خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

یاد کودکی

وقتی کوچک بودیم و برای سفر تابستانی به شیراز و خانه مادربزرگ مادری میرفتیم  با دختر خاله مادرم همبازی بودم و اغلب یکی دو شبی به خانه انها میرفتم  خانه های قدیمی شیراز اغلب حیاط های بزرگ با درخت های خرمالو نارنج انار و سرو دارند مثل خانه مادر بزرگم با شب بو هایی که در گلدانهای سنگی از پایین تا روی تیغه دیوار قد کشیده اند و شبها از بویشان مست میشوی 

خانه خاله اینا اینجوری نبود در واقع یک خانه نسبتا نوسازی بود که حیاط انچنان بزرگی هم نداشت ولی وسط حیاطش یک حوض داشت که خیلی خاص بود خیلی  اولا که یک درخت بید مجنون بالای این حوض بود و سایه اش و ساقه های دلفریبش روی حوض میفتاد ثانیا این حوض مدل یک روستای کوچک غار نشین ساخته شده بود یعنی خانه های کوچک با پله های کوچک در لالوی یک غار آبی که رنگی رنگی هم بود هم رنگ ابی هم رنگ های دیگر هم شبها این شاهکار با چراغ های رنگی روشن میشد خیلی خاص و زیبا بود و البته محل بازی ما با عروسک ها و مجسمه های کوچک من و "ن" در این شهر لی لی پوتی به رویاپردازی مشغول بودیم امروز یک هو این هدر جدید را در بخش تنظیمات وبلاگ دیدیم و یاد ان دوران افتادیم خانه هایش دقیقا این شکلی بود در ابعاد نهایتا 10 سانت در 10 سانت فکر کنم حدود 30- 40 خانه بود و خودش یک شهری میشد که خیلی جالب بود واقعا یادش بخیر 

خدایا جانم

راستش نمیدانم از کجا شروع کنم  میدانم در قلبم همیشه بودی و هستی  یادت هست که حتمن هست همیشه از بچگی مستقیم با خودت صحبت میکردم مستقیم از خودت میخواستم مستقیمه مستقیم 

تا وقتی که به دیدن خانه ات دعوتم کردی ودر بیست و یکی دوسالگی امدم  هنوز یادم هست اولین لحظه ای که خانه ات رادیدم چنان مبهوت بودم جنان عظمتش مراگرفته بود که هرگز فراموش نمیکنم  یادم هست چطور مرا در اغوش کشیدی و در جریان سیال انرژی طواف دور خانه ات وصل شدم مستقیمه مستقیم همه تعصب ها کدورت ها سایه ها و ناراحتی هایم در یک لحظه دود شد و رفت و جایش نورت به من تابید به قلبم به زندگیم 

میدانی ایمان داشتم به زمانبندیت اما اتفاقات اخیر باعث یقینم شد عینه ابراهیم که به یقینش رساندی ممنونم  واقعا ممنونم به یقین رسیدم یقین قلبی 

دیروز با دوستی صحبت کردم چیزی از دهنم پرید ان دوست تکرار کرد رحمتت را و عدلت را و من که به یقین رسیده بودم از ته قلبم خندیدم  به کوچکی خودم و بزرگیت 

امدم خانه بعد از دو ماه پارازیتی نبود  کانالی زدم و فیلم دوپاپ امد و اتفاقی چون علاقمند انتونی هاپکینزم نشستم بدیدنش و ...... با من صحبت کردی صدایت را شنیدم چند بار اشک در چشمانم حلقه زد و جاری شد همان لحظه به گولو و حسینایش فکر کردم  چقدر عجیب و واقعی و ناب فی الواقع همیشه با من صحبت کردی همیشه 

نمیدانم چرا گاهی نشانه ها را نمیبینم همیشه برایم نشانه فرستادی به قلبم الهام کردی و همیشه در اغوشت بودم 

با تمام قلبم که ذره ای از توست ممنون 

فی الواقع خدایا جانم اند رفاقت و معرفتی برای همه لحظه هایم و برای وجود خودت هزاران بار سپاسگزارم 

دکتر همایونی

بله در این  اوضاع احوال قارشمیش مقاله همایونی چاپ و در واپسین لحظات فرصت دفاع  که ترم جدید برایمان حساب نشود از رساله دکترای خود دفاع نمودیم  الان دکتر همایونی متخصص انواع و اقسام الودگی های محیط زیست دارای بورد تخصصی الودگی خاک  هستیم - مبارکمان باشد 

 کلا ایمان داریم به خواست کائنات به زمانبندی کائنات و به چرخش فلک و ستارگان و این دفاع ایمانمان را تبدیل به یقین کرد فی الواقع خدایا جانم اند رفاقت و معرفتی 


پ.ن. باورتان میشود در میان تبریک اعضای خانواده در زیر پست اینستا و گروه خانوادگی در واتز اپ عروس جان نه تنها تبریک نگفت که از گروه لفت داد!!!!