خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

فلوت جادویی و جادو

برا ی اتیلا تعریف کردم اقای فلانی چی بهم گفته فقط خندید و گفت غلط کرده 

برای اقای رحمانیان گفتم  گغت چه بهتر بهت که گفتم کار تاریخی بیات شده پخش میشه من یک کار میخوام شروع کنم و برای تو یک جا رزرو شده است

من باز دوباره خوشحال و امیدوار 

کار جدید هم یک برداشت مدرن ازیک ی از کارهای چخوف بود  و بزودی شروع میشد  همزمان کچل هم رفت سر فیلمبرداری یک کاری که لوکیشنش تهران  نبود استاد جوان هم یک ی به نعل میزد و یکی به میخ !!!صرفا در مهمونی ها میدیمش و سر کلاس 

خلاصه که دوباره برگشتم به روال معمولی کلاس بازیگری - کلاس های دانشگاه ترم دوم  در همین وقتها بود که  جشنواره تئاتر عروسکی بود و به مدد دیپلماسی گفتگوی تمدن ها  خیلی از گروههای حرفه ای به ایران اومده بودن  اجرای عروسکی فلوت جادویی موتزارت کاری از اتریش  یکی از بینظیر ترین ها بود(این کار تور و توریست بین المللی داره برا ی بازدید)  که دوتا ورک شاپ کنارش برگزار میشد همینطور یک اجرا از مکبث که سبک تعزیه ایرانی اجرا شد و یک ورک شاپ داشت که از فرانسه بود و البته کارگردانش یک فرانسوی ایرانی تبار بود من عاشق هر دو کار بودم و هستم و در هر سه کارگاه شرکت کردم 

بعد از عید بود که از دفتر فرهنگی سفارت فرانسه با من تماس گرفتن و گفتن 7 نفر برای گذراندن یک دوره تکمیل ی  یکساله بازیگری در فرانسه بورسیه و انتخاب شدن  از ورک شاپ مکبث که یکیش من بودم !!و گفتن اگر علاقه دارم مدارکمو ببرم و در تاریخ فلان تحویل بد م...

نظرات 13 + ارسال نظر
رعنا سه‌شنبه 5 دی 1402 ساعت 20:25

سلام.
دیزه‌خانم، ممکنه به من هم رمز بدید.

امروز تا ساعت 3 رمز رو برداشتم نمیدونم چرا ایمیل نمیشه ؟!!!!

زری.. دوشنبه 4 دی 1402 ساعت 15:48 http://maneveshteh.blog.ir

خوشحالم که دوره فرانسه را رفتید

ممنونم

لیمو دوشنبه 4 دی 1402 ساعت 11:33 https://lemonn.blogsky.com

زووود برم بعدی

فدات عزیزم

رضوان شنبه 2 دی 1402 ساعت 07:33 https://nachagh.blogsky.com/

تو و ژان و دخترک چه داستان های شیرینی رقم می زنید.

فدات رضوان جون

مارال جمعه 1 دی 1402 ساعت 22:33 https://mypersonalnotes.blogsky.com/

چی بهتر از یه بورس ؟ موفق باشی

ممنون اره اونموقع خیلی هیجان انگیز بود

زری.. چهارشنبه 29 آذر 1402 ساعت 21:55 http://maneveshteh.blog.ir

این اقایی که خیلی نفوذ داشتند و از خیلی جاها شما را خط زدند دیگه تو قسمت فرهنگی سفارت فراتسه که نبودند نه؟ البته حدس میزنم به هر دلیلی نرفتید اون را وگرنه الان اینطوری نبود داستان.

نه نبود
چرا رفتم

یه مرد سه‌شنبه 28 آذر 1402 ساعت 19:41 http://Whiteshadow.blogsky.com

جالب شد

ارادت

عابر پیاده سه‌شنبه 28 آذر 1402 ساعت 12:42

سلام
به قول دکتر حسن داستان و بدجایی تموم کردین و ادامه شو گذاشتین برای پست بعدی

بعضی وقتها دیگه نمیتونم بنویسم یهو دیگه ادامه اش برام سخت میشه انگار اون لحظه دوباره زنده میشه ببخشین که منتظرتون میزارم

شیرین سه‌شنبه 28 آذر 1402 ساعت 03:25

تانباشدچیزکی مردم نگویند چیزها
بچه هاشم خیلی بازیشون تعریفی نداره
بعداز اتفاقی که واسه مهرجویی افتاد و حرفایی که مهرجویی در موردش زده بود بیشتر ازش بدم اومد
طفلی جوونایی که اون همه زحمت می‌کشند ولی بخاطر اینکه با ایشون بگوبخند نمی‌کنندو درباغ سبز نشون نمیدن باید برن سماق بمکند

صحبت های مرحوم مهرجویی رو در موردش نشنیدم چی گفتن؟
بله ایشون مثال بولدوزر ارز روی خیلیارد شدن و دارو دسته و دخترهاشو بزور رد کردن !!!

صبا سه‌شنبه 28 آذر 1402 ساعت 01:03 http://gharetanhaei.blog.ir

واییی چه هیجان انگیز

ممنونم عزیزم

زهره دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 16:16 https://shahrivar03.blogsky.com/

وای خدای من!
قطعاً وقتی در نتیجۀ یک ورک شاپ ازتون دعوت کردند برای دورۀ یکساله، دیگه باید تأثیر اون حرفی که از اون آقا شنیده بودید اساسی برده باشه و شسته شده باشه!

پیرو پیام آقای دکتر، من اول فکر کردم وسط پیام نوشتن رو رها کردید! داشتم فکر میکردم پس چطور ارسال رو زددید که متوجه شدم اون «م» آخر از تحویل بدم مونده :))))
نمیدونم منظور آقای دکتر چی بوده؛ ولی من حس کردم یکی به زور از پشت لپتاپ بلندتون کرده! گمونم فیلم زیاد می بینم!

راستش خیلی ازش گذشته بود و من دیگه بهش فکر نمیکردم اما میزان نفوذ این مردک خلیل زیاد بود و اونموقع اینو هم نمیدونستم فقط این پروژه نبود از خیلی فیلم های دیگه هم منو خط زد

ربولی حسن کور دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 15:09

منظورم داستان بود.
حالا تا پست بعد نمیدونم دوستی دارم که یک سال توی فرانسه زندگی کرده یا نه؟!

دکتر جان بعضی وقتها توان ادامه دادن رو یهو از دست میدم اون روز زنده میشه اون لحظات و یهو پرت میشم به هپروت ببخشید که منتظرتون میزارم

ربولی حسن کور دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 14:39 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خیلی بدجا تمومش کردین!
امیدوارم اتفاقی افتاده باشه که به نفعتون باشه

سلام و متوجه نشدم منظورتونو چیو بد تموم کردم ؟
اگر منظورتون اون کار تاریخیه که دیگه خبری ازشون نشد و منم منتظر نبودم
دائم سر تست های متفاوت میرفتیم و انتخاب میشدیم ولی اقای تارخ نمیزاشتن بریم و فقط میگفتن نقش اول و اصرار داشتن به این موضوع
منم بیشتر خودمو مشغول به تئاتر کردم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.