-
گیلی لی لیو.......
دوشنبه 10 تیر 1398 09:48
راستش قلبم سرشار از شادی و خنده و شعف شد وقتی وبلاگ گولو جونم رو خوندم و از عروس شدنش با خبر شدم ان شالله که مبارکه و زندگی سرشار از عشق و علاقه و هیجان و خوشی برات ارزو دارم گولو جونی دیر به دیر اینجا میام اما عمیقا احساس تعلق دارم به همه دوستان و وبلاگای قدیمی دخملی بازیگوش شده و هرروز یه شیرین زبانی میکنه که همه...
-
در نیمه راه بهشت 2
دوشنبه 29 بهمن 1397 15:02
خوب در ادامه داستان های اقا ترامپ باید عرض کنم دخترعمو جان که معرف حضور هستن, هم وقتی ما شبیه کدوی قلقله زن بودیم در دوران بارداری - در هشت ماهگی- "بله" را به یک اقای مقیم امریکا گفتن که البته جز همین اقامت ما هرچه نگاه کردیم نقطه جالب توجه دیگری ندیدیم !!! اگر از طرفداران انیمیشن هستین ایشان بدون اغراق کپی...
-
عمه دزیره
دوشنبه 1 بهمن 1397 10:09
بله امروز یک بهمن 97 تبدیل به یک عدد عمه دزیره درجه یک شدیم نی نی خان برادری بدنیا اومد ان شالله که نامدار و سالم و سلامت و شاد باشه صد البته که ماجرای بارداری عروس خانوم همداستانی شنیدنیه و در این مورد هم با ایشون داستان داشتیم که سر فرصت مینویسمش حالا ازی فرصت استفاده کنین بیاین فحش بدین به همایونی که فعلا فحش خورش...
-
در نیمه راه بهشت
یکشنبه 30 دی 1397 15:22
نمیدانم کتاب در نیمه راه بهشت نوشته سعید نفیسی را خواندید یا نه من شانس خواندنش را انهم از کتابخانه زن عموی پدرم داشتم خلاصه داستان در مورد تازه بدوران رسیده های دهه 40 هست که تا یک دهه قبلش کجا بودند الان خودشان و نور چشمی هایشان در تکاپو برای رفتن به امریکا و اخرهم طیاره اشان نرسیده به نیویورک عزیز سقوط میکند خلاصه...
-
سلام به خودم و همه دوستان
دوشنبه 24 دی 1397 15:26
سلام مدتها بود مشغله فراوان باعث شده بود اینجا نباشم خیلی خیلی دلتنگتان بودم همتان ها از گولو ولاله بگیر تا بقیه بله از حال ما اگر جویا باشید یک مامان دزیره تمام عیار تمام وقتیم این وسطها شاید روی پایان نامه دکترا کار کنیم و یا در محل کار وقتی برای استراحت پیدا کنیم !!! سر فرصت و بعد از این که از نوشته هایتان حسابی...
-
مامان دزیره
دوشنبه 19 تیر 1396 15:47
بله 7 سال پیش در چنین روزیی مثل دیروز که عید مبعث بود و دقیقا هنگام اذان ظهر به رفیق جان بله گفتیم امروز اولین روز سال هشتم هست خیلی وقته ننوشتم دلم برای نوشتن و برای همه دوستان تنگه اتفاقات زیادی افتاده از کجا بگم ؟ همینقدر بدونین که یه دخمل کوچولو دو ماه دیگه میاد به این کره خاکی تا همه چیز مادرش بشه مادرش ترم دوم...
-
کبک پر
دوشنبه 29 آذر 1395 07:54
بله بعد از 6 سال دیروز خانم اپراتور خیلی شیک تماس گرفته اند که متاسفانه پرونده کامل مهاجرت ما ریجکت شده !!!!!!!!!!!!!! خدایا جان کلن شکرت
-
تو خوبی !!!!!
یکشنبه 11 مهر 1395 13:51
راستش منتظر اتفاق سومی بودم و هستم تا اینجا بنویسم ولی الان یکی دو روز است که حالم خوش نیست و طبق عادت باید بنویسم عمق دوستی ها تا کجاست ؟ برای شما اگر کسی هست که هنوز اینجا رو میخواند عمق دوستی تا کجاست ؟ ایا هر کاری از دستمان بر میاید ولو اینکه بزحمتمان بیندازد برای خاطر عزیز دوستانمان باید انجام دهیم ؟ ایا در قبال...
-
رفتار دوگانه
شنبه 30 مرداد 1395 12:36
حیف که درست بشو نیستیم والله از قدیم ندیما ما تافته جدا بافته بودیم چطور ؟ الان عرض میکنیم همیشه کارهایی که برای ما عیب بود برای دخترعموی عزیزمان که یک سال از ما کوچکتر است مایه مباهات فامیل بود و ای عجب از این رفتار های دوگانه !!!! فرضا ما مدتها دانشجو بودیم و در تهران تنها زندگی میکردیمو و سبک زندگی دانشجویی ما...
-
خانه دوست
سهشنبه 15 تیر 1395 08:23
بعضی روزها سنگین و سخت است انگار هوایی برای تنفس نیست به خانه دوست رفتی مطمئنم طعم گیلاسش گوارای وجودت نازنین استاد
-
دزیره شکلاتی سپاسگزار
یکشنبه 23 خرداد 1395 12:31
چی بگم براتون دوستان؟ تازه از سفر یک هفته ای برگشتم سفر بدی نبود خوب خوب هم نبود به هر حال الان با یک عدد دزیره شکلاتی مواجه اید !!! وقتی فهمیدم قندون بلورین دلاک افتاد و شکست خیلی غمگین شدم خیلی نشستم کلی گریه کردم ولی طبق خواسته خودش چیزی اونجا چه در اینستا چه در وبلاگ ننوشتم فقط عمیقا براش دعا کردم و از خدا خواستم...
-
خدایا مارو گاو کن !
دوشنبه 3 خرداد 1395 10:48
خوب از کمی تا قسمتی دیوانه شدیم که مادر شوهر گرامی لاینقطع در مورد لاتاری و فرم هایش و برنامه های اینده اش مانیفست صادر میکند از حرف شهین خانوم که چند سال پیش برنده لاتاری بوده و همسایه اشون هست تا سرچ اینترنتی تا زحمات بی شائبه دخترشان که زحمت کشیدن و فرمشون رو در دو روز متوالی پر کردن و هزار بار به روی ما و خود...
-
منو با خودت ببر !!!!
دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 08:54
خوب نمردیم و یکی از بستگان ما لاتاری اقامت ینگه دنیارا برد بله مادر شو هر عزیزمان در سن 71 سالگی برنده اقامت آن بهشت زمینی شده اند !!!!!!!!!!!!!!جالب اینکه همسری میگفت پدرم حوصله ندارد و نمی رود و اینا ووقتی اخر هفته طبق معمول رفته بودیم منزلشان دیدیم پدر جان چمدان بسته و جلوی در نشسته اند و در فکر فروش خانه و زندگی...
-
طلایی و شکری (برای مخاطب خاص)
یکشنبه 22 فروردین 1395 14:24
طلایی و شکری طلایی و شکری طلایی و شکری مزه مزه میکنم این طعم طلایی و شکری که دوست جانم که برایش ابراز دلتنگی کرده بودم برای طعم امسالم ارزو کرده دوست جانم که چینی دلش از برگ گل نازک تر است و لطیف تر... دوست جانم که قبلتر ها روزی دوسه بار به وبلاگش سر میزدم ودلم باز می شدو روزم ساخته می شد دوست جانی که ندیدمش ولی خیلی...
-
سال نو مبارک
شنبه 14 فروردین 1395 14:16
سال نو شد مبارکه امیدوارم امسال رو خوب و شاد شروع کرده باشین همه خوش و خوشحال و سلامت باشین اگر سفر رفتین حسابی خوش گذرونده باشین اگرم مثل من تهران مونده باشین خوب خوب استراحت کرده باشین امسال مسافرت نرفتم از تعطیلات نوروز که نرم مسافرت خوشم نمیاد !!!! به هر حال نرفتم و توی خونه موندیم به دید و بازدید و رستوران گردی...
-
دزیره 94 و دزیره 95
شنبه 22 اسفند 1394 16:00
خوب امسال هم داره یواش یواش پارسال میشه روزهای عمرمون میگذرن و ما حواسمون بهشون نیست که هر روز از تقویم عمرمون داره کنده میشه سال گذشته تقریبا همین موقع بود که اهداف سال اینده رو و دست اوردهای سال گذشته رو برای خودم لیست کرده بودم اما سال 94 برای من با دعوا و بحث خانوادگی و متاسفانه فوت عزیزان و بستگان دور و نزدیک...
-
ملاقات دزیره ای
سهشنبه 4 اسفند 1394 11:04
همینطور که لابه لای جمعیت داخل اتوبوس جابه جا میشدم تا بتونم خودمو نگه دارم که با ترمز یهو شوت نشم یک چهره اشنا دیدم و خلاصه کلی داشتم به مغزم فشار میاوردم که این چهره آشنا کی هست و من کجا دیدمش و اینا............ که یهویی جرقه ای گفت فکر کنم این چهره اشنا همون پروانه جان نویسنده وبلاگ بی پروانوشت خودمونه در همین...
-
پساتحریم
دوشنبه 28 دی 1394 09:07
بله از دیروز وارد مرحله جدید و عجیب غریبی از زندگیمان شدیم که عادت نداریم یه جورایی برایمان ناشناس میباشد والله از عنفوان طفولیت به مدد بالارفتن اولین گروه دلواپسان در سال 58 از دیوار اولین سفارت تسخیر شده - وقتی فقط ما سه ساله بودیم -این عموسام با ما قهر بود و با گذشت زمان هی اخمهایش بیشتر در هم رفت و صورتش را بیشتر...
-
دل کوچولو ،دل دیونه
سهشنبه 17 آذر 1394 15:52
دلم حال و هوای سال 80 و کارگاه ازاد بازیگری رو میخواد دلم حال و هوای کلاس های مهتاب نصیر پور و حبیبرضایی رو با همه هم کلاسیام میخواد دلم سرخوشی رو میخواد که نه دارم و نه میتونم نداشته باشم احساسم شبیه داستان دختر نارنج و ترنجه ف جان زحمت کشیدن مهربون بودن و اخر سر نتیجه زحمات توسط یه نفر دیگه مصادره شدن اونم چند بار...
-
برف زیبای من
دوشنبه 16 آذر 1394 15:43
خوب بهترین ها برای شروع یک روز برفی پاییزی یک ماگ قهوه لاته دزیره نشان ،یک موسیقی از نوع اندره بوچلی و یک شومینه رو به منظره دلخواه و یک مرخصی دلنشینه که البته وقتی نوبتت هست که برای همکارات ناهار ببری تبدیل میشه به قابلمه بدست دویدن زیر کولاک برف از این اژانس به اژانس بعدی برای پیدا کردن یک ماشین که برسونتت سر کار و...
-
اژدها وارد میشود
شنبه 25 مهر 1394 09:01
بله الان یک عدد دزیره قرمز شده و اخمو ودر حال بیرون امدن دود از گوش و بقیه عضا و جوارح دارای خروجی !!!داره براتون مینویسه و کاملا درست حدس زدین بله ماجرا به برادری و عروس جان برمیگرده مینویسمش شاید یکم خنک شدم چهارشنبه قبل برادری زنگ زد که 5 شنبه خونه ای گفتم بله چطور ؟ گفت قراره بیان و برامون ایفون تصویری رنگی نصب...
-
بدون شرح
دوشنبه 20 مهر 1394 10:34
دیروز اتفاق شیرینی افتاد که حسابی حالم را خوب کرد در راه برگشت یه خانوم جوان یه مسیر کوتاه منو رسوند بی هیچ دلیلی و بدون درخواست من کمک کرد و شیرینی این مهربانی روزم را ساخت در حال مزه مزه کردن طعم محبت بی چشمداشت بودم که متاسفانه صحبتهای یکی از بچه های کار توجه را جلب کرد داشت فال میفروخت و به خانمی که نسبتا تپل بود...
-
باور نمیکنم
یکشنبه 19 مهر 1394 13:29
دلم گرفته... این روزها دائم دچار بیحوصلگی و دلگرفتگی اونم از نوع حادش هستم ترفند همیشگیم یعنی " باورنکن " این دفعه بکارم نمیاد که نمیاد رفتن دایی رو بطرز عجیبی باور کردم و این عوارض داره و عوارضش در واقع باور کردن رفتن بقیه عزیزان هست و این یعنی یهو غم وغصه هاو دلتنگی ها از سال 72 روی هم تلنبار شده آوار بشن...
-
به یاد حاجی
یکشنبه 22 شهریور 1394 10:16
نمیدونم از کجا شروع کنم میخوام درمورد حاجی بنویسم قدیمیترین خاطره ای که از دایی بزرگم دارم اولین سفر هواییم بود به شیراز در سن کمتر از یکسالگیم ولی یادم هست که تا مدتها بعد ورد زبانم بود با همون زبان کودکی دادا بیا منو ببر هوا !!! یکی از پرابهت ترین مردهای زندگی من بود پدربزرگ پدریم وبعدش حاجی و بعدش پدر خودم جالبه که...
-
ما ادما
یکشنبه 22 شهریور 1394 08:37
حال خوبی ندارم خیلی الکی سرم شلوغه هفته پیش در گیرو دار اماده شدن برای عروسی پسرعمو جان بودیم که دو روز مونده به عروسی دایی بزرگم پر کشید و برای همیشه به اسمان پرواز کرد هنوز گیجم مرگ خیلی خر است ان نخود ته گلو هم هنوز سر جایش مانده ان مریضی هم خر است بعد از دو هفته امدم اینجا که دلم باز شه میبینم وبلاگ گولو در دست...
-
بدحالی
سهشنبه 3 شهریور 1394 14:29
خیلی سرم شلوغه در حدی که نمی رسم بیام اینجا یک هفته هم مریض خیلی بدحال بوودم خیلی بدحال گولو جونم هزار بار بهت تبریک میگم دختر لایق دوست داشتنی خانم دکترقرمزی !!!
-
ریز اتفاقات درشت (1)
دوشنبه 12 مرداد 1394 14:38
امروز دقیقا یکماهه که در محل کار جدیدم به همین زودی شد یکماه اما جونم واستون بگه این تصمیم جابجایی رو خیلی با دودلی گرفتم و تا لحظه اخر امیدواربودم رییس قبلیم موافقت نکنه !!!! چون از جابجایی میترسیدم و همکارامم خیلی دوست داشتم و دارم البته هنوز خلاصه که رییس قبلیم هم مخالفت جدی نکرد!!! وقتی قرار برجابجایی شد من یه...
-
نور خورشید
سهشنبه 6 مرداد 1394 16:46
خیلی خسته ام خسته خسته کلی اتفاقات ریزو درشت افتاده جابجا شدم و کلی حرف دارم ولی لالمونی گرفتم نمیدونم چرا ؟ تقریبا داره میشه یکماه که جای جدید اومدم با کوله باری از کارهای جدید رووبرو هستم و خیلی دست تنهام و بدتر احساس تنهایی میکنم دلم برای همکارام و حتی اتاق بی نور و با اون هوای گرفته تنگ شده دلم یه صدای مهربون یا...
-
پیش دبستانی دزیره ای
دوشنبه 1 تیر 1394 08:45
بله دقیقا امروز وبلاگ خاطرات دزیره و زندگی مشترک با همسری شمع 5 را فوت کرده و وارد ششمین سال خود میشوند یعنی از 31 خرداد 89 تا به الان ما در خدمت خودمون و شماییم یعنی سال بعد میریم مدرسه با هم !!!!! دخملی ایدا جون بدنیا اومده ایدای عزیز کرور کرور خوشی و برکت رو برای خودت و دخملی ارزو میکنم و خوشبحال گولو که دوباره...
-
نظر کرده
چهارشنبه 27 خرداد 1394 09:01
میدانی که دیروز چه حالی داشتم وقتی ان تحفه نطلبیده بدستم رسید از شیرینی اینکه یادم بودی مدام دلم غنج میرفت مدام تا شب حسابی بویش کردم بوی عطر پرده خانه خدا را می داد عطر مشک و عنبر و گلاب و زعفران مدام میبویمش و خاطرات مسجدالحرام و شور و حالش در سرم میچرخد و جلوی چشمهایم رژه میرود تو بیادم بودی و همین خیلی بیش از...