خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

23

هنوزم فکر میکنم سفر مکزیک فراموش نشدنی ترین و خاص ترین سفری بود که تنهایی   رفتم البته چون سفر های من با ژان داستان خودشو داره 

دو روز و نصفی توی راه بودیم تا رسیدیم یعنی 5-6 ساعت پرواز تا مادرید8 ساعت توقف و دوباره 8-9 ساعت پرواز تا مکزیکو سیتی و با اتوبوس 8 ساعت تا رسیدیم به شهر جشنواره 

یعنی داغون داغون بودیم از اون همه خستگی و خندیدن !! و اگر مورد اشتباهی  جابجایی هتل ها پیش نمییومد در همون لابی بیهوش شده بودیم و البته دیدن اون قصر رویای و جناب  نیکلاس عزیز تمام حواسمون رو تحریک کرده بود و فرا هوشیار بودیم  همگی 

وقتی هتل جابجا شد و ب اتاق رسیدیم تقریبابیهوش شدیم  طوری که من حتی برای شام بیدار نشدو و یک سر تا صبح فردا خوابیدم و صبح که بیدار شدم  و به سقف اتاق خیره شدم نمیدونستم کجام  و زمان و مکان رو گم کرده بودم  بگذریم 

هتل جدید 4 ستاره بود با معماری قدیم ی سبک اسپانیایی ولی هتل تمیزی بود اما اصلا قابل قیاس نبود  برنامه جشنواره اینطوری بود که از ساعت 8 شب شروع میشد تا 12 شب  ما کلا دوتا اجرا داشتیم البته فردای روزی که رسیدیم  افتتاحیه بود که اصلا انگار وارد یک انیمیشن سه بعدی شده بودیم انقدر مراسم افتتاحیه زیبا و خاص و هماهنگ بود  بعد از مراسم افتتاحیه  یک اجرا ازخود مکزیک دیدیم که ظاهرن این کار هم تور بین المللی و توریست بین المللی دارشت " جشن مردگان "خیل ی سال بعد تر وقتی انیمیشن "کوکو" رو دیدم انگار همون اجرا  انیمیشن شده بود و صد البته اجرای زنده خیل ی فوقالعاده تر بود 

اجراها هم از ساعت 8 به بعد شب بود و این یعنی ده روز ما از صبح تا ساعت 7 وقت داشتیم برای گردش  من سحر خیزم کلا  از ساعت 6 صبح بیدار میشدم  صبحانه زودهنگام  هتل رو میخوردم  و میزدم بیرون  البته مردم مکزیک کلا روزشون از ساعت 11 صبح شروع میشه !!!میرفتم پیاده روی در شهر  تابستون بود و اونجا خیلی گرم بود قبل از سفر دو تا مانتو نخی خنک گرفته بودم  جنس لنین که اون موقع تازه مد شده بود  یک ی سفید  شبیه یک بلوز مردونه  جلو بسته با شلوارش اتفاقا  سال گذشته هم دیدم این مدل شلواراز بالا گشاد دوباره مد شده  و یک ی سبز کاهویی که فقط مانتو بود لنین کلا نازک  ست و سفیدش بخصوص بدن نما لذا برای شلوارش قبل از سفر یک استر گرفتم تا زانو و دادم خیاط برام بدوزه  برای اون سبزه هم یکدامن چین چینی زرد تخم مرغی داشتم که گفتم باهم ست میشن خلاصه با بلوز سفید  و شلوار سفید و یک کلاه حصیری  ساحلی دور لبه دار شیری با روبانزرد و نارنجی و قرمز صورتی پوشیدم و راه افتادم البته یک روسری زرد نخی هم داشتم (روسری های رنگی نخی مد شده بود اون سال ) که انداختم دور گردنم که اقای حراستی اگر ما رو دید ناراحت نشه شهر روی یک تپه مانند بود که از هر طرف کوچهها با پله به ساحل میرسید  ساحل های فوقالعاده ابش شبیه کیش خودمون زالال ابی اقیانوسی و انگار یک خلیج کوچولو بود خلاصه که یک  ساحل دنج کشف کردم برگشتم هتل  بچه ها تازه اومده بودن برای صبحانه برای پسرها روشن کردم که فلان ساحل میریم با رویا که تقریبا همسن بدیم و بقیه خانمها اگر میخوان بیان و اون ساحل مخصوص ماست کسی اونجا پیداش نشه اگر بیاین اونوری اونوقت معلومه اومدین چشم چرونی انقدرم جدی گفتم که همه پسرها ماست ها رو کیسه کردن و کاملا متوجه جدیت من شدن رفتم بالا  مایو ورداشتم و با رویا راهافتادیم سمت ساحل محبوبم ساعت تقریبا یازده و  نیم 11 شده بود  خلاصه در رارفتن به سمت ساحل دیدم مغازه های کوچیک و بزرگ تازه دارن باز میشن یک عالمه دستفروش  با خنزر پنزر های زیبا  و همه لبخند دارن همه خوشحالن باوجود اینکه پولدار هم نیستن ولی راضین 

البته ما کشف مهمی هم در این سفر داشتیم دو نوشیدنی  فوقالعاده !!! ت ک ی ل ا  و م ا ر گ ا ر ی ت ا !!!!!!!!!!! که از همون اول صبح تقریبا همه جا سرو میشه از کنار خیابون بگیر تا رستوران های انچنانی

خلاصه که رفتیم به اب تنی و افتاب گرفتن  صد البته با  م ا ر گ ا ر ی ت ا  و.......

نظرات 5 + ارسال نظر
سین دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت 02:33

به!
واقعا مدل فیلمها تصورش کردم! با همون تیپی که توصیف کردی و موزیک اسپانیولی که داره بک‌گراند پخش میشه :D

لیمو شنبه 7 بهمن 1402 ساعت 10:41 https://lemonn.blogsky.com

وای به به دزیره جون دلمون رو بردی مکزیک با توصیف دقیقت. چه خوشرنگ و خوشگل.
مارگاریتا میخواااااام

قربونت قشنگ والله خودمم خیل یمیخوام مخصوصا که بارونیه بریم دوتایی لهو لعب !!! چه شود ؟!!!!

ربولی حسن کور شنبه 7 بهمن 1402 ساعت 10:38 http://REZASR2.BLOGSKY.COM

سلام دوباره
میگم نمیشد از روی سیم خاردارهای مرز بپرین اون طرف؟

سلام مجدد
نزدیک نبودیم از شما چه پنهان که اخر شبها که همه با هم میرفتیم لب ساحل در موردش حرف میزدیم وسناریو های مختلف رو میگفتیم و ادامه خنده ها و قهقه ه ها

ربولی حسن کور شنبه 7 بهمن 1402 ساعت 10:29 http://REZASR2.BLOGSKY.COM

سلام
خاطرات شما آرزوی ماست
فکر میکردم تکیلا خیلی گرون باشه. نخوردم تا حالا
گفتین به پسرها گفتین میرین ساحل گفتم خاک وچوک پسرها را هم دعوت کردن
ببخشید به مادرید پرواز مستقیم داشتین؟ فکر نکنم الان پرواز مستقیم داشته باشیم.

سلام دکتر جان
والله تکیلا بستگی به مارکش و رنگ شیشیه اش داره طلایی و نقره ای ها اره گرون بودن ولی اونجا در شیشیه معمولی بود و تقریبا قوت غالبشون بود!!! از اب بیشتر در دسترس بود
عمیقا امیدوارم در کشور خودمون با این همه امکانات گردشگری نصیبمون بشه یک سفر معمولی مثل همه دنیا
والل به پسرها انچنان هشداری دادم که طرف ما افتابی نشن که اجازه میگرفتن میومدن سر میز ما توی هتل !!!! فکر کنم اون روی قشنگمو دیده بودن
الان رو نمییدونم اون موقع سفرش اینطور بود که میرفت مادرید وبعد میرفت مکزیکو سیتی

زری.. شنبه 7 بهمن 1402 ساعت 10:12 https://maneveshteh.blog.ir

تصورش هم عاااااااااالی بود!!!

خدا قسمت همه دوستدارانش کنه:)

الهی امین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.