خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

من و اتیلا 17

عصر همون روز اقای دستیار کارگردان اومد هم از من تست گرفت هم از "م" کلی هم ابراز خرسندی کرد و تشویقم کرد که بینی مو عمل نکردم !!! کار یک سریال بزرگ تاریخی بود  قرار شد هماهنگ کنه و برم شهرک سینمایی که کارگردان اصلی و بازی گردانش منو ببینن 

بعد از شب هنرمندان دائما تماس داشتم از دستیاران کارگردانهای مختلف برای نقشهای مختلف  اغلب نقش های دوم یا مکمل کوتاه که اقای تارخ به شدت مخالفت میکر د برعکس اتیلا میگفت هر کار ی یک تمرینه  و کار خوبه نه نگین

به هر حال دوباره چهارشنبه صبح سرکلاس دانشگاه زنگ موبایل و دواره دخترک جلف دلربا !!!! و دوباره سراغ استاد رو از من میگرفت  این دفعه دیگه عصبانیشدم خیلی تند با دخترک صحبت کردم و بلافاصله به استاد جوان زنگ زدم  همون اول صبحی  فکر کنم ساعت 9 اینا بود 

- سلام صبحتون بخیر خانم دزیره  

- سلام استاد 

- منو بااسم کوچیک صداکنین مثل بقیه بچه ها 

- اکی ببخشین که مزاحم شدم اول صبحی ولی دیگه تماس های دوست دخترتون ازار دهنده است ومن واقعا نمیدونم چرا باید فکر کنه شما پیش منی یا من اصلا خبر دارم کجایین/ لطفا تماس اشو جواب بدین 

استاد در حال خندیدن - اولا که دوست دختر سابق ثانیا همه فهمیدن من چه احترام ی برا ی شما قائلم جز خودتون خانم  و بدلیلهمین احترام و یکی دوباری که نبودینو من از شخصیت و نوع برخوردتون تعریف کردم احتمالا فکر کرده خبریه به هر حال من عذرخواه یمیکنم که مزاحمت ایجاد شده و درستش میکنم 

من هنوز با لحن عصبانی - از لطفتون ممنونم بله لطفا در اسرع وقت درستش کنین این سوءبرداشت رو خداحافظ 

- وای وای چه عصبانی خداحافظ خانم 

عصر همون روز ارش بهم زنگ زد که استاد جوان یه گوش مالی حسابی به دخترک داده منم بهش گفتم واقعا دیگه از حد خودش گذرونده این دخترک 

همون شب موقع اجرا یا قبل از اجرا به اقا یرحمانیان جریان کار تاریخی رو گفتم  اقایرحمانیان گفتن خوبه و لی سنگینه  کارهای تاریخی معمولا دوسه سال طول میکشه و و موقعی اکرانمیشه که دیگه بیات شد ه  راستش درست و حسابی نفهمیدم منظورشو 

5 شنبه اش استاد جوان زنگ زد  و منو دعوت کرد به یک مهمونی برای جمعه اینده یک مهمونی مهم در خونه یک کارگردان خیلی معروف باحضور چهره های خیلی خیلی معروف و گفت بدلایل خاصی نمیخواد تنها بره و باید همراه داشته باشه  یک همراه مناسب !! در حالیکه از دعوتش به مهمونی ناهار متعجب بودم  و از اسامی که میشنیدم متعجب تر  گفت خواهش میکنم قبول کنین  من واقعادر وضعیتیم که نمیتونم تنها برم و باید یک ادم حسابی همرام باشه  !!!!!

من :!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

گفتم بهش خبر میدم  تا فردا 

نظرات 5 + ارسال نظر
الهه یکشنبه 5 آذر 1402 ساعت 16:23

سلام من به تازگی با وبلاگتون اشنا شدم نمی دونم شما در همه نوشته هاتون دزیره نام هستید یا قبلا خودتون را معرفی کردید خیلی مشتاقم اگه براتون مقدوره یکم بیشتر از خودتون برای ماها که تازه به جمعتون اضافه شدیم خودتون و معرفی کنید

سلام خوش اومدین بله وبلگ من به همین نام دزیره است و معرفی خاصی هم نکردمدزیره هستم 47 ساله با ژان و پرنسس یک زن معمولی و بعضی وقتها روزانه ویسی میکنم بعضی وقتها گذر ی به خاطرات گذشته عزیزجان و خیل یلطف میکنی که اینجا رومیخونین

طیبه شنبه 4 آذر 1402 ساعت 13:33 http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام دزیره ی زیبا
کاش بیشتر و طولانی تر بنویسی.چه زود این قسمت تموم شد و ما مشتاق تر

سلام عزیزم ممنون از لطفتون سعی میکنم

مبینا شنبه 4 آذر 1402 ساعت 12:24

وای چه هیجان انگیز . اینقد اون پستهای فرانسه و کافه و ... رو دوست داشتم که خدا میدونه .
چقد شما ادم حسابی هستین اخه

ممنون عزیزم لطف دارین

لیمو شنبه 4 آذر 1402 ساعت 11:58 https://lemonn.blogsky.com/

خب خب

ربولی حسن کور شنبه 4 آذر 1402 ساعت 09:07 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
امیدوارم اشتباه کنم اما احساس میکنم داریم به نقطه پایان این خاطرات نزدیک میشیم.

سلام والله نمیدونم چع چیزهایی و تا کجا رو بتونم بنویسم ولی نه هنوز

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.