خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

من و اتیلا 7

تمرینامون خیلی جدی تر شده بود و به تاریخ بازبینی  نزدیک و نزدیکتر میشدیم 

از این طرف کلاس های بازیگری جلوتر میرفت و برا ی من جدی تر میشد  اقا ی تارخ به زیبایی چهره به عنوان یک شرط لازم برا ی بازیگری اعتقاد نداشت اصلا (بگذریم نور چشماش از این حوزه  بودن ) به هرحال مثالهایی که میزد همه درست بود  داستین هافمن ، رابرت دنیرو، ال پاچینو ،مریل استریپ و... هیچکدام زیبا نبودن و قدرها ی دنیای بازیگری بودن  راست میگفت  حرفش همش تمرین بود تمرین بدن از اون مهمتر بیان و بداهه  تمرین تمرین و تمرین 

بعد از یکی دو ماه یک جلسه رسید که بیاد سر کلاسمون  خیلی عالی بود در همون جلسه فرق بین ان بازیگری و اتمسفر بازیگر ی رو فهمیدیم  و سیال بودن و پاساژحسی از حسی به حس دیگه ای و حفظ راکورد حسی که خیلی مهمه برای بازیگری برای دوربین 

 آن  یعنی یه جذابیت خاص شما بی اختیار دوست داری اون ادمو نگاه کنی  

اتمسفر بازیگری فضایی هست که انرژی اون بازیگر ایجاد میکنه میتونه جاذبه باشه یا دافعه یا کنترل و...

پاساژحسی یعنی وقت یکه بازیگر داره گریه میکنه و طبق نقش باید یهو بخنده مثلا 

 این سه مورد در همه هست بازیگری که ان داره مردم بیشتر دوستش دارن محبوب تره و کارش در بازیگری راحت تره 

اتمسفر هم همه دارن شما کنار بعضی ها حالتون بهتره تحت تاثیر بعضیا هستین و ناخوداگاه از بعضی ها خیلی بی دلیل حساب میبرین که دلیل ش اتمسفر خاص اون ادمه 

حفظ راکورد حسی یعنی توی اون سکانس وقتی کات میدن  در سکانس ادامه اش یادت باشه حست موقع کات چی بود و بازی در سکانس جدید رو از همون جا شروع کنی و البته سکانس ها لزوما در ادامه هم فیلمبرداری نمیشن  یعنی سکانس های داخلی و خارجی و یا شب و رو زو .... اصلا در ادامه هم نیستن و در امتداد داستان فیلم به همین دلیل هم هست که خیلی  مهمه     به هرحال 

اون جلسه خیلی اموزنده وخیلی خاص بود  در اخر کلاس  یک تمرین جمعی کردیم از پاساژحسی که خیلی عالی بود  یادمه  اقای تارخ با اون صدا ی جادویی داستانی رو تعریف کرد که ماهمه نقش اولش بودیم و داشتیم اونی که میگفت و حس و حالی که تعریف میکرد باز ی میکردیم و دستیارش با دوربین و اقا ی تارخ بین ما میگشتن و میچرخیدن اقا ی تارخ یهو کات میداد و فریز و ما باید همون حالت فریز میشدیم و وقتی اقا ی تارخ با دوربین میومد جلو ی ما با اکشن ایشون پاساژحسی رو از اون حس به یه حس دیگه خیلی راحت و روان اجرا میکردیم همه اون رو ز اینکار رو کردیم و نظرات مستقیم اقای تارخ   رو گرفتیم  

یکی بود از پسرهامون که برادرش بازیگر بود  وقتی اقای تارخ بهش اکشن داد ه خوب اجرا نکرد و اصلا موضوع رو نگرفته بود  اقا ی تارخ بهش نگاه کرد و گفت بزرگترین ارزوت در بازیگری چیه ؟ اونم  نه گذاشت و نه برداشت یهو گفت ارزوم اینه نقش مقابل هدیه تهرانی رو باز ی کنم ....و خندید ....

اقا ی تارخ از همون نگاه های منجمد کننده خون در رگ ......سکوت .....ماسیدن خنده رو ی لبهای پسر ......اقای تارخ گفت دوربین رو خاموش کن و از این طرف پلاتو چند بار رفت اون طرف پلاتو برگشت و یهو صدای شلیک یه فریاد 

اححححححححححححححححححححححححمممممممممممممممممممممممممممققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققق

من میخواستم مارلون براندو بشم، شدم امین تارخ،  تو ارزوت هدیه تهرانیه  ااااااااااااااااااااااااااااااااااححححححححححححححححححمممممممممممممممممققققققققققق

صدای فریاد انقدر بلند بود که از طبقه سوم که منزل اقا ی تارخ بود منصوره جون (خانمشون)و مامان پری (خانم پری امیر حمزه مادر خانموشون)و یکی از پسرهاشون که فکر کنم نیما بود پریدن اومدن پایین که گفت برین میخواستم قدرت بیان و یک مورد دیگه رو بهشون یاد بدم!!!!!

واقعا هم اون فریاد که اونقدر قو ی و بالا باشه و اصلا جیغ نشه و انقدر ممتد باشه درس بیان بودووبس 

دوباره سکوت دوسه دقیقه ای  با تن پایین صداش همون تن جادویی:

- بازیگری برای انسان توسط انسان و در مورد انسانه  هنری از این مهمتر و انسانیتر میشناسین ؟

-باید بدونین کجا اومدین و کجا وایسادین و به کجا می خواین برسین اگر ارزوهاتون در بازیگری انقدر سطح پایینه اشتباه اومدین کلاس من  به این موضوع فکر کنین بهترین نقش و بازیگری که باعث شد بیاین اینجا اماده کنین برا ی جلسه بعد  و مهمتر از همه سطح پایین و متوسط نباشین اصلا و به هیچ و جه وگرنه پولتون رو بگیرین و برین به سلامت

ادامه دارد....

نظرات 5 + ارسال نظر
لیمو دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت 11:43 https://lemonn.blogsky.com

چه دیده ها و شنیده های نابی. تصورشون میکنم...

فدات شم قشنگا

زهره سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 13:37 https://shahrivar03.blogsky.com/

ممنون از لطف شما
راستش خیلی وقته که میخونمتون؛ یادم نیست از وبلاگ کدوم یکی از دوستان به اینجا رسیدم ولی ترکیب دزیره و ژانبرام اینقدر جذاب بود که از همون اول جذب وبلاگتون شدم (دزیره هم جزو لیست کتابهایی هست که دوستش داشتم؛ البته هری پاترها که بحثشون خیلی خاص و ویژه هست) . معمولاً خاموش می خوندمتون. دیگه واقعاً توی این نوشته احساس کردم خیلی حیفه که ازتون تشکر نکنم بابت نوشتنش...

وای خوش به حالتون :)))) چه هدیۀ نابی :))) پس نقداً شما صاحب ابرچوبدستی هستید

ممنونم عزیزم لطف دارین
اره هری پاتری ها واقعا بحثشون جداست واقعا کاش میشد با ابر چوبدستی یک ریدیکولس به همه اتفاقات این دوهفته بگیم !!!

زهره سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 11:09 https://shahrivar03.blogsky.com/

وای این قسمت چه قشنگ بود و از همه مهم تر آموزنده
خیلی ممنون برای نوشتنش

ساکن سیاره زهره از پشت تلسکوپت در هاگوارتز میدونست یمنم عاشق هاگوارتزم از شما چه پنهان برا یهدیه رو ززن سال قبل برایم یک چوب دستی دامبلدور خرید !!!
ممنونم که اینجا رو میخونیو مممنون از محبتت و خوشحالم از اشناییت

ربولی حسن کور سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 10:06 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
جمله آقای تارخ خودش یه درس زندگی بود. ممنون

سلام دکتر جان اره خیلی از جملاتش بیاد موندنی هستن هنوزم باورم نمیشه که رفته و ممنون از شما و نظراتتون

یه مرد سه‌شنبه 25 مهر 1402 ساعت 09:04 http://Whiteshadow.blogsky.com

خدابیامرزدش
قشنگ بود

اره خیلی نقشنگ تاثیر گذار و فوقالعاده

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.