیگر بسازن متدشون عالی بود 

عادت کرده بودم به خیره شدن   خیره شدن به سن به ایفل در چشم انداز خونه  و به مونالیزا در لوور دلیلش ؟ نمیدونم بعضی وقتهاا انقدر خیره میموندم به سن که قهوه ام یخ میکرد  اخر هفته ها برام مصیبت بود دوستی نداشتم جایی نداشتم چون واقعا لوور و ایفل و خلاصه هر جا که فکر کنین از جمعیت منفجر میشد و اعصاب اون مدل شلوغیم نداشتم  مینشستم لبه پنجره و مونس تنهاییام هم کتابهای کوئیلو که هرجا برم با منن ،بودن چراغ مطالعه رو هم با پایه اش میاوردم نزدیک پنجره و سرشو خم میکردم که میرسید تا روی کتاب  سیگارهام زیاد شده بود  فکر کنم هفته سوم اقامتم یک دوست مشترکم با سپیده  که در بروکسل زندگ ی میکرد  ایمیل داد و شمارشو گذاشت و از سپیده شنیده بود من پاریسم  بهش زنگ زدم دعوتم کرد برا ی تعصیلات اخرهفته برم پیشش  گفتم باشه 

با قطار مخصوصا قطار ها سریع وسیر خیل ی راحت میشد رفت  خلاصه که از مریم پرسیدم و بلیط رفت و برگشت گرفتم و بهش خبر دادم که میام 

رفتن همان و عاشق بروکسل شدن همان در واقع  اونجا بود که تونستم فرانسه حرف بزنم و بفهممم اونا چی میگن !!! یعنی انگار بال دراوردم  و متوجه شدم  فرانسه ای که اینجا درس میدن  بدرد بلژیک میخوره  راحت بودمو روز دوم اعتماد بنفس صحبت داشتم کاملا 

بلژیک خیلی تمیز شیک و شسته و رفته بود و ادمای عجیب غریب کمتر میدیدی و قیمتهام خیلی مناسب تر از پاریس بود خلاصه خیل خوشم اومد و عمدتا بدلیل اینکه مشکل زبان نداشتم و از پس خودم بر میومدم به یه حراجی فوق العاده ام رسیدم و یک پالتو گران تومنی مارک خیل ی معروف رو خیلی خیلی از قیمت اصلیش ارزونتر خریدم که ابی فیروزه ای بود  و کلی ذوقش و کردم  اخر هفته با این دوست بسیار عالی و رویایی گذشت و من برا یبرگشت به پاریس اصلا خوشحال نبودم