-
34
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403 08:07
"ش" گریه کرد و گریه کرد در واقع تا 48 ساعت بعد هم گریه کرد و اشکاش بند نمیومد اوضاع در حدی خراب بود که به دستیار کارگردان خبر دادم منن حالم بده مریض شدم و نمیتونم بیام سر تمرین "ش" فقط گریه میکرد و سیگار میکشید و لاینقطع حرف میزد در مورد اتفاقی که باهاش روبه رو شده بود که هم شوکه کننده بود و هم غم...
-
بالاخره
شنبه 1 اردیبهشت 1403 09:49
مقاله دوم هم چاپ شد و بالاخره این صبر 4-5 ساله تموم شد چاپ مقاله ISIدر حال حاضر در ژورنال های خارجی با احتمال زیر 10 درصد روبه رو هست مجلات داخلی هم که همه باند و باند بازی حالا مقاله چاپ شد و مورد تایید بود رفتم دانشگاه میگه حالا باید پایان نامه ات رو در سامانه پژوهشیار ثبت کنی تا نمره ات ثبت بشه و بره برای ادامه کار...
-
عفریت جنگ
یکشنبه 26 فروردین 1403 07:58
تیغ دست زنگی های مست از هر دو طرف برای نسل ما که زیر بمباران بزرگ شد دربه در شد هر لحظه امکان مردن خودش و عزیزاش یا از دست رفتن خونه زندگیشو تجرب ه کرد فکر نمیکنی زیادیه بار دومش ؟ جنگ بدترین اتفاق برای هر کشوریه بدترین
-
33
سهشنبه 21 فروردین 1403 09:18
دوستان همراهم در مسافرت هلند خیلی اهل بازدید از موزه ها نبودن بنابراین یکبار دیگه در فصل بهار با یکی دیگه از دوستان که از هم دانشکده ای ها بود رفتم هلند و به وقتش در مورد موزه ها و جاذبه های دیگه اش میگم براتون با ورود به ترم جدید فصل تمرین سنگین برای تمرین اموخته های ترم قبل شروع شد در واقع ما مشغول یک تئاتر شدیم که...
-
32
دوشنبه 20 فروردین 1403 08:02
خوب برگردیم سر ماجرای خودمون تا ورسای رو گفتم براتون و گفتم کم کم زبونم باز شد در نتیجه ارتباطاتم گسترش پیدا کرد دوستای بیشتری پیدا کردم و ارتباطم با اساتید صمیمی تر شد هنوز هم گروه های مختلفی رو هر هفته به لوور میبردم و درامدش باعث شد دستم باز تر باشه تقریبا یک هفته در میون یا دوهفته یکبار میرفتم بلژیک دیدن دوستم و...
-
نوروز 1403
شنبه 11 فروردین 1403 10:17
سلام و صد سلام به همه عزیزان و دوستان سال نو همگی مبارک و فرخنده امیدوارم سال جدید همه انرژی های قدیمی را ببرد و انرژی های مثبت و جدید جایگزین کند سال کندن از کهنه ها و الگوی های رفتاری قدیم ی باشد و سال اگاهی و منش جدید سالی بهتر سالی بهتر سالی بهتر بله از سرزمین مادری برگشتیم به پاتخت سال تحویل را خدمت حافظ عزیز...
-
غرنامه 1402
دوشنبه 28 اسفند 1402 09:01
خوب ان شالله بی حرف پیش عازم شهر قشنگم هستیم و سال تحویل انجا خواهییم بود راستش در عمل انجام شده قرار گرفتیم و حال و حوصله سفر نداریم ولی میرویم بلکم روحیه تغییر کند امیدوارم سال جدید همه چیز را نو کند خصوصا اندیشه و انرژیهایمان را و بدنمان روحمان و وجودمان با نور عشق شفا پیدا کند سلامتی و خوشی و شادی و شعف برای هممون...
-
اسفند عزیز
شنبه 19 اسفند 1402 13:46
اسفند اومده و بوی بهار هم اما این اسفند مثل همیشه نیست احساس میکنم یه چیزش کمه اما چی؟ نمیدونم به هرحال فکر نکنم تا حالا تهران در اسفند این همه الوده بوده باشه هفته قبل یک سر به خانه پدری زدم رفتم سر پل تجریش و بازارچه و جگر مبسوطی هم نوش جان کردم از همون دکه جگرکی کوچیک داخل بازارچه که عشق مامان جون بود (مامان جون...
-
31
سهشنبه 15 اسفند 1402 09:59
خوب خدمتتون بگم اگر چه خیلیا چند روزه به پاریس سفر میکنن یعنی تقریبا همه توریست ها اما پاریس شهریه که کم کم اغوششو برات باز میکنه و لوندیهای خاصشو به مرور زمان رو میکنه شهریه که شخصیت داره یک روح ویژه مثل شیرازدر میهن عزیز و استانبول در کشور دوست و برادر ترکیه حدود یک ماه ونیم شایدم دوماه بود که گذشته بود کم کم در...
-
30
دوشنبه 14 اسفند 1402 08:09
1. ابی فیروزه ای با پالتوی قشنگم و با ناراحتی برگشتم به پاریس وقتی رسیدم در خونه ساعت حدود 8 و نیم شب یکشنبه شب بود شایدم نه نمیدونم دیدم گرسنه ام رفتم سمت بار اونور خیابون و اولین بار رحمان رو دیدم(پست کافه ژو مربوط به اذر 1401 رو اگر دوست داشتین بخونین )که یک بار تندر تونسی بود من تنها مشتریش بودم اون وقت یکشنبه شب...
-
29
چهارشنبه 9 اسفند 1402 14:29
ما 7 نفر بودیم 6 پسررررررررررررررررر بزرگ ی دختر کووووووووووچووووووووولوووووووو با لحن اون خرگوشه بخونین (برای هم سن های خودم میگم میدونن کدوم کارتون رو میگم ) خلاصه که پسرها در خوابگاهشون کلی هم خوشحال بودن و همه جور ارازل بازی رو داشتنتجربه میکردن منم که خونه گرفتم کلاسامونم که مشترک بود و همدیگه رو میدیدیم کلاس ها...
-
28
سهشنبه 8 اسفند 1402 09:32
اون روزها حال روحیم خیلی بد بود در واقع من رفتم فرانسه که از خودم و شکست عشقی و دلشکستگی فاصله بگیرم ای دل غافل که مسلط نبودن به زبان و شرایط جدید اوضاع رو حتی بدتر هم کرد شب اول که در سوئیت خودم خوابیدم خوابم خیلی عمیق بود صبح که بیدار شدم به سقف خیره شدم و دوباره زمان و مکان رو گم کرده بودم بلند شدم اتاق رو یک تمیز...
-
27
شنبه 5 اسفند 1402 11:14
موهایم بلند تر شد و با یک تل پهن مشکی نگهشون میداشتم که بامزه میشد بلندتر شد با کش میبستم و یا گوجه میکردم بالای سرم امابازم بلندتر شد دیگه حوصله ام سر رفت موهامو سپردم به ارایشگاه که کوتاه کنه تا داخل گردن یک مدل باب دوطبقه یعنی باب هم نبودها خلاصه کوتاه کردم در کل عمر م سه بار اینقدر کوتاه کردم که این بار دوم بود...
-
مادر های نمونه
شنبه 5 اسفند 1402 07:42
کل کلاسشون مریض شدن بعد یکی از مامانها همون صاحب هوندا اکورد 2020 فرمودن دخترشون از چهارشنبه قبل(دوهفته پیش) تب داره و تبش از همون موقع تا الان (چهارشنبه هفته پیش قطع نشده و یکشنبه دخترش در فیلم های مدرسه دیده شد!!!!و همین سه شنبه هم فرستاد بخاطر تولد یکی از بچه ها بعدتر دیشب ساغت حدود 8 الی 8 ونیم اون یکی مامان...
-
دوباره انفولانزا یا کرونا یا چی؟
سهشنبه 1 اسفند 1402 09:42
دوباره و چند باره مریض شدیم هم من و هم پرنسس دلم برای این بچه کباب شده چکار کنم ؟ هیچی نمیخوره بدن درد داره یک جوری بی حال میفته روی تخت و بلند نمیشه حتی بازی کنه که اشکم در میاد سرفه هاش قطع نمیشه سرفه خلط دار وحشتناک انقدر که زیر دلش درد میگیره یا میاره بالا کتوتیفن دکسترومتورفان و.... وهیچ اثری ندارن هیچی مطلقا ژان...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 بهمن 1402 08:09
به فاصله کمتر ازیک هفته دو خبر مرگ شنیدم ناگهانی و یهو هر دو به 50 سال نرسیده بودن یک ی خانم و یکی اقا یکی از دوستان دوره بازیگری که در پاریس سر تمرین یهو تمام شد و یک همکار با دوبچه کوچک زحمتکش و سکته مغزی و تمام انقدر ناگهانی بود که دائم فکر میکنم چقدر دیگه وقت داریم ؟ پ . ن. پست قبل بزودی رمزی خواهد شد خانم پریسا...
-
او-2
سهشنبه 17 بهمن 1402 09:54
-
26
دوشنبه 16 بهمن 1402 12:56
وقتی برگشتم کچل سر کاری بود و رفته بود جنوب در اولین اف که اومد تهران اومد رفتیم یک کار ببینیم و قتی منو دید گفت عجب شبیه انجلینا جولی شدی در فیلمه ... یعنی از خنده مردم گفتم دقیقا بخاطر همون فیلم موهامو بافتم !!! گفت تاثیرات هالیوود روی تو بده اصلا جنبه نداری !!! ولی بامزه شدی یجورایی اصلا نمیشناسمت دیگه در تمام مدتی...
-
25
چهارشنبه 11 بهمن 1402 10:16
دو روز اخر یک کم فضا متشنج بود بخاطر گیردادنهای اقای حراستی ایشون تمام وقتشو اختصاصا داده بود به تعقیب بچه ها و مچشونو گرفتن !!! خلاصه پسرها از خجالتش دراومده بودن که به تو ربطی نداره روز اخری اومد سمت میز ما موقع صبحانه و گفت خاانمها در پوششتون دقت کنین ماهم گفتیم اقا جان ما مانتو وشلوار یا دامن بلند داریم و شال یا...
-
هرکول
سهشنبه 10 بهمن 1402 15:15
از صبح چند بار وبلاگ را باز کردم که بنویسم ولی نتونستم خیره شدم به صفحه و نمیدونستم چی بنویسم الان در اینستا یه پست دیدم که تبلیغ یک مرکز مشاوره بود ولی درواقع شرح حال فعلی من بود تجربه همزمان اضطراب و افسردگی که خیلی سنگینه و طاقت فرسا و کمر شکن : هم احساس بی قراری میکنی هم اونقدر خسته ای که توان انجام دادن کاری رو...
-
24
یکشنبه 8 بهمن 1402 14:16
صبح زود که بیدار میشدم راه میفتادم به گردش در شهر و هربار از یک مسیر میرفتم بعد صبحانه بعد ساحل در مسیر برگشت از ساحل حوالی 5-6 عصر همه کوچه ها پر بود از کافه ای کوچیک و بزرگ مدرن و قدیم ی همه میزها بیرون در پیاده روها و یک میز میزاشتن و یک قدح بزرگ پر از م ا ر گ ا ر ی ت ا با یخ که دائم به رهگذرهایی مثل من تعارف...
-
23
شنبه 7 بهمن 1402 09:46
هنوزم فکر میکنم سفر مکزیک فراموش نشدنی ترین و خاص ترین سفری بود که تنهایی رفتم البته چون سفر های من با ژان داستان خودشو داره دو روز و نصفی توی راه بودیم تا رسیدیم یعنی 5-6 ساعت پرواز تا مادرید8 ساعت توقف و دوباره 8-9 ساعت پرواز تا مکزیکو سیتی و با اتوبوس 8 ساعت تا رسیدیم به شهر جشنواره یعنی داغون داغون بودیم از اون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 بهمن 1402 08:25
به خون پری چهرگان تشنه بود برگرفته از داستان ضحاک شاهنامه فردوسی
-
22
دوشنبه 2 بهمن 1402 08:37
اون روحه در انیمیشن soul که نمیخواست بیاد زمین و نمیخواست زندگی زمینی رو تجربه کنه هم اسمش 22 بود ! بگذریم ادامه ماجرا به شدت مشغول تمرین و هماهنگی ها ی حضور در جشنواره مکزیک بودیم تیممون البت نه فقط من همه به شدت درگیر بودیم و صد مون رو گذاشته بودیم تابستان بود و طبیعتا خانواده یعنی مامان و برادر اومدن تهران پیش من...
-
بی درد
یکشنبه 1 بهمن 1402 10:03
امروز از خواب بیدار شدم و دست و گردنم درد نمیکرد!!!! میدانم منتظر بقیه داستانید چشم مینویسم فقط حال روحیم خوب نیست یعنی کلا بهم ریخته ام الان در مورد کل زندگی مسیر زندگی و هدف زندگی سردرگم و مشکوکم در همه چیز تردید دارم که چرا مسیر دیگه رو انتخاب نکردم و اصلا چرا کلا فکر کنم دچار بحران میانسالی شدم چهارشنبه گذشته...
-
من و اتیلا 21
دوشنبه 25 دی 1402 10:00
راهی زاگرب شدیم کشورهای اروپای شرقی خیلی زیبا هستن اما به شدت فقیر و به شدت فرهنگی یعنی انقدر که اهل شعر و تئاتر و موسیقی و ... اینا هستن که ادمو خجالت زده میکنن !! فقط نمیدونم چرا انقدر فقیر هستن برخلاف اون چیزی که میگن خیلی هم خونگرم بودن با غذاهای به شدت خوشمزه که با ذائقه ما جور بود و البته و د ک ا که اینجا هم جزو...
-
من و اتیلا 20
شنبه 23 دی 1402 11:45
تقریبا عضوی از خانواده اتیلا شده بودیم هم من و هم کچل و "ر" هم که از قبل از ما عضو ثابت بود همش با هم بودیم و با هم وقت میگذروندیم و سعی میکردیم لاینقطع از اتیلا یاد بگیریم تمرین ها هر روز برگزار میشد کار عروسکی با کارگردان جوان در جشنواره زاگرب برگزیده شد و کار اقای رحمانیان برای جشنواره مکزیک !!!حالا ما یک...
-
احوالات همایونی
سهشنبه 19 دی 1402 09:34
دخترک خورده زمین و چانه زیبایش سه تا بخیه خورده استرس مضاعفی هم به ما و هم به دخترک وارد شد که خودش داستانی است الان از همه دکتر ها میترسد و حاضر نیست هیچ دکتری بهش دست بزنه مهمانی شب یلدا گرفتیم خیر سرمان خانواده ما و ژان و برادری امدند و ما دست تنها بودیمو بعدش افقی شدیم و یکی نیست بگه تو که احوال گردنت رو میدونی...
-
2024
دوشنبه 11 دی 1402 12:56
ته مانده امیدم را خرج تو میکنم 2024 سال بهتری باش برای همه خصوصا در خاورمیانه خصوصا در میهن گرامی ستاره اقبال همگی ما در اسمان درخشان و تابناک باد
-
من و اتیلا 19
شنبه 9 دی 1402 12:18
مرده متحرک رفتم سرتمرین انقدر حال و روزم زار بود که مهتاب اومد پیشم و گفت امروز چته تو؟ گفتم هیچی گفت نه یه چیزیت هست مثل همیشه نیستی گفتم شاید اومد پیله کنه گفتم معذرت میخوام مهتاب جون دوست ندارم در موردش صحبت کنم یک نگاه دنباله دار بم انداخت و رفت بعد از تمرین اقای رحمانیان اومد و پرسید چمه اومدم بگم چیزیم نیست که...