خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

نظر کرده

میدانی که دیروز چه حالی داشتم  وقتی ان تحفه نطلبیده بدستم رسید از شیرینی اینکه یادم بودی مدام دلم غنج میرفت  مدام تا شب 

 حسابی بویش کردم بوی عطر پرده خانه خدا را می داد  عطر مشک و عنبر و گلاب و زعفران  مدام میبویمش و خاطرات مسجدالحرام و شور و حالش در سرم میچرخد و جلوی چشمهایم رژه میرود 


تو بیادم بودی و همین خیلی بیش از کافیست  میدانی که مهرم بتو چگونه است مهری بی پایان عشقی وصف نشدنی که هرلحظه قلبم را سرشار از خوشی میکند گمان میکردم یادت رفته  .......مرا فراموش کرده ای اما دیروز  حکایتی دیگر بود و کاملا بهم ریختم و مجنونی بودم برای خودم   ای دل  ای دل  تفعلی زدم به حضرت حافظ بعد از مدتها :


میان عاشق و معشوق فرق بسیارست       چو یار ناز نماید شما نیاز کنید 


زبان درکام میگیرم که سکوت گویا تر است 

قهوه ای

میدانی هرچی فکر میکنم ف جان  گ.ه همان گ.ه است و ماهیتش تغییر نمیکند و بوی گندش از لای هزار زرورق طلایی و جعبه کادویی بیرون میزند 


حالا حکایت من است که در فاز  گ. هی  گیر کردم و هرچه دست و پا بزنم لامصب بیشتر فرو میروم و بوی گندش از زیر دماغم به دهان مبارک رسیده و مزه اش را هم حس میکنم !!!!!!!!!!!!!!!!!


خدایا جانم شکرت بابت  همه لطف و مرحمتت  بابت سلامتی خودم و خانواده ام و دوستانم  بابت کارم  بابت تعاونی مسکن که میدانم نجاتش میدهی  تو که اورست راساختی و کیلیمانجارو و دماوند و ........ یه دوتا برج 25 طبقه که چیزی نیست خودت بهتر از همه میدانی چقدر این کارمندهای بیچاره طفلکی هستن ،همینطور من  ،

تمام دارایی و پس اندازمان را در دهان این تعاونی ریختیم  یه نظر بکن خواهش میکنم 


خدایا جانم  خودت همه گرفت و گیر ها را حل کن و راست و ریس کن من همه را بخودت واگذار میکنم ، اصلا به من چه مگر ما همقدیم  ، من فسقلی کجا  خودت کجا... والله  خودت پارو بزن سکان هم که در دست خودت است، ممنون 


وام جور شد ممنون نشد هم ممنون   اگر خواستت بر خرید خانه باشد ممنون، نباشد هم ممنون ، با تمام قلبم ممنون 


ها ،حالا قلبم صورتی شد و همه  قهوای ها رفت ، ممنون 



دزیره جابجا میشود

از کمی تا قسمتی با اینجا غریبی میکنم  یعنی روم نمیشه بنویسم !!!!

بهر حال یک ماهی که گذشت ابستن  اتفاقات عجیب و غریب بود 


احتمالا یک جابجایی در محیط کارم داشته باشم و ادامه ماجرای عروس جان و یه سفر خیلی غافلگیر کننده و .............دیگه چی بگم واقعا ؟


 اینرسی عجیبی نسبت به تغییر دارم و دیگه باید یهویی هلوپی بپرم در قسمت عمیقش امروز دیگه باید با رییسم صحبت کنم دعا کنین ختم بخیر بشه 


پ.ن.  همین الان نزدیک بود بدلیل کارنابلدی کامنتهای دوستای نازنینمو حذف کنم  باید بیشتر دقت کنم 

کوچ اجباری

تنها چیزی که فکرشو نمیکردم این بود که در آستانه 5 سالگی وبلاگم در بلاگفا  در فضای مجازی هم مجبور به مهاجرت بشم بهر حال سه هفته صبر کردم و حوصله ام دیگه سر رفت یعنی به معنی واقعی چینه دانم پر شد !!!!!!1



خوب اینم  خونه جدید   و من هاج و واج دارم نگاه درو دیوارش میکنم تا باهاش دوست شم