خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

32

خوب برگردیم سر ماجرای خودمون 

تا ورسای رو گفتم براتون  و گفتم کم کم زبونم باز شد در نتیجه ارتباطاتم گسترش پیدا کرد دوستای بیشتری پیدا کردم و ارتباطم با اساتید صمیمی تر شد هنوز هم گروه های مختلفی رو هر هفته به لوور میبردم و درامدش باعث شد دستم باز تر باشه  تقریبا یک هفته در میون یا دوهفته یکبار میرفتم بلژیک دیدن دوستم و تقریبا همه شبها در کاف ه ژو شام میخوردم  و بنابراین با رحمان و یارش حسابی صمیمی شدم  همینطور با همسایه ها با موسیو رمی مادام لیلین  لارا مونیک ادنان که ترک ترکیه بود و لارا  که بلاروس بود و یک لهجه بامزه ای داشت و مونیک که اهل بلژیک بود و خیلی زیبا بود خیلی 

در یکی از این اخر هفته ها دوستم گفت دعوت شده هلند که با یک اکیپ از همکاراش  یک اخر هفته شاد داشته باشن و گفت اگر دوست دارم منم باهاشون برم  هلند و خوب راستش خیلی دوست داشتم برم و اون اسیبای بادی رو ببینم و رفتم 

کلا بنظرم امستردام حومه اش هر لحظه اش احساسم این بود که دارم در یک کارت پستال در یک قاب زنده راه میرم  اول که امستردام  شهر دوچرخه ها زیبا تمیز ازاد به معنی واقعی کلمه  شب اول در یک هاستل خیلی  خیلی زبا در امستردام موندیم و فرداش رفتیم به طرف روتردام و از اونجا با اتوبوس به سمت Zaanse Schans یا همون روستای کیندریک که منطقه اسیابای بادیه و خوب خیلی زیبا خیلی انقدر که چند بار من خودمو نیشگون گرفتم که مطمئن بشم بیدارم  شب که برگشتیم  رفتیم یک بار در کنار یک یاز اسکله ها و یک خوراک دریایی خیلی خوشمزه خوردیم اولش یک سوپ بود یادمه بهشون گفتم اگه چشم و چال و دم و اینا توش باشه من نمیخورما!! و سوپ رو که اوردن اولین قاشق حاوی چشم و چال بود!!! البته قرار بود سوپ صدف معروفشون باشه به هر حال چشممو بستم و خوردم و اصلا هم خوشمزه نبود اصلا ولی بعدش یک ماهی سرخ شده اورد که نمیدونم چه ماهی بود ولی تا استخوناشم سوخاری شده بود و ما حتی استخوناشم خوردیم !!!و البته پاتیل و خندان و تلو تلو خوران همگی پیاده برگشتیم هاستل چه برگشتنی که دوبار یا سه بار از خیابان هاستل رد شدیم و انقدر حالمون خوب بود که هاستل رو پیدا نمی کردیم 

من همونجا عاشق سینه چاک امستردام شدم حتی بیشتر از بروکسل اونموقع به خودم گفتم اگر قرار باشه در قاره سبز موندنی بشم حتما در امستردام زندگی خواهم کرد به هر حال که اخر شب یکشنبه با یک سردرد وحشتناک ناشی از زیاده روی های هلندی برگشتم پاریس و صاف تخت خواب 

البته  بگم دیدن اون همه ازادی عریان خیلی برام عجیب بود و فکر کنم  اصلا امادگیشو نداشتم حتی  بااینکه در پاریس شاهد همه جور ازادی عریانی بودم ولی معنی ازادی در هلند یک چیز دیگه ای بود 

و مورد دیگه دوچرخه  وااااااای من بعد از پیاده روی عاشق دوچرخه ام  و دیدن اون همه شهروند با دوچرخه که راحت تردد میکنن خرید میکنن و خلاصه با دوچرخه راحت همه جا میرن منو به وجد میاورد 

پ. ن. یک چیزی که یادم رفت بگم مغازه هایی بود که درش عطر دست ساز درست میکردن  و خیلی خاص بودن  الان در میهن عزیزم دیدم که رایحه عطرهای معروف رو میفروشن این منظورم نیست  در واقع عطار هایی بودن که ازت چندتا سوال میپرسیدن و با توجه به روحیه ات برات عطر اختصاصی  میساختن یادمه من یک شیشه برای خودم خریدم یعنی یک اقای جوان خیلی مودب بهم یک شاخه گل رز صورتی داد لبخند زدم و راهنماییم کرد داخل مغازه  بعد یک اقای میانسال ازم سوالهایی پرسید زبان هلندی یه چیزی بین المانی وفرانسویه و خوب یک ی از همکارا ی دوستم که بلد بود بهم گفت ایشون میگن چه گلی دوست دارین چه رنگی  بوی سرد یا گرم تلخ یا شیرین  ساحل رو دوست داری یا کو ه  جنگل رو دوست داری  یا دشت و.... خلاصه چندتا از این سوالهای به ظاهر بی ربط تقریبا 20 دقیقه بعد یک رایحه برام اورد که اصلا مستم کرد مدهوش شدم تقریبا  انگار از زمان و مکان کنده شدم وقتی حالمو دید  گفت میتونم سفارشش بدم  یا همین اشانتیون رو یادگار ی نگه دارم من سفارش دادم و البته گرون بود ولی میرزید تا مدتها داشتمش و خیلی  خیلی با خساست ازش استفاده میکردم ولی تقریبا هرجا میزدم  همه ازم میپرسیدن اسم عطرم چیه و فکر میکردن نمیخوام بهشون بگم اسم عطر رو!!!!  شیشیه خالیش رو هنوز دارم  

نظرات 7 + ارسال نظر
پگاه جمعه 24 فروردین 1403 ساعت 18:08

سلام. میگم با شنیدن جریانات هنرپیشه بدون حاشیه سابق، بسیار یاد شما افتادم و گفتم باید خدا رو شکر کنین که سر خونه و زندگیتون هستید و عمرتون رو مثل اون خانوم زیبا برای یکی دیگه هدر ندادید.البته می‌دونم که طرف شما این فرد نبوده.
اگر کامنتم نامربوطه ایرادی ندارد که منتشرش نکنید.

سلام خواهش میکنم
خوب 18 سال در سایه بودن و این همه پنهان کاری خوب جای سوال داره نداره ایا ؟

یه مرد چهارشنبه 22 فروردین 1403 ساعت 12:52 http://Whiteshadow.blogsky.com

آرزوهای ما برای شما خاطره است

نفرمایین قسمتتون میشه ان شالله

زری.. سه‌شنبه 21 فروردین 1403 ساعت 11:28 https://maneveshteh.blog.ir

من فکرمیکردم خیلی خوش‌شانس بودم که پارسال تابستون هفده هجده روزی رفتم اروپا، الان فهمیدم تو خیلی از من خوش‌شانس‌تر بودی:))))))
خیلیییییییییی عااااالی بوده! انشالله باز هم قسمت و روزی‌‌ات باشه عزیزم:)
پست بعدی را هم خوندم، ببخشید ش را بیاد نیاوردم؟ کی بود؟

شانس فاکتور مهمیه عزیزم صدر صد
برای یاداوری شین برگرد پست های قبلی یکی از استادام بود همون که ادیت پیاف میزاشت سرکلاس

لیمو سه‌شنبه 21 فروردین 1403 ساعت 11:13 https://lemonn.blogsky.com

به به غذای دریایی و هوای دریایی و عطر...

جای شما سبز عالی بود عالی

مارال دوشنبه 20 فروردین 1403 ساعت 18:47 https://mypersonalnotes.blogsky.com/

وای اون عطر رو که گفتین عقل از سرم پرید . اگه یه روز باهاش مواجه بشم احتمالا نمیتونم جلوی خودمو بگیرم که نخرم هر چند برام گرون باشه

اره مارال جون عقل منو هم پروند و واقعا گرون بود ولی می ارزید خیلی خیلی خاص بود

ربولی حسن کور دوشنبه 20 فروردین 1403 ساعت 08:14

منظورم دیدن خیلی از اون چیزهاییه که من احتمالا هیچوقت نمیتونم ببینم
(چون احتمالا الان مینویسین متوجه منظورتون نشدم )

حتما میتونین ببینین شک نکنین کافیه اراده کنین

ربولی حسن کور دوشنبه 20 فروردین 1403 ساعت 08:13 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
آخه آدم این قدر خوش شانس؟!
بعد میگن وارد دنیای تئاتر و سینما نشین

سلام دکتر جان
والله نمیدونم چی بگم احتمالا اون بورسیه شدن واقعا ناشی از شانس بود ولی این کشورها مثل بلژیک و هلند و.... انگار مثلا از تهران برین قزوین با قطار و در دسترس هست و به صرفه و البته چاشنی شانس خوشمزه است صد در صد
شانس شامل عموم بچه های تئاتر و سینما و تلویزیون نمیشه معمولا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد