خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

چخوف و دوستان

راستش  به غیر از باله مسکو و اجرای دریاچه قو که جادویی بود و خانه چخوف و کاخ های بینظیر در مسکو کرملین سن پطرزبورگ مقبره چایکوفسکی و لنین و .... و یک عالمه اجرا از کارهای چخوف عمده ترین کشف ما در روسیه شکلات های حاوی یک نوع خاص برندی بود از همون که در گردنه های الپ به زیر گردن سگ های نجات میبندن که مسافرین رو از یخ زدن نجات بدن فکر کنم در بل و سباستین دیده باشینش  به هرحال یک نوع  ا ل ک ل غلیظ (نمیدونم غلظتش واسه چی بود)ولی نجات دهنده به محض اینکه میخوردی از همون زبان و حلقو میسوزوند و میرفت پایین و در کسری از ثانیه لوله گوارش رو تبدیل میکرد به راکتور شماره 4 چرنوبیل !!! و ما فقط با همین شکلات ها زمستون سرد روسیه و ده روزی که اونجا بودئیم رو دوام اوردیم !!! اقای حراستی هم یا نفهمید یا خودشو زد به نفهمیدن چون احتمالاخودشم یخ زده بود  القصه 

رفتیم خانه چخوف و از همون پنجره ای که انتوان عزیز به بیرون نگاه میکرد به چشماندازش نگاه کردیم وخودنویس ها و دفتر و دسکش را دیدیم و لمس کردیم حتی  و در راه بازگشت دو روز در مسکو ماندیم تا به دیدنیهای مسکو بپردازیم مهمان بخش فرهنگی سفارت میهن عزیز در مسکو بودیم و همه جا مثل هنرمندان تراز اول از ما استقبال میشد خصوصا در باله مسکو که لژخصوصی برای ما در بهترین نقطه رزرو شده بود و به قولآقای کارگردان دائما احساس دن کرلئونه را داشتیم و منتظر بودیم الان از جایی ترور شویم!!!

به هر حال هر رفتنی را بازگشتی و باانبوهی از شکلات های مذکور به عنوان سوغاتی به مام میهن بازگشتیم همینطور یک سری ماتریوشکای ابی فوقالعاده 19 تایی که خیلیم گرون بود ولی برای خودمان اوردیم 

در حالیکه میترسیدیم شکلات ها کشف شوند در ورودی  تازه متوجه شدیمگروه نوشیدنی های از این نوع اوردن با شیشه های غیر تعارف که در گیت های ورودی فکر کرده بودن مجسمه هستن !! لذا با خیال راحت وارد مام میهن شدیم ....

پ. ن. یک قلم بود که با جوهر در یک دفتر یادگاری یک ی از جمله های چخوف را مینوشتیم این دفتر روفقط برای اعضای جشنواره گذاشته بودن و ما با یک تور جداگانه رفتیم یعنی افراد و توریست های دیگه  ای اون روز نبودن و اعضای حاضر در جشنواره نوبتی   از خانه چخوف بازدید کردیم 

به عنوان یادگاری برای شما عزیزان 


زندگی همین است :
به یک گل میماند که شاد و خندان توی چمن شکفته می شود؛ یک بز سر می رسد، می بلعدش و همه چیز تمام می شود !

- آنتوان چخوف(
 ایوانف)


نظرات 6 + ارسال نظر
یه خانم پنج‌شنبه 30 آذر 1402 ساعت 00:02

سلام
ممنون که این خاطرات جذاب را نوشتید .


پ .ن ای کوفت بخوره اون بز ,خواهر گل به این قشنگی رو.

ممنونم
اره اون بزه امان از اون بزه که کمین میکنه و یهو میپره وسط زندگی

لیمو دوشنبه 27 آذر 1402 ساعت 12:00

وااای چه قشنگ دزیره جون. رویای من رو زندگی کردی. باله دریاچه ی قو اونهم توی روسیه که مهد باله ست.
+ کلا همیشه میگن روسیه فقط با ودکا میشه یخ نزد

اره عزیزم جات سبز ان شالله که خودت میری و میبینی
واقعا به یاری کشف اقای رازی ما یخ نزدیم

طیبه یکشنبه 26 آذر 1402 ساعت 12:38

خاطرات تو رو که می خونم انگار وارد دنیای جدیدی میشم.خیلی دوست دارم خاطراتت رو و خودت رو.ممنون که می نویسی
بهت افتخار می کنم

عزیزم خیلی ممنونم از محبت و لطفت خیلی

سین شنبه 25 آذر 1402 ساعت 14:28

برای اون زمان و سختگیری‌های عجیبش این چیزهایی که میگید دوچندان جالبه!
من هم از این شکلات‌های لیکوردار یه خاطره بگم، یه بار خیلی سال پیش، به یه فرد خیلی مذهبی که جدی معتقد بود یه قطره الکل هم عقل رو از سر بیرون میکنه، یه دونه تعارف کردم و خورد و قصدم این بود بگم ببین لایعقل نشدی! اما آخرش هم ترسیدم و نگفتم :)))

فکر کنم اصلا نفهمید یا به مخیله اش خطور نمیکرد که ممکنه شکلات هم مورد داشته باشه !!!!

شادی شنبه 25 آذر 1402 ساعت 10:07 http://setarehshadi.blogsky.com/

درود بر شما و چخوف عزیز با این جمله نغز و غم انگیز

فدات عزیزم
بله واقعا در عینه غم انگیزی زندگی همینقدر غیر قابل پیش بینی هست

ربولی حسن کور شنبه 25 آذر 1402 ساعت 08:43 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
راستش توی بل و سباستین چنین چیزی یادم نمیاد اما توی یک کارتون دیگه دیدم زیر گردن سگها یک محفظه مایع بود که به گفته جناب نریتور توش قهوه داغ ریخته بودند!
جناب حراست خوردند و نفهمیدند چیه؟!
واقعا گذاشتند وسایل همکار ما را لمس کنید؟ به همه این اجازه را میدادند؟
مجسمه؟ آفرین به این مامورین باهوش گمرک

سلام دکتر جان
بله در بل و سباستین بود دقیقا قسمتی که از کوهه ای پیرنه رد میشدن!!!
نمیدونم جناب حراست خورد یا نه واقعا من که بهش تعارف نکردم
بله گذاشتن لمس کنیم یکی از قلم هاشو و البته خیر به بقیه این اجازه رو نمیدادن !!!
اره شیشه یکیشون یک ساختمان شبیه کلیسای سبک گوتیگ بود از جنس چینی حتی برج ناقوس هم داشت والله منم که دیدم باورم نمیشد اون برج ناقوس باز بشه و ازش ود ک ا بیرون بریزه خیلی جالب بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.