خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

28

اون روزها حال روحیم خیلی بد بود در واقع من رفتم فرانسه که از خودم و شکست عشقی و دلشکستگی فاصله بگیرم  ای دل غافل که مسلط نبودن به زبان و شرایط جدید اوضاع رو حتی بدتر هم کرد 

شب اول که در سوئیت خودم خوابیدم خوابم خیلی عمیق بود صبح که بیدار شدم به سقف خیره شدم و دوباره زمان و مکان رو گم کرده بودم بلند شدم اتاق رو یک تمیز کاری عمیق کردم و گرسنه بودم غذای خوابگاه مجانی بود ولی خوب اینجا چی ؟ رفتم بیرون سمت راست خونه حدودا یک 60 -70 متری اونورتر روبروی خیابان سر نبش روبرو یک کافه بود کافه ژو  میزو صندلی هاشو بیرون چیده بودصندلی های چوبی طرح لهستانی بارومیزی ها یچهارخونه سفید و قرمز با گلدانهای کوچک رنگ ی روی میزها رفتم نشستم یک قهوه و یک کروسان شکلاتی سفارش دادم و کروسان هنوز داغ بود فکر کنم یک ی از خوشمزه ترین صبحانه های عمرم بود بس که گرسنه بودم  یعنی هر ملکول قهوه اش رو تا ته زبانم مزه کردم  تازه هوشیار شدم  که خوب حالا چکار کنیم ؟ از خوش شانسی یک سری وسایل خونه از مستاجر قبلی در حد ظرف و بشقاب و کتری و ... مونده بود که اجازه استفادشو بهم داد رفتم به نزدیکترین سوپر و خرت و پرت خریدم بنظرم گرون اومد ولی  خوب چاره ای هم نبود 

با یکی از دخترهای دفتر فرهنگی دوست شدم خیل ی دختر خوبی بود خیل ی حمایت میکرد و تجربه هاشو در اختیار میذاشت  اسمش مریم بود که اونجا همه ماری صداش میکردن  خیلی به من کمک کرد خیلی  بهم گفت تا به زبان مسلط بشی اگر خواستی جایی بری یا خرید بری بهم بگو باهم بریم یا باهم هماهنگ کنیم خلاصه که  اخر هفته با هم رفتیم به یک بازار دست دو فروشی و من یک اباژور چراغ مطالعه خریدم ازاین پایه بلندها که همه جا میتون ی بچرخونیش  چون نور اتاق بنظرم کم بود و بهم گفت از اون سوپر مارکت هم خرید نکنم یک مرکز خرید جدید بهم معرف یکرد که قیمتاش خیلی مناسبتر بود وبا خونه من دوتا چهار راه فاصله داشت

دو روز و نیم  در هفته کلاس داشتم که عموما سبک کلاس های اقا ی تارخ و عملی بود و در اول ترم بیشتر صرف روبرو شدن با خودت میشد و روح عریانت و تمایلاتت به عنوان یک انسان تمایلات بدون سانسور که خوب خیلی عجیب بود دیدن خود بدون سانسور ادم  به هرحال 

گفتم  که من سحرخیزم کلا  برنامه ام این بود که صبحهای خیلی زود که بیدار میشدم میرفتم پیاده روی  کنار سن که از همون روز اول عاشقش شده بودم  تا حدود 7و نیم صبح بعدش یک قهوه و بعد در روزهایی که کلاس داشتم میرفتم کلاس و روزهایی که کلاس نداشتم  اوایل برنامه ای نبود تا اینکه هفته دوم بود فکر کنم مریم جان گفت  اگر برنامه ای نداری بریم لوور رو ببینیم جالبه 

خوب حتما میخواستم برم و در برنامه ام بود ولی هنوز تا اون موقع نرفته بودم خلاصه که قرار گذاشتیم که فرداش که چهارشنبه بود بعد از ساعت کاری مریم بریم لوور  خوب خدمتتون بگم که لوور فقط سه شنبه ها تعطیل بود و در سایر روزها از 9 صبح تاا 6 عصر باز بود غیر از چهارشنبه ها و جمعه هاکه تا یک ربع به ده شب باز بود  خلاصه که ساعت 3 بعد از ظهر در ایستگاه مترو پیرامید (هرم شیشه ای )  قرار گذاشتیم جلوی گیشه مریم زودتر رسیده بود و صف وایساده بود برای بلیط  منم که چون دانشجوی هنر بودم نیازی به بلیط نداشتم به ما یک کارت داده بودن که با اون دیدن موزه ها رایگان بود و برای خرید بلیط مترو اوتوبوس هم 70 درصد تخفیف داشت  

خلاصه که رفتیم و از همون در هرم شیشی ای برا ی اولین بار وارد شدم  مریم گفت کجا رو میخوای ببینی منم که در مورد ایران باستان و مصر باستان مطمئن بودم و البته مسیر شاهکارها که در اون لبخند مونالیزا رو ببینم و بقیه شاهکارهای موجود  

اول رفتیم در بال سمت راست واز طبقه همکف قسمت ایران باستان  به محض ورود نفسم بند اومد دیدن اون گاوهای بالادار عاشوری با اون عظمت  دیوارهای رنگی تخت جمشید کتیبه داریوش  و.... اشکم جاری شد اول متاسف شدم چرا اینا ایران نیست بعد گفتم خوبه نیست وگرنه همه تا الان نابود شده بود  حدود یک ساعت و نیم در سالن های ایران باستان چرخیدم و به معنی واقع یهمه تن چشم شدم و خیره به این همه شکوه زیبایی و اصالت 

بعد رفتیم به بال سولی همان طبقه همکف و مصر  وااااااااااااای مبهوت از دیدن ابولهلی در سایز کوچکت معروف به تائیس  هیرو گلیف ها فرعون ها و حیرت از این همه عظمت 

و بالاخره مسیر شاهکارها ونوس میلو مونالیزا و.....

ومن در لوور جا ماندم یا قسمتی از من  دیگه بعد از اون وقت و بیوقت جام در لوور بود  در همون کافه های اطراف یک چیزی میخوردم و سعی میکردم علاوه بر قسمتهایی که عاشقشون بودم جاهای جدید شو کشف کنم و در ظرف سه هفته اینده تمام وقت ازادم به لوور گردی صرف شد و به همه مسیرها درها و اینا مسلط شدم

نظرات 9 + ارسال نظر
لیمو چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت 11:55 https://lemonn.blogsky.com

دزیره جان این که همون رویای منه
چقدر دنیا کوچیکه و گاهی زیبا. قلبم شاد میشه وقتی میبینم با چندسال اختلاف چیزی که دوست دارم رو زندگی کردی. باز هم بنویس برامون لطفا، از زیبایی ها و کروسان ها. خصوصا شکلاتی

فدات عزیزم با همه قلبم ارزو میکنم رویاتو زندگی کنی

شیرین چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت 08:39

مهمان دوشات نگارنیکدل بود گفت که قبل از زخم کاری قراربوده تو یه سینمایی بازی کنه ودقیقه نود بدون هیچ توضیح ودلیلی کنارگذاشته شده وسه شبانه روز گریه میکرده و حال بدش و....
یادشما افتادم و روزای سختی که گذروندین
البته بعدش اتفاق خوبه واسش افتاده وزخم کاری بازی کرده
ولی نمیدونم شما بالاخره فیلم و سریالی که باب میلتون باشه بازی کردین یانه

در ادامه خواهم گفت که چی شد
بله حال بد گفتنش الان راحته ولی اون موقع خیلی خیلی فشار بهم اومد از همه جهات الان که همین خانم ی ریحانه پارساا میان تعریف میکنن میگم انگار توی این تجربه ها من پیشکسوت بودم !!!!

طیبه سه‌شنبه 8 اسفند 1402 ساعت 22:40

اگه می شد یک بار دیگه به دنیا بیام و زندگی رو تجربه کنم ترجیح می دادم از پلان بازیگری به بعدت رو تجربه کنم.هرچقدر سخت حتی با وجود شکست عشقی
خب "او" بوده عب نداره .شکستش هم قشنگه هرچند دردناکه

یبه جون من تمرکزم روی قسمتهای خوبه میدون یذهن ادم خیل یاز قسمتهای ناراحت کننده رو فراموش میکنه همه چی گل و بلبل نبود میدونی سختیهای خودشم داشت به عنوان مثال بدقولی کارگردانها عدم ثبات مالی که خیلیم ازار دهنده بود جو و حسودیای اطرافیان و....و بالاخره تجربه شکست عشقی گه بله خیلیم دردناک بود خیلی مخصوصا که دائما اونجا شاهد صحنه های عاشقی بودم

زری.. سه‌شنبه 8 اسفند 1402 ساعت 19:17 https://maneveshteh.blog.ir

واقعا عاااااالیه بوده، خدا از این فرصت ها قسمت هر کسی که آرزوش را داره بکنه:)

تو پست های قبل از شکست عشقی نوشته بودید؟ یعنی همون موقع ها بعد از مکزیک و … این اتفاق افتاد؟ یا خیلی قبل تر از اون بود؟

خوشحالم که فرصت همچین تجربه های نابی را داشتید.

فدات عزیزم
بعد از مکزیک با هم اشنا شدیم و بعد از 6 -7 ماه به شکستانجامید و با دلی شکسته و غصه دار عازم فرانسه شدم

یه مرد سه‌شنبه 8 اسفند 1402 ساعت 14:32 http://Whiteshadow.blogsky.com

خوش بحالت

قسمتتون بشه الهی
و اون روزها واقعا بدترین حال رو داشتم

صبا سه‌شنبه 8 اسفند 1402 ساعت 14:26 http://gharetanhaei.blog.ir

من فقط هی میام میگم وایییی چه تجربه های نابی

فدات ممنونم
شاید بهتر باشه بگی وای چه تجربه های گران و سنگینی و البته که من حالم بد بود واقعا

آتشی برنگ آسمان سه‌شنبه 8 اسفند 1402 ساعت 13:35 https://atashibrangaseman.blogsky.com

چ‌ هیجان انگیز ولی سخت

یک ماه ونیم اول خیلی سخت اتش جان خیلی یعنی قشنگ پوستانداختم

زهره سه‌شنبه 8 اسفند 1402 ساعت 11:59 https://shahrivar03.blogsky.com/

وای تصورش هم شیرینه!
خاطراتِ خوندنِ کتابهای الکساندر دوما با توضیحات بیشتر از متن اصلی ذبیح اله منصوری با خوندنِ خاطرات شما از فرانسه برام تداعی شد

ممنونم عزیزم با چه بزرگوارهایی مقایسه کردین مسرور شدم

ربولی حسن کور سه‌شنبه 8 اسفند 1402 ساعت 10:13 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
وقتی براتون رایگان بوده کاملا طبیعیه که مشغول لووَر ببخشید لووُر ببخشید لووِر گردی بشین
اتفاقا دیروز توی نت یه عکس از سن دیدم و دلم براش رفت!
اما اگه من بودم با دیدن ایفل شروع میکردم.
راستی ببخشید کلاسها به زبان فرانسه بود؟
یادمه یه زمانی برنامه های آموزش زبان آلمانی و فرانسه را از تلویزیون نگاه میکردم اما الان فقط از هرکدوم دو سه جمله یادم مونده!
یه چیزی درحد Ju suis medicine

بله ایفل البته که رفتم همون هفته اول و یک پست اختصاصی به ایفل تعلق دارد
بله همه کلاس ها به زبان فرانسه بود و یک ماه اول واقعا مصیبت بود چون تقریبا هیچی نمیفهمیدم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.