خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خدایا جانم

راستش نمیدانم از کجا شروع کنم  میدانم در قلبم همیشه بودی و هستی  یادت هست که حتمن هست همیشه از بچگی مستقیم با خودت صحبت میکردم مستقیم از خودت میخواستم مستقیمه مستقیم 

تا وقتی که به دیدن خانه ات دعوتم کردی ودر بیست و یکی دوسالگی امدم  هنوز یادم هست اولین لحظه ای که خانه ات رادیدم چنان مبهوت بودم جنان عظمتش مراگرفته بود که هرگز فراموش نمیکنم  یادم هست چطور مرا در اغوش کشیدی و در جریان سیال انرژی طواف دور خانه ات وصل شدم مستقیمه مستقیم همه تعصب ها کدورت ها سایه ها و ناراحتی هایم در یک لحظه دود شد و رفت و جایش نورت به من تابید به قلبم به زندگیم 

میدانی ایمان داشتم به زمانبندیت اما اتفاقات اخیر باعث یقینم شد عینه ابراهیم که به یقینش رساندی ممنونم  واقعا ممنونم به یقین رسیدم یقین قلبی 

دیروز با دوستی صحبت کردم چیزی از دهنم پرید ان دوست تکرار کرد رحمتت را و عدلت را و من که به یقین رسیده بودم از ته قلبم خندیدم  به کوچکی خودم و بزرگیت 

امدم خانه بعد از دو ماه پارازیتی نبود  کانالی زدم و فیلم دوپاپ امد و اتفاقی چون علاقمند انتونی هاپکینزم نشستم بدیدنش و ...... با من صحبت کردی صدایت را شنیدم چند بار اشک در چشمانم حلقه زد و جاری شد همان لحظه به گولو و حسینایش فکر کردم  چقدر عجیب و واقعی و ناب فی الواقع همیشه با من صحبت کردی همیشه 

نمیدانم چرا گاهی نشانه ها را نمیبینم همیشه برایم نشانه فرستادی به قلبم الهام کردی و همیشه در اغوشت بودم 

با تمام قلبم که ذره ای از توست ممنون 

فی الواقع خدایا جانم اند رفاقت و معرفتی برای همه لحظه هایم و برای وجود خودت هزاران بار سپاسگزارم 

نظرات 1 + ارسال نظر
taraaaneh یکشنبه 25 آبان 1399 ساعت 20:26 http://taraaaneh.blogsky.com

احساس آرامش وسپاسگزاریت مستدام.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.