خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خدایا جانم

بغض گلویم جهل و چهار روز است که هست و اشکم هم مینطور حوصله ندارم حتی حوصله خودم و این وسط دخترکم نور زندگیم تنها انگیزه ایست که محرک من هست 

 بین اخبار خوب و اخبار خیلی خیلی وحشتناک محاصره شدم  شاید اگر وقت معمول بود الان جشنی در خانه ام برپا بود اما فعلاا گیج و گمم و حال و حوصله خوشحالی بین این همه غم و سوگ این جوانها و نوجوانهای ازدست رفته  انگار که دستچین شده اند از بهترینها زیبا ترین ها با هوش ترین ها و سرزنده ترینها 

کودکان بی مادر و پدر شده با چشم های گریان و معصوم

 شیون های مادران و پدران 

ودیدن هر روزه  صحته های  شجاعت  و ایستادگی و توان انسانی و خفت و بیناموسی و بی شرفی را ندارم 

دردی مدام در قفسه سینه ام میپیچد از خشم از بغض و از بیچارگی 

به معنی واقعی کلمه قلبم مچاله شده و در اتش است 

خدایا جانم قلبم را به تو میسپارم که فی الواقع اند رفاقتی نورت را به زخم هایمان بفرست و شفا بده  شفا بده سوگ هایمان را شفا بده این حال و روز را ما لایقیم لایق تابیدن نورت بر کشورمان بر احوالمان برخودمان و برقلبمان 

خدایا جانم سپاس