خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

بوی بهار

امروز 47 ساله شدم به لحاظ شناسنامه ای وگرنه من همان دخترک 16 ساله بازیگوش و بیخیالم 

پدر همسر در بیمارستان بستری است 

ماه مان جان امروز میرود برای چک آپ اخر که ببینیم دستش را باز میکند یا نه 

ژان از پریشب بیمار شده و دوباره سرماخوردگی سخت !!!!

ژان امروز خیلی ساده تولدم را تبریک گفت منم لبخند زدم  خیلیی ساده  و البته هدیه نقد ی را هفته پیش به حسابم و اریز کرده بود !!!و از انجام وظیفه اش خیالش راحت شده بود!!!!!!

برنامه ام برای تولد امسال خوش گذراندن با خودم بود خودمو ببرم سالن ماساژ یا استخر یا یه چیزی در همین مایه ها  که با این همه مریضی و کارهای فشرده اخر سال  به سپلشک قرمه سبزی رسید!!!!!

 اما خودم جانم توادت مبارک  امسال برای خودم جان رفیق بهتر ی بودم کمتر تحمل کردم و بیشتر راحت بودم و از خودم بودن لذت بردم  سال اینده نیز همین خواهد بود و سعی میکنم یه پله پیشرفت کنم  و رفیق بهتری برای خودم باشم  و با خودم در صلح باشم  راستش در این 47 سال گذشته چه کسی بهتر از خودم برای رفاقت 

لذا امروز بخودم یک تفریح خیلی ساده یواشکی از جنس کشیدن یک سیگار یواشکی  در بالکن دلبرم  هدیه میدهم  بعد از اسپری اب به شمعدونی های سرخابی و قرمز  و پس از پیچیدن عطر شمعدونی و استشمام ان 

 خدایا جانم از فرصت زندگی که به من دادی سپاسگزارم از دیدن این دنیا  از تجربه  زندگی 47 ساله پر از فراز و نشیب خدایا جانم ممنون که هستی و ممنون که نورت قلبم روو روشن میکنه دستم رابگیر و ببر انجایی که باید باشم و نورت را در دستم و قلبم جاری کن که کاری رو که باید انجام بدم و نورت را در زبانم  جاری کن که حرفی را بزنم که باید  در سال پیش رو  نورت را راهنمایم کن که مسیری را بروم که خودت برایم مقدر کردی در جایی که باید، در جغرافیایی که مد نظر خودت هست و خدایا جانم به عنوان کادوی تولد بیا باهم یک تانگوی عاشقانه برقصیم که خودتت حرکاتم را لید کنی و با اهنگ کائناتت باشد خدایا جانم واقعا با تمام قلبم از همه تجربه های زندگیم سپاسگزارم 

خدایا جانم ماچم به لپت . و  به لپ همتون که اینجارو میخونین

پیروز ایران ایران پیروز

پسرجان توهم کشته شدی  رفتی اما حالا مطمئنم نسلت منقرض نخواهد شد بذری خواهی شد تکثیر خواهی شد و در دشت های ایران خواهی دوید  پسر جذاب لعنتی دلبر 

ناآگاهی نابلدی نادانی و.....تورا از ما و از مادرت  ایران گرفت بر باعث و بانیش  نور الهی بتاید که از جهل رها شود 

سه هفته ای که گذشت

شب تولد ژان با دوستاش سورپرایزش کردیم  شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت فرداش با قبله عالم و ژان و ماه مان خانم و پرنسسم رفتیم که روز پدر را و تولد ژان را جشن بگیریم   رفتیم ایران مال گشتیم و گشتیم وقت ناهار  رفتیم که بریم فودکورت که روی پله برقی که بالا میرفت   ماه مان خانوم و پرنسسم چند قدم جلوتر از ما یهو واز وسطای پله از عقب افتادن درست جلوی پلای من که روی پله دوم یا سوم بودم  در یک لحظه  احساس از دست دادن جفتشون روی سرم و قلبم  هوار شد سر شدم در حدی که صدای خودم و اطرافیان رو نمیشنیدم  یک اقایی بالای پله فرشته وار پله رو قطع کرد اول پرنسس رو بلند کردم که هم شوکه شده بود هم ترسیده بود خدارو شکر بلند شد نفس میکشید سرو صورتشو نگاه کردم پاهاش زخم شده بود ولی بچم بیشتر ترسیده بود بعد ماه مان الهی من بمیرم براش   خدارو شکر نفس میکشید  درد شدید  اصلا نمیتونست بلند بشه  اورژانس اومد صندلی چرخ دار اوردن نشست روی صندلی دکتر مقیم معاینه کردو گفت چیزی نیست  کوفتگیه 

زانوام میلرزید  قلبم میلرزید به زحمت رسوندیم خودمونو به ماشین و گفتم حتما باید بریم بیمارستان برای چک اپ چون با سر شدید اونم از پشت افتاده بودن  دائم دخترک م رو چک میکردم 

مامانی سرگیجه نداری؟ مامانی  حال تهوع نداری؟ مامانی خوبی؟ 

از اون طرف مادرم که ناله میکرد درد شدید داشت بالاخره رسیدیم بیمارستان اختر   قیامت بود  بالاخره بعد از دوساعت معطلی  دکتر رزیدنت مامان رودید و براش عکس نوشت و معلوم شد استخوان ترقوه شکسته و باید عمل بشه چون شکستگی باعث شده استخوان ها از هم فاصله بگیره و فاصله زیاده  

اها راستی گفتن در مورد ضربه به سر و کمر دکتر ندارن و باید بریم بیمارستان شهدای تجریش!!!! یعنی اگر احیانا افتادین برای چک اپ کامل باید دوقسمت بشین اول برین یک بیمارستان بعد یکی دیگه نمیتونن کلا چکتون کنن!!!

 با بدبختی با یکی از اشنایان تماس گرفتم که جز کادر درمانه ساعت سه و نیم- چهار عصر یک روز تعطیل شاد  احتمالا فهمید مشکلی پیش اومده با اولین زنگ جواب داد گفتم چکار کنیم عمل کنیم بستری کنیم ؟ گفت عکس بفرست که فرستادم و یک دکتر حاذق گفت نیازی به عمل نداره و یکشنبه بیاین پشت در اتاق عمل  تا بگم چکار کنین 

از عصر جمعه تا صبح یکشنبه هزار بار مردم و زنده شدم  هنوز از یاداوری اون لحظه و احساس وحشتناک  از دست دادن زانوهام میلرزه هنوز اثر شوک انی نرفته و خوب طبق روال این چند ماه بعد از معاینه دکتر و بستن شونه مامان با بانداژ ترقوه که خودش یک داستان مجزاست  در صبح دوشنبه دوهفته زودتر از موعد پریود شدم 

الان سه هفته گذشته  ظاهرا بهتره اوضاع پای دخترک  کبوده و زخماش داره بهتر میشه  ولی من ترک خوردم الان که دارم مینویسم زانوهام میلرزه دستام میلرزه و اشکم روانه 

خدایا جانم  بغلم کن بغلم کن بغلم کن محکم  از محبتت خلی ممنونم خدایا جانم از اینکه عزیزامو حفظ کردی خیلی شکرگزارم  خدایا جانم دوستت دارم حفظمون کن نورت رو در ما و بر ما جاری کن خدایا جانم خیلی خیلی ممنونم