خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

به فاصله کمتر ازیک هفته دو خبر مرگ شنیدم  ناگهانی و یهو  هر دو به 50 سال نرسیده بودن  یک ی خانم و یکی اقا 

یکی از دوستان دوره بازیگری که در پاریس   سر تمرین  یهو تمام شد 

و یک همکار  با دوبچه کوچک زحمتکش و         سکته مغزی  و تمام 

انقدر ناگهانی بود که دائم فکر میکنم چقدر دیگه وقت داریم ؟ 

پ . ن. پست قبل بزودی رمزی خواهد شد 

خانم پریسا از کالیفرنیا ممنون ا نظراتتون قبلا هم گفتم کامنت های حاوی اسم اشخاص تایید نمیشن  و حدسیاتتون 50 درصد درست بوده عزیزم  

او-2

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

26

وقتی برگشتم کچل سر کاری بود و رفته بود جنوب  در اولین اف که اومد تهران اومد رفتیم یک کار ببینیم و قتی منو دید گفت عجب شبیه انجلینا جولی شدی در فیلمه ... یعنی از خنده مردم  گفتم  دقیقا بخاطر همون فیلم موهامو بافتم !!! گفت تاثیرات هالیوود روی تو بده اصلا جنبه نداری !!! ولی بامزه شدی یجورایی اصلا نمیشناسمت دیگه  در تمام مدتی که داشتیم تئاتر میدیدم کچل منو نگاه میکرد و میخندید انقدر که بهش گفتم اگر هی منو نگاه کنی کارو از دست میدی  اونم هی سربه سرم میذاشت  

همین موقع از دفتر فرهنگی سفارت فرانسه تماس گرفتن و گفتن بورسیه عقب افتاده و به همین دلیل فرصت هست که زبان فرانسه رو یاد بگیرین و باید در سطح A2 فرانسه باشین و کلاس براتون هماهنگ شده

  یادگیری زبان فرانسه شروع شد کچل اصلا موافق نبود با این دوره و همش میگفت که چی؟ برعکس اتیلا و اقایرحمانیان هر دومیگفتن تجربه خیلی خوبیه از طرفی یک استاد جوان خانم و زیبا و خاص داشتیم که بعدها یعنی دقیقا یک سال بعد به دلیل اعتقاداتش مجبور به مهاجرت شد و تئاتری فوقالعاده  ای بود و کارها ی تلویزیونیش بد بودا بد  اونروزها یک ی از این سریال های 90 قسمتی طنز پخش میشد که این خانم درش بازی میکرد و خیلی بد بود علی رغم استقبال مردم   به هر حال "ش" توی کلاس ها و تمرین ها اغلب ادیت پیاف میگذاشت  من ادیت پیاف رو بخاطر مامان و علاقه اش به ایشون میشناختم و همین باعث دوستی بیشتر من و خانم "ش" شد  از طرف یمن عاشق اهنگای  لارا فابیان ، جانی هالیدی و جو داستین  بودم و هستم خلاصه که کلاس های زبان فرانسوی باعث نزدیک ی بیشتر من و ش شد که تا امروز ادامه داره 

در همین حال و احوالات  شکلات ی با موهای جینگولی با یک ی از دوستانمان به یک دورهمی احمقانه دوستانه رفتیم  و در این دورهمی احمقانه با  او اشنا شدیم  او یک بازیگر ان موقع درپیت بود!!! که تقریبا از گرفتن یک نقش درست و حسابی ناامید شده بود و میخواست دنیای بازیگری رو ببوسه و بزاره کنار  من در اون موقع حرف ی برا ی گفتن داشتم  و خوب استایل متفاوت که توی چشم بود به هر حال 

من او رو میشناختم در واقع وقتی دوستم گفت  دورهمی در منزل یک بازیگره و شروع کرد از یکی از نقش هاش که هنوزم به نظرم یکی از بهترین نقش هاش و کارهاش بوده تا امروز گفت فهمیدم کیو میگه  و در حالی که دوستم داشت از خوشتیپی و جذابیت او میگفت به دوستم گفتم اتفاقا من ازش خوشم نمیاد ولی همیشه حرص میخورم غیر از همون نقشی که دار ی تعریف میکنی این ادم با فیزیک مناسب و صدای مناسب چرا انقدر کارهای درپیت قبول میکنه !!!

خلاصه که "او" رادیدم 

در دورهمی تمام حواسش به من بود من هم عمدا اصلا نگاهشم نمیکردم  عمدا نمیدونم چرا دوست داشتم حالشو بگیرم  اما اتفاقات جور دیگه ای رقم خورد  البته که برا ی دلبری تا حتی یک ی دو ماه بعد از هیچ کار عاشقانه ای فروگذار نکرد در حدی که  برادرش و همینطور دوست من و بقیه دوستان مشترک میگفتن تا حالا "او " رو اینقدر احساساتی ندیدن ! در همون دورهم ی اتفاق عجیبی افتاد  دنیای من ساکت شد یعن ی اصلا گفتگوی درون ی نداشتم روحم ساکت بود و....بله من برا ی اولین بار در عمرم عاشق و دلباخته شدم  کلا دنیا ی من تغییر کرد حتی در ارایش و لباس پوشیدنم نمیخوام وارد ادامه ماجرا با "او "بشم  فقط میتونم بگم من بخش مونث وجودم رادر کنار او پیدا کردم  چون او به شدت مذکر بود !!! و البته من این بخش از زنانگ ی خودمو تا قبل از دیدار با او نمیشناختم  اصلا  وجهی از من که در یک شب منو زیر و رو کرد 

"او " الان یکی از سلبریتی هاست !!!بعد از اشنایی با من  درهای موفقیت به روش باز شد یک ی پس از دیگری  در حدی که بعد از 6-7 ماه بدلیل معروف شدن بیش از حد و سرکار بودن دائم ایشون  ارتباط ما کم و کمتر شد و یهو کلا بهم خورد.


25

دو روز اخر یک کم فضا متشنج بود بخاطر گیردادنهای اقای حراستی  ایشون تمام وقتشو اختصاصا داده بود به تعقیب  بچه ها و مچشونو گرفتن !!! خلاصه پسرها از خجالتش دراومده بودن که به تو ربطی نداره  روز اخری اومد سمت میز ما موقع صبحانه و گفت خاانمها در پوششتون دقت کنین  ماهم گفتیم اقا جان ما مانتو وشلوار یا دامن بلند داریم و شال یا کلاه دیگه چی رو رعایت کنیم ؟ نه گذاشت و نه برداشت رک و مستقیم و با وقاحت گفت مانتو هاتون بدن نماست!!!! چون این رنگی شدین (اشاره دست به سمت من ) راستش من خودم احساس کرده بودم که حالا که کاملا شکلاتی شدیم مانتو شلوار لنین سفید شاید مناسب نباشد و لذا از مانتوی سبز استفاد میکردیم در روزهای اخر ،اما دیگه مانتوی سبز کاهویی چطور بدن نما بود خدا داند. منم چون اشاره اش سمت من بود گفتم  اینطور نیست اگرهم باشه شما چشماتو درویش کن ! رویا هم پشت من دراومد  که بین این همه ازادی اینجا گیر دادی به ما فکر میکنی اصلا مارو نگاه میکنن؟!! خلاصه که بحث شدیدی در گرفت بین خانمها و اقای حراستی 

 من یواشکی به رویا اشاره کردم و باهم زدیم بیرون  رفتیم همون ساحل همیشگی  یک خانم کولی بود عینه همینا که در فیلم ها میبینین  حدودا اون موقع 50 ساله قد بلند موهای جو گندمی فر گوشواره های بلند و بزرگ گرد و چشمهایی باارایش غلیظ مشکی  کنار ساحل بساط میکرد ولی در واقع فال میگرفت و موهای مردم بخصوص توریستا رو مکزیک ی میبافت  اون روز با رویا رفتیم فال بگیریم و موهامونو به عنوان یادگاری ببافیم 

خیل ی چشمهای نافذی داشت و صدای گرمی  و انگلیسی دست و پا شکسته چون ما اونجا تقریبا هیچی نمیفهمیدیم و با زبان اشاره کارمون رو پیش میبردیم  اونا فقط اسپانیایی صحبت میکردن ماهم بلد نبودیم  این خانم فقط بخاطر کارش و توریستا با انگلیسی دست و پا شکسته منظورشو میفهموند  به هر حال که تجربه عجیبی بود !!

ما اون موقع هنوز موهایمان مشکی بود و بلند که تا کمر میرسید خلاصه که موهایمان رابافتیم گرچه با اکراه موهای مارو بافت ولی به سلیقه خودش کلی جینگولجات به موهای ما اضافه کرد که خیلی قشنگ شده بود 

بعد ها فهمیدیم که این نوع بافت قابل باز شدن نیست  و از محل رشد مو باید کوتاه شود!!! و دلیل اکراهش در بافت موهای ما همین بود نگو هی به ما گفته این مو حیفه و اگر خسته  بشی باید کوتاه کنی ....خلاصه که مامتوجه هشدارش نشده بودیم کلی هم از نتیجه راضی بودیم و خیلی  باحال شده بود 

روز اخر دوباره تا مکزیکو سیتی با اتوبوس برگشتیم  یک شام مهمان سفارت بودیم و برگشتیم تهران 

شکلاتی با  موهای بافته  جینگولی.....به محض برگشت  قرار در دفتر سریال  برای بستن قرار داد و تهیه کننده و کل کادر هم از اون ارزشی های مومن و ما نمیدونستیم الان با ین موها چه کنیم ؟ 

در حدی تغییرات بود که به محض وارد شدن به دفتر سینمایی مدیر تولید گفت خانم  اصلا انگار یک ی دیگه شدین سفر خیلی بهتون ساخته ها !!!!

خندیدم و گفتم خدا قسمتتون کنه  به هر حال طبق مشورتی که بااتیلا کرده بودم بهشون گفتم از زمان شروع فیلمبرداری  من در خدمتتون و در دوران پیش تولید اگر کاری باشه میرم سر اون کار  اوناهم قبول کردن

پ. ن. موهام یه چیزی در مایه های تصویر زیرشده بود روی موی مشکی خودم با موهای رنگی و مهره های رنگی تر 


پکیج ساخت، نصب و دیزاین مو به سبک های ساحلی، دردراپ و دردلاک در سالن آریا  چشم تا ۳۲% تخفیف و پرداخت از ۱۷۰۰۰ تومان


راستی این اولین باره که موفق شدیم عکس اپلود کنیم باسپاس از آقای دکتر عزیز

هرکول

از صبح چند بار وبلاگ را باز کردم که بنویسم ولی نتونستم خیره شدم به صفحه و نمیدونستم چی بنویسم  الان در اینستا یه پست دیدم که  تبلیغ یک مرکز مشاوره بود ولی درواقع شرح حال فعلی من بود 

تجربه همزمان اضطراب و افسردگی که خیلی سنگینه و طاقت فرسا و کمر شکن  :

هم احساس بی قراری میکنی  هم اونقدر خسته ای که توان انجام دادن کاری رو نداری 

هم نگران اینده ای و هم احساس ناامیدی میکنی 

برای فرار از فشار اجتماعی از دیگران فاصله میگیری اما باز هم احساس تنهایی میکنی 

به همه چیز بی تفاوتی اما به همه چی بیش از حد اهمیت میدی

همه انرژیت خال ی میشه  اما بازهم نمیتونی استراحت کنی 

انگار که دائما در جنگی و تلاش دائمی خسته ات میکنه طوری که فکر میکنی دیگه هیچوقت نمیتونی  انرژیت رو بازیابی کنی 

نتیجه 

نیاز به کمک و تراپی یا شاید حتی دارو داری پس چرا فکر میکنی  هرکولی  دزیره جان ؟!!!