خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

بی درد

امروز از خواب بیدار شدم و دست و گردنم درد نمیکرد!!!! 

میدانم منتظر بقیه داستانید  چشم مینویسم فقط حال روحیم خوب نیست یعنی کلا بهم ریخته ام الان در مورد کل زندگی مسیر زندگی و هدف زندگی سردرگم و مشکوکم در همه چیز تردید دارم که چرا مسیر دیگه رو انتخاب نکردم  و اصلا چرا کلا

فکر کنم دچار بحران میانسالی شدم چهارشنبه گذشته رفتیم جشن تولد یکی از دوستهای دخترک مامانها سن هم دیگه رو پرسیدن همه متولد 61- 65 و خوب من حدودا 7-8 سال مسن ترم، یهو،علی رغم اینکه اصلا برام مهم نبوده هیچوقت ....انگار سیلی محکمی خوردم و گیج شدم 

خوب خدمتتون بگم تا حالا  شاید متوجه شده باشین  من  در دوره خودم یک جورایی ساختار شکن بودم و اصلا با نرم جامعه  همراه نبودم  

1. یک دختر مستقل با درامد 

2. وارد راه هنر شده بودم و عمیقا اعتقاد داشتم کسی که وارد این راه میشه با هنرش ازدواج کرده و نباید ازدواج کنه (عقاید شخمی بلند پروازانه .....)

3. کلا علاقه وافری به  متفاوت بودن و  جفتک پرانی به فرهنگ خاله خانباجیها (ادامه عقاید شخمی)

به همین دلیل دقیقا  در دهه سوم زندگی ازدواج کردم وقتی همه دوستان و فامیل مثلا  دخترخاله هام در سن های 18 الی 22 سالگی و نهایتا اتا 25 سالگی مزدوج شده بودن  البته همه به غیر از دختر عموم  که معرف حضور هستن( البته ایشون هم به گفته خودشون منتظر بودن ببینن من چطور ازدواجی خواهم داشت تا بتونن ازدواج کنن!!!!)

چقدر حرف و متلک شنیده باشم در مورد ازدواج نکردن و یا دیر شدن یا زندگی مستقل یک دختر تنها در تهران و .........خوبه ؟

با همه این تفاسیرکه هیچوقت برای من مهم نبودن ،و لی باعث ازار مادرم شدن بسیار،با همه اینا  یهو انگار در جمع مامان های سرخوش  دهه 60 یهواحسا س پیری کردم و یهو فلسفه زندگیم زیر سوال رفت برای خودم البته  و زیر و رو شدم یهو 

طبق عادت خودم رو جمع و جور خواهم کرد و ادامه ماجرا رو تعریف میکنم بزودی ....


نظرات 12 + ارسال نظر
لیمو دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت 12:15 https://lemonn.blogsky.com

تا حدودی درکتون میکنم دزیره جان. من هم توی همسن و سالهام تقریبا چنین وضعیتی دارم. با اینکه اگر برگردم انتخابم برای مسیر به احتمال زیاد همینه اما گاهی خیلی ناراحتم.
براتون آرزوی حال و افکار خوب دارم.

عزززیزم درکت میکنم اما همینطور ادامه بده زیبا جان

ارغوان دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت 10:55

منم گاهی دچار این حس میشم، من بیست و چهارسالگی ازدواج کردم ولی سی و پنج سالگی بچه دار شدم… تقریبا بلحاظ سنی از مامان تمام دوستای تک فرزند بچم بزرگترم یا مثلا همسن مامانایی ام که بچه دوم سومشون هم سن دختر منه. گاهی میگم ببین اونا جونترن و سرحال تر شاید. ولی آخرش به این نتیجه میرسم من اون زمانی که خودم علاقه و برنامه داشتم با تصمبم از قبل بچه دار شدم نه طبق عرف و سبک عموم‌جامعه. به همه هم جواب پس دادم هنوزم میدم که اگر به موقع بچه دار شده بودم الان حوصله دومی رو هم داشتم که بچم تنها نمونه….ولی آخرش خوشحالم چون خودم خواستم شما هم بهترین تصمیم رو گرفتید چون مسیر زندگیتون طبق برنامه و فکر بوده . اون زمانی که ازدواج خوشحالتون میکرده ازدواج کردین نه از ترس حرف جامعه… البته به نظرم واقعا ازدواج یا حتی بچه داشتن اصلا عامل خوشبختی و موفقیت نیست …

سلام ارغوان جان ممنونم از کامنت پر مهرت بله دقیقا همینه که گفتین خیلی مهمه وقت یازدواج کنیم و بچه دار بشینمکه خوشحالتون میکنه و براش اماده هستیم

صبا دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت 02:07 https://gharetanhaei.blog.ir/

و یه چیز دیگه هم اینکه مثلا حتی اگر یه مسیر دیگه رو انتخاب میکردی هیچ تضمینی وجود نداشت که زودتر مادر بشی و ... خیلی چیزا تو زندگی دست ما نیست.

اصلا مسئله زودتر مادر شدن نبود و نیست عزیزم در واقع همون موقع که دوستام و خانواده و اشنایان تند و تند ازدواج میکردن همه همسنای من یا حتی جوانتر من همش متعجب بودم که چرا بیشتر به خودشون فرصت تجربه نمیدن ؟ میدونی نظرات و دیدگاه هادما متفاوته و اونا هم حتما تجربیات بینظیری در متاهلی و بچه دار شدن ئو زندگی روزمره داشتن لزوما هیچکدوش بهتر از اون یک ینیست از نظر من هر کدوم مزایا و معایب خودشو داره من این مدلی بودم و جور دیگه ای نمیشد و نهایتا بله بعضی چیزها و در واقع خیل ی چیزها اصلا شاید دست ما نیست

صبا دوشنبه 2 بهمن 1402 ساعت 02:05 https://gharetanhaei.blog.ir/

واقعیتش این هست که وقتی با نرم جامعه فرق داشته باشی و مسیر متفاوتی رو به هر دلیلی رفته باشی تجربیات این احساسات دردناک هر از گاهی اجتناب ناپذیر هست.

ولی من همیشه به خودم میگم وقتی ۸۰ سالت شد و برگردی به این روزهات نگاه کنی! چه چیزهایی به نظرت واست مهمه؟ خب الان هم به همون مهم ها بها بده فقط.

اره صبا جون درست گفتی

آتشی برنگ آسمان یکشنبه 1 بهمن 1402 ساعت 20:12 https://atashibrangaseman.blogsky.com

اگه بخواهیم ب ی سری جزییات فکر کنیم ک‌نابود میشیم ، بی خیال شما در عوض جای تمام همدوره ای هات کارهای باحال و هیجان انگیز کردید و کلی حالتون خوب بود

ممنونم عزیزم یک دوره غلیان احساساتی هست فکر کنم همون بحران میانسالی تا حالا باهاش روبرو نشده بودم راستش چون همیشه در ذهنم همون دخترک 16 ساله ام !!! مواجه شدن باهاش برام شوکه کننده بود یهو وگرنه من کلا ادم مدل بقیه بودنبودم و نیستم و ممنونمبابت یاداوری

سما یکشنبه 1 بهمن 1402 ساعت 14:07

سلام
دزیره جان منم متولد60هستم و یه دختر 9ساله دارم و 27سالگی ازدواج کردم که اونموقع دیر محسوب میشد و کلی حرف خوردم
ولی اصلا ناراحت نیستم چون خیلی چیزا تجربه کردم که با ازدواج نمیشد و تازه معتقدم زود ازدواج کردم و باید یه چندسال دیگه صبر میکردم.البته زندگی خوبی دارم و همسر و دخترم رو واقعا دوست دارم ولی زندگی مجردی واقعا دنیای دیگه ای و به نظرم اونایی که خیلی زود ازدواج میکنن دنیای متفاوتی از ما دارن که لزوما بد نیست ولی تایپ من نیست بشخصه
پس خودتو درگیر این فکرا نکن تو این همه تجربه یونیک داشتی که اون مادرای جوون نداشتن.البته قطعا خودت همه اینارو بهتر میدونی
موفق باشی

ممنون سما جاناره همیندنیای متفاوت تجارب متفاوتی رو رغم میزنه و دید ادما رو به کلی به زندگی تغییر میده و دزیره ای که امروز هست ماحصل همین تجربیاته دیگه دچار سردرگرمی و غلیان احساسات شدم فکرکنم و ممنونم که یادم اوردین

الهه یکشنبه 1 بهمن 1402 ساعت 12:33

سلام .درکتون میکنم چون منم در خانواده خودم ساختار شکن بودم و انتخابهای متفاوت داشتم وحالا به نوعی در جمع های فامیلی حس جالبی ندارم .ولی وقتی به گذشته فکر میکنم تقریبا مطمئنم اگر میشد برگردم دوباره این مسیرو میومدم .پس زندگی رو عشق است با انتخابهای فرد اعلا .

اره عزیزم درست میگی منم هرگز راه نرم جامعه یا خانواده رو نمیرفتم هرگز اما در بین انتخابهای متفاوتم گزینه های دیگه ای هم بود که الان اونا توی سرم میچرخه اما کلا این احساسات گذراست و این لحظه رو عشقه به قول خودت ممنونم از راهنمایی به موقع

امید یکشنبه 1 بهمن 1402 ساعت 12:30

این کچل خان همیشه کچله یا بیرون از سریالهاش هم کلاه گیس میزاره

نه نمیزاره !!!در فصل سرما از کلاه استفاده میکنه

زهره یکشنبه 1 بهمن 1402 ساعت 12:21 https://shahrivar03.blogsky.com/

یک کامنت طولانی نوشتم و پاک کردم...
آخه خودم هم زیاد بلد نیستم اینجور وقتها حال خودم رو خوب کنم حس کردم دارم شعار میدم بیخودی...
امیدوارم زودتر سرحال بشید؛ نه بخاطر شنیدن و خوندن بقیۀ خاطره، بلکه بخاطر حفظ کیفیت صد در صدی لحظه هاتون در کنار پرنسس و خانواده

زهره عزیزم از هر کلمه کامنتتون محبت میباره ممنون از لطفتون همین کامنت حالمو بهتر کرد خیلیم بهتر کرد
خدایا جان ممنون بخاطر همچین دوستان حا ل خوب کنی که دارم

شیرین یکشنبه 1 بهمن 1402 ساعت 12:05

تاثیر معاشرین چقدر مهمه بدون اینکه بدونیم ما رو میکشونه به مقایسه و تمایل به همرنگ شدن باهاشون!
حالا شما که ازدواج کردین و بچه هم دارین. کسی که ازدواج نکرده و تنهاست و خیلی از نورمهای جامعه را زیر پا گذاشته چی؟
ولی من بعد از معاشرتهای اجباری با جامعه برمیگردم به معاشر اصلیم یعنی حافظ و مولانا و کسانی که درک عمیقتری از زندگی داشتن و فراتر از زمانشون زندگی میکردن و برامون اثری از خودشون گذاشتن بعد تسکین پیدا میکنم.

اره برای مجردها مطمئنا سخت تره عزیزم و چه خوب گفتین معاشرت های اصلی همینه برم خیام بخونم که حالم بهتر بشه ممنون از راهنمایی به موقع

شادی یکشنبه 1 بهمن 1402 ساعت 11:57 http://setarehshadi.blogsky.com/

منم با مامان های دوست های دوقلوها 10 سال اختلاف سن دارم ولی زیاد مهم نیست مهم اینه که توی خیلی موارد از بیشترشون جلوترم و بچه هام هم به این افتخار می کنن. البته در مورد دخترم برعکس بود یعنی از بیشتر مامان ها کم سن تر بودم و بعضی هاشون فکر می کردن مامانم مادر نباته. و در هر دو مورد هم احساس بدی نداشتم.
به نظرم این مهمه که شما راههای مختلف رو آزمودی و آگاهانه انتخاب کردید. موفق و شاد باشی عزیزم.

ممنونم عزیزم از همفکریتون
فکر کنم دچار احساسا ت گذرا شدم نمیدونم و البته متفاوت بودن با الگوهای جامعه بها داره و منم اینو میدونستم و امکان نداشت اونجوری باشم که اونا میخوان

ربولی حسن کور یکشنبه 1 بهمن 1402 ساعت 11:07 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
قرار نیست همه مثل هم زندگی کنند.
همه ما سعی میکنیم طوری که دوست داریم زندگی کنیم.

سلام بله دقیقا همینه ولی عموماالگویی در جوامع هست و اگر خارج از الگو زندگی کنین بهای زیادی باید بپردازین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.