خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

تابستانی که در دهه 60 گذشته بود

اولین فیلمی که در 11 یا 12 سالگیم روی من خیلی تاثیر عمیقی گذاشت و یک جورایی اصلا باعث علاقمندیم به سینما شد "بی بی چلچله " بود  گرچه با تشکر از کامشین عزیز "آلبوم تمبر" هم خیلی دوست داشتم (چرا اسمش یادم رفته بود ؟)

بازیه  مرحوم داوود رشیدی و ان پسرک که اسمش یادم نیست باعث شد که در ان تابستان که نمیدانم 65 بود یا 66  چندین شب تا صبح نخوابم ( کلاس پنجم بودم و یا اول راهنمایی)

بعد ها در 14 سالگی با مجله فیلم اشنا شدم و  انقلابی در زندگیم روی داد  بگذریم 

یه استاد ادبیات نمایشی تطبیقی  داشتیم   خیلی  شبیه سایمون در سرزمین گچ ها رنگی  (اونایی که همسن مننن یادشون میاد) با همون عینک و همون قدر خیالباف به معنای واقعی  کلاس اساطیر یونان رو باهاش داشتیم و تقریبا یک ساعت از کلاس به رویا پردازی ما در قالب اساطیر یونانی میگذشت  فکر کنین برای یک ساعت اپولو هستین یا افرودیت یا نارسیس و یا... خودش هم انتخاب میکرد  بعضی وقتا در کافه  زیر پله دانشکده  باهم در مورد صادق هدایت صحبت میکردیم اون موقع در دهه 20 زندگی صادق هدایت رو درک نمیکردم  خیلی دوستش داشتم ولی علت مرگ خود خواسته اش رو درک نمیکردم  ودر این مورد بسیار باهم گفتگو کردیم با لویی  (اسمش بود که خیلی هم متداول است در فرانسه ) متولد بروکسل بود و بزرگ شده حومه پاریس  او هدایت را درک میکرد و ما همیشه در این مورد صحبت میکردیم  یک روز برنامه کلاسمان تغییر کرد و یک بخش از کتاب بوف کور را سرکلاس خواند و گفت همگی بجای نویسنده باشید و روز خیلی خیلی عجیبی بود  یک روز یک تور گذاشت  که سر مزار صادق هدایت  برویم و رفتیم با 7یا 8 نفر از بقیه که بعد از اون کلاس عجیب به صادق هدایت علاقمند شده بودند  بالای مزار ایستاد و گفت اوج یک انسان به سخره گرفتن مرگ و در دست گرفتن زمان مرگ خود است با او موافق نبودم 

سالها بعد  بعد از غرق شدن در مهملات سیاسی و کثافت در جریان در زد وبندها چه در هنر چه در اداره ها چه در کسب و کار ازاد  مطلع شدن از رانت ها و بقیه کثافت کاریها هر روز بیشتر صادق هدایت را درک میکردم  وو اورا تحسین میکردم  

حالا اقای کیومرث پور احمد  ایستاده مردن را به زندگی  برده وار ترجیه  داده اینبار از اول درک کردم  و عمق سیاهی وارد شده بر ما را عمق تضادی که مارا میبلعد  عمق وانمود کردنمان به انچه نیستیم  چه میتوان گفت  هیچی 

لویی  هم خود خواسته رفت چندین سال بعد دلیلش را نمیدانم اما انتخاب کرد که شکوه مرگ رابه سخره بگیرد و زمانش در اختیار خودش باشد 

"در اندرون من خسته دل ندانم کیست             که من خموشم و او در فغان و غوغاست"

فی الواقع در اندرونم همه دزیره ها در سکوت عمیقی به عمق چاه ویل فرو رفته و سر در گریبانند 

برادران لیلا

 فیلم برادران لیلا رو دیدم  واقعا بازی اقای پور صمیمی مخصوصا در لحظه ای که داره از پله ها بالا میره به عنوان بزرگ خاندان بی نظیره  واقعا به احترامش بلند میشم و تعظیم میکنم  فوقالعاده بود بازیش 

خود فیلم هم  خیلی واقعی بود خیلی اسیب هایی که خانواده به ادم میزنه از سر دلسوزی یا عمدی یا نااگاهانه همیشه میمونه و همیشه درد داره و نمیدونم این همه دقت در احوالات خانواده و اسیب های ممکن رو چجوری انقدر دقیق و واقعی سعید روستایی کنارهم میچینه  

 فیلم عمیقی بود و فکرمو درگیر کرد مخصوصا اونجایی که ازاین مغازه به اون مغازه میرفتن و قیمت سکه رفته بود بالا  دردی در قلبم پیچید و یاد اور لحظاتی که از استرس  همگی تجربه کردیم و متاسفانه هنوزم ادامه داره 

فیلمی نیست که بخوام دوباره ببینم ولی خیلی فکرمو مشغول کرد 

سال خرگیوش

سال نو به همه شما عزیزان شادباش و نوروز فرخنده  خرگیوش پول و برکت و  سلامتی در زندگیتان دوان 

امروز 5 فروردین عید  کارمند کوچولوها مبارک!!!!! (از هزار تا فحش بدتره  هاهاها )

هیچ ارزویی برای امسال ندارم  دیگه دعا نمیکنم  صلح و ارامش و ......

امیدوارم حالمون به حال سبز و شاد برگرده و همیشه شادو سلامت باشیم و همیشه سبز و همیشه و همیشه و همیشگی سبز و شاد پرتوان 

هرروزمون نوروز و نوروزمون پیروز