خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

من و اتیلا 15

یک 5 شنبه قبل از اجرا یک پیامک اومد که خانم دزیره مارو دعوت نمیکنی برای دیدن نمایشتون؟ استاد جوان بود  جواب دادم حتما هفته اینده چه روزی راحتین بگین براتون بلیط کنار بزارم 

جواب داد

- من امروز میام  در واقع الان پشت در سالنم 

شوکه شدم  -تنها تشرف اوردین یا همراه دارین ؟

-تنها اومدم 

موندم.... بدوبدو رفتم پیش سینا دستیار کارگردان گفتم دستم به دامنت یه بلیط میهما ن میخوام بلیط نبود چون 5 شنبه ها خیلی شلوغ بودیم  خلاصه رفت و اوردش داخل و ردیف اول بهش جاداد بعد از اجرا اومد پشت صحنه   یک گل بسیار زیبا اورده بود با یک جعبه شکلات  من منتظر بودم بره که خلیل راحت گفت نمیخوای منو شام دعوت کنی / میدونم به اتیلا شام دادی 

من :!!!!!!!! راستش 5 شنبه ها من مستقیم میرم خونه چون درس دارم 

نه دیگه نمیشه بین استادات فرق بزاری باید به منم شام بدی

اگر میشه لطف کنین یک شب دیگه باشه (راستش اصلا پول اونقدر همراهم نبود ایشون خیلی بی دعوت و بی هماهنگی اومده بود) 

-نه نمیشه  همین امشب  دیگه من اومدم وقت گذاشتم که کارتونو ببینم 

-راستش شما بیشتر اومدین کار اقای رحمانیان رو ببینین 

-نه علاقمندی من سینماست و من کلا اهل تئاتر نیستم وامشب بطور ویژه اومدم کار شما روببینم 

یعن ی توی دلم هزار تا فحش ابدار به کچل دادم که چراامشب نیومده شانس من   بهش پیامک دادم کچل کجایی یکبارم که بدرد میخوردی نیومدی/ جواب داد مریضم سرما خوردم چی شده ؟گفتم شرح ماجرا رو  و کچل جواب نداد که نداد 

دیگه لباسا رو عوض کردیم واومدم بیرون دیدم استاد وایساده منتظر گفتم پس بفرمایین پیاده بریم تا کافه (...) 

-من اون کافه نمیام 

من- !!!!!!!!!!!!

-من یکجای دیگه رو پیشنهاد میدم من عاشق غذای ایتالیایی هستم  و یک رستوران ایتالیایی میشناسم که خیلی عالیه شما رستوران (...)رفتین  در میدان ونک  پایین برج ...

ددم وای حالا چکار کنم پول همرام نیست  متوجهین که کارت بانکی اون موقع هنوز نیومده بود  و کلی هم درس داشتم  

-ببخشین استاد ولی مهمون باید به حرف میزبان گوش بده 

-نه بریم همونجا 

القصه با کلی معذب بودن رفتیم 

یک رستوران خیلی شیک خیلی کلاسیک ایتالیایی  غلغله ادم کلی بیرون از رستوران منتظر بودن میز خالی شه 

جالبه تا ما رسیدیم رفتیم داخل ومیز اماده بود و ایشون میز رزرو کرده بود !!!!!!

تا میز رزرو شده رو دیدم دوزاریم افتاد گفتم دزیره خودتواماده کن که ظاهرن باید اون روی خوشگلت رو نشون بدی تازه کچل شروع کرد پیام دادن که چی شد و کجایی و اینا که دیگه من جواب ندادم 

استاد زرنگ تر از این حرفا بود صرفا صحبت درمورد کار و تحلیل نقشها بود و بس  اصلا به حاشیه نرفت در حالی که من احسا س میکردم که هدف چیز دیگه ای هست  پیش غذا رو اوردن و عالی بود و غذا از اونم عالی تر  و باز صحبت در مورد تئاتر و خیلی جدی در مورد نقش مهتاب یعنی حتی در مورد من صحبت هم نمیکرد  بههر حال غذا تمام شد من خیلی راحت گفتم شما تشریف ببرین من باید وایسم ظرفا رو بشورم خندید گفت باشه 

به هرحال که شام مهمان استاد بودیم !!! و گفت بی ادبی نباشه اجازه بدین من برسونمتون چون دیروقته  از من اصرار که نه از اون که باید برسونمتون و خلاصه  نشستیم یک موسیقی گذاشت که اتفاقا من خیلی دوستش داشتم بی اختیار گفتم اااوای جانی کش   خیل ی دوستش دارم و اون با تعجب نگام کرد تو جانی کش رو میشناسی؟!!!

- اره معلومه و از هوادارای دواتشش هستم 

-عجب!!!!من همیشه میدونستم تو خانم دزیره بابقیه همکلاسیات متفاوتی  

در ادامه تا رسیدن به خونه جانی کش باصدای بلندGod's Gonna Cut You Downو  Ring of Fire پلی شد و باهاش همخونی کردیم 

همینطور Livin' On A Prayerبون جووی که من عاشق هردوشون بودم وهستم  و استاد زرنگ کلا دم به تله نداد که من اون روی قشنگمو نشونش بدم 

نظرات 11 + ارسال نظر
سین سه‌شنبه 23 آبان 1402 ساعت 22:16

وای یاد یه بار افتادم که در زمانهای قدیم یه دوستی (!!!) به زور من و دوست پسرم رو دعوت کرد شام بیرون، بعد از سفارش های خیلیییی زیادی که داد و عمده ش رو هم خودش و دوست دخترش خوردن گفت دنگیش کنیم؟ و اون زمان نیمه‌شب‌ها کارت‌های بانکی قطع میشدم برای به روز رسانی... خلاصه ما سهم خودمون رو به بدبختی پرداخت کردیم، در این حد که یادمه توی پولهایی که دادیم حتی سکه هم بود :))))

اره واقعا که داستان داشتیم انگار یه قرن پیش بوده!!!

ربولی حسن کور سه‌شنبه 23 آبان 1402 ساعت 12:31 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خوبین؟
امیدوارم مشکلی پیش نیومده باشه.

سلام آقای دکتر ممنون از احوالپرسیتون بیمار شدیم خانوادگی

عابر پیاده چهارشنبه 17 آبان 1402 ساعت 10:53

سلام
حالا بیا ثابت کن اون که با اسم عابر پیام داده من نیستم
حسب حال جالبی دارین ثبت میکنین

اااااا چه جالب فکر کردم شمایین

زری.. سه‌شنبه 16 آبان 1402 ساعت 15:39 http://maneveshteh.blog.ir

زمان ما هر چی دخترها اون روی قشنگشون را زودتر نشون میدادند نشونه فرهیختگی و جدی بودن بود، اما الان اینطوری نیست، الان راحتتر برخورد میکنند و خودشون هم حالش را میبرند :)

بله اغلب اینطوری بودن در مورد من مربوط به عهدی بود که با خودم داشتم اینکه به کسی در این کار باج ندم

مبینا سه‌شنبه 16 آبان 1402 ساعت 10:22

دزیره جان . داشتم فک می کردم چه زندگی پر فراز و نشیب و جالبی داشتی و خودت چه انسان دوست داشتنی هستی . پس چی شد که اینطوری شد .زودتر به اونجا برس جانم .خیییلی منتظریم

منونم از لطفت مبینا جان بله بسیار پرفراز و نشیب درواقع این زندگی با من بازی های عجیب و غریبی داشته

صبا دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت 13:42 https://gharetanhaei.blog.ir/

هر سری داستان زندگی تون جذاب تر میشه

منتظر ادامه ش هستیم

لط ف دارین

یه مرد دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت 12:28 http://Whiteshadow.blogsky.com

قشنگ بود

ممنونم

مهری دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت 11:30

سلام دزیره جان خوبین
داستان داره هر لحظه جالب‌تر میشه
منتظر بقیه اش هستیم

فدا شم عزیزم لطف دارین چشم

لیمو دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت 11:25 https://lemonn.blogsky.com

جانی کش رو نه زیاد اما بون جووی رو خیییلی هستم.چه جالب که دقیقا یادتونه چه آهنگی پخش شده.
چقدر خوب مدیریت کردین و با آرامش پیش رفتین. این رفتارهای دون ژوانی چی بوده از خودشون بروز میدادن دیگه؟!

اصن یه وضی راستش من مدیریت نکردم احساس گیرافتادن داشتم و منتظر بودم یه چیزی بگه عینه کچل باخاک یکسانش کنم که متاسفانه زرنگتر از این حرفا بود همون دن ژوان بسیار با کلا س وکول و یه جوری که اخر شب فکر کردم نکنه من اشتباه کردم ولی حس درونیم یه چیز دیگه میگفت

ربولی حسن کور دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت 11:03 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
مطمئنا شما ایشونو بهتر از من میشناختین و نحوه کارش هم خیلی درست نبوده اما نفهمیدم چرا باید عصبانی میشدین.
نهایتا خواستگاری میکرد و شما هم رد میکردین.

سلام دکتر جان راستش احساس گیرافتادن داشتم و عصبانی شدم که کچل نیست نجاتم بده !!البته که ماجرای یان دوستان خواستگاری نبود اصلا پیشنهاد دوستی بود در بهترین و جدی ترین حالت

عابر دوشنبه 15 آبان 1402 ساعت 10:18

این استادتون چهره سرشناسی نبود؟اولش که نمیدونستم میخواد خودش حساب کنه فکر کردم چه پررو و پیله بوده

منتقد و نویسنده بود که برا یمجله فیلم وودنیای تصویر مینوشت در بین سینمایی ها چرا در بین مردم خیر

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.