-
25
چهارشنبه 11 بهمن 1402 10:16
دو روز اخر یک کم فضا متشنج بود بخاطر گیردادنهای اقای حراستی ایشون تمام وقتشو اختصاصا داده بود به تعقیب بچه ها و مچشونو گرفتن !!! خلاصه پسرها از خجالتش دراومده بودن که به تو ربطی نداره روز اخری اومد سمت میز ما موقع صبحانه و گفت خاانمها در پوششتون دقت کنین ماهم گفتیم اقا جان ما مانتو وشلوار یا دامن بلند داریم و شال یا...
-
هرکول
سهشنبه 10 بهمن 1402 15:15
از صبح چند بار وبلاگ را باز کردم که بنویسم ولی نتونستم خیره شدم به صفحه و نمیدونستم چی بنویسم الان در اینستا یه پست دیدم که تبلیغ یک مرکز مشاوره بود ولی درواقع شرح حال فعلی من بود تجربه همزمان اضطراب و افسردگی که خیلی سنگینه و طاقت فرسا و کمر شکن : هم احساس بی قراری میکنی هم اونقدر خسته ای که توان انجام دادن کاری رو...
-
24
یکشنبه 8 بهمن 1402 14:16
صبح زود که بیدار میشدم راه میفتادم به گردش در شهر و هربار از یک مسیر میرفتم بعد صبحانه بعد ساحل در مسیر برگشت از ساحل حوالی 5-6 عصر همه کوچه ها پر بود از کافه ای کوچیک و بزرگ مدرن و قدیم ی همه میزها بیرون در پیاده روها و یک میز میزاشتن و یک قدح بزرگ پر از م ا ر گ ا ر ی ت ا با یخ که دائم به رهگذرهایی مثل من تعارف...
-
23
شنبه 7 بهمن 1402 09:46
هنوزم فکر میکنم سفر مکزیک فراموش نشدنی ترین و خاص ترین سفری بود که تنهایی رفتم البته چون سفر های من با ژان داستان خودشو داره دو روز و نصفی توی راه بودیم تا رسیدیم یعنی 5-6 ساعت پرواز تا مادرید8 ساعت توقف و دوباره 8-9 ساعت پرواز تا مکزیکو سیتی و با اتوبوس 8 ساعت تا رسیدیم به شهر جشنواره یعنی داغون داغون بودیم از اون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 بهمن 1402 08:25
به خون پری چهرگان تشنه بود برگرفته از داستان ضحاک شاهنامه فردوسی
-
22
دوشنبه 2 بهمن 1402 08:37
اون روحه در انیمیشن soul که نمیخواست بیاد زمین و نمیخواست زندگی زمینی رو تجربه کنه هم اسمش 22 بود ! بگذریم ادامه ماجرا به شدت مشغول تمرین و هماهنگی ها ی حضور در جشنواره مکزیک بودیم تیممون البت نه فقط من همه به شدت درگیر بودیم و صد مون رو گذاشته بودیم تابستان بود و طبیعتا خانواده یعنی مامان و برادر اومدن تهران پیش من...
-
بی درد
یکشنبه 1 بهمن 1402 10:03
امروز از خواب بیدار شدم و دست و گردنم درد نمیکرد!!!! میدانم منتظر بقیه داستانید چشم مینویسم فقط حال روحیم خوب نیست یعنی کلا بهم ریخته ام الان در مورد کل زندگی مسیر زندگی و هدف زندگی سردرگم و مشکوکم در همه چیز تردید دارم که چرا مسیر دیگه رو انتخاب نکردم و اصلا چرا کلا فکر کنم دچار بحران میانسالی شدم چهارشنبه گذشته...
-
من و اتیلا 21
دوشنبه 25 دی 1402 10:00
راهی زاگرب شدیم کشورهای اروپای شرقی خیلی زیبا هستن اما به شدت فقیر و به شدت فرهنگی یعنی انقدر که اهل شعر و تئاتر و موسیقی و ... اینا هستن که ادمو خجالت زده میکنن !! فقط نمیدونم چرا انقدر فقیر هستن برخلاف اون چیزی که میگن خیلی هم خونگرم بودن با غذاهای به شدت خوشمزه که با ذائقه ما جور بود و البته و د ک ا که اینجا هم جزو...
-
من و اتیلا 20
شنبه 23 دی 1402 11:45
تقریبا عضوی از خانواده اتیلا شده بودیم هم من و هم کچل و "ر" هم که از قبل از ما عضو ثابت بود همش با هم بودیم و با هم وقت میگذروندیم و سعی میکردیم لاینقطع از اتیلا یاد بگیریم تمرین ها هر روز برگزار میشد کار عروسکی با کارگردان جوان در جشنواره زاگرب برگزیده شد و کار اقای رحمانیان برای جشنواره مکزیک !!!حالا ما یک...
-
احوالات همایونی
سهشنبه 19 دی 1402 09:34
دخترک خورده زمین و چانه زیبایش سه تا بخیه خورده استرس مضاعفی هم به ما و هم به دخترک وارد شد که خودش داستانی است الان از همه دکتر ها میترسد و حاضر نیست هیچ دکتری بهش دست بزنه مهمانی شب یلدا گرفتیم خیر سرمان خانواده ما و ژان و برادری امدند و ما دست تنها بودیمو بعدش افقی شدیم و یکی نیست بگه تو که احوال گردنت رو میدونی...
-
2024
دوشنبه 11 دی 1402 12:56
ته مانده امیدم را خرج تو میکنم 2024 سال بهتری باش برای همه خصوصا در خاورمیانه خصوصا در میهن گرامی ستاره اقبال همگی ما در اسمان درخشان و تابناک باد
-
من و اتیلا 19
شنبه 9 دی 1402 12:18
مرده متحرک رفتم سرتمرین انقدر حال و روزم زار بود که مهتاب اومد پیشم و گفت امروز چته تو؟ گفتم هیچی گفت نه یه چیزیت هست مثل همیشه نیستی گفتم شاید اومد پیله کنه گفتم معذرت میخوام مهتاب جون دوست ندارم در موردش صحبت کنم یک نگاه دنباله دار بم انداخت و رفت بعد از تمرین اقای رحمانیان اومد و پرسید چمه اومدم بگم چیزیم نیست که...
-
رمز
چهارشنبه 6 دی 1402 09:30
دوستان عزیز چون امکان ارسال برای همه عزیزان ندارم به مدت چند ساعت رمز رو برمیدارم
-
مرموز
سهشنبه 5 دی 1402 15:01
با توجه به اسامی پست قبلی رمزی شد چنانچه علاقه داشتین بخونین این پست رو میتونین پیام بدین که رمز ارسال بشه پ.ن. با تشکر از اقای دکتر و تذکر به موقع ایشون
-
من و اتیلا 18
دوشنبه 4 دی 1402 10:25
-
فلوت جادویی و جادو
دوشنبه 27 آذر 1402 14:37
برا ی اتیلا تعریف کردم اقای فلانی چی بهم گفته فقط خندید و گفت غلط کرده برای اقای رحمانیان گفتم گغت چه بهتر بهت که گفتم کار تاریخی بیات شده پخش میشه من یک کار میخوام شروع کنم و برای تو یک جا رزرو شده است من باز دوباره خوشحال و امیدوار کار جدید هم یک برداشت مدرن ازیک ی از کارهای چخوف بود و بزودی شروع میشد همزمان کچل هم...
-
شبیه معلما
شنبه 25 آذر 1402 14:57
خوب برگشتیم با کوله باری از خاطرات خوشمزه گروه خیلی باهم جور شده بودیم حتی با اقای حراستی !!!به هر حال خیلی سفر خوبی بود به غیر از سرما البته وقتی برگشتیم دیدم چند تا پیام از اقای دستیار کارگردان روی پیام گیر خونه است برای هماهنگ کردن قرار فردای روزی که رسیدیم بهش زنگ زدم و گفتم سفر بودم و جای شما خالی کلیم بخاطر...
-
چخوف و دوستان
شنبه 25 آذر 1402 08:26
راستش به غیر از باله مسکو و اجرای دریاچه قو که جادویی بود و خانه چخوف و کاخ های بینظیر در مسکو کرملین سن پطرزبورگ مقبره چایکوفسکی و لنین و .... و یک عالمه اجرا از کارهای چخوف عمده ترین کشف ما در روسیه شکلات های حاوی یک نوع خاص برندی بود از همون که در گردنه های الپ به زیر گردن سگ های نجات میبندن که مسافرین رو از یخ زدن...
-
سفر کاری یا اولین سفر کاری
یکشنبه 19 آذر 1402 09:14
اجرای ما تموم شد و تئاتر شهر در حال اماده شدن برای جشنواره فجر بود تمرینهامون برای اون یک ی کار شروع شد چون قرار بود برای جشنواره اجرا داشته باشیم همزمان کار ما گه یک برداشت مدرن از باغ البالو چخوف بود در جشنواره چخوف برگزیده شد و ما خیلی سریع فردا روز اجرا ی جشنوار عازم روسیه و سن پطرز بورگ شدیم روسیه خیلی زیباست اون...
-
رویال مهمانی
چهارشنبه 15 آذر 1402 07:53
سلام به همگی دوستان راستش این چند روزه در عینه اینکه درگیر کار بودم نت هم نداشتم و همینطور حال و حوصله خیلی بی انرژی و بی انگیزه و خلاصه افسرده مطلق بودم نمیدونم چرادلیل خاصی هم نداره یعنی اتفاق جدیدی نیفتاده ولی فکر کنم تعریف خاطرات هر چند سربسته اونروزها رو دوباره زنده میکنه و باعث شده یک دمل چرکی سر باز کنه و ........
-
من و اتیلا 17
شنبه 4 آذر 1402 09:01
عصر همون روز اقای دستیار کارگردان اومد هم از من تست گرفت هم از "م" کلی هم ابراز خرسندی کرد و تشویقم کرد که بینی مو عمل نکردم !!! کار یک سریال بزرگ تاریخی بود قرار شد هماهنگ کنه و برم شهرک سینمایی که کارگردان اصلی و بازی گردانش منو ببینن بعد از شب هنرمندان دائما تماس داشتم از دستیاران کارگردانهای مختلف برای...
-
من و اتیلا 16
دوشنبه 29 آبان 1402 09:45
هفته بعد به کارگاه بازیگری اجرا و دانشگاه گذشت و غر غرهای مدوام کچل که چرا با استاد شام رفتم بیرون و باید خیلی جدی به استاد نه میگفتم یه مختصر دعوایی هم باهم کردیم تو مایه این که به تو ربطی نداره من کجا میرم و با کی میرم و خلاصه با هم سرسنگین بودیم و علی رغم این سر سنگینی همون یک شب درمیون کچل به دیدن اجرا اومد و بعدش...
-
سنگ سیاه
یکشنبه 28 آبان 1402 11:55
دیدن ان سنگ سیاه که اسمش با ان خط شوخ طبع رویش نوشته شده بود خیلی سخت بود نقطه های اتیلا طوری بود که انگار با همان چشمها و لبخند کودکانه داره نگاهت میکنه با کچل رفتیم و روز سختی بود در سکوت رفتیم و در سکوت برگشتیم و در سکوت اشک ریختیم ... جون هم بود فقط ما سه تا بعدش اومدیم نشستیم در کافه ای که این اواخر ظاهرن خیلی...
-
انتی بیوتیک پیلیز
چهارشنبه 24 آبان 1402 08:05
واقعا نمیدونم از کجا یک ویروس- میکروب به شکل ناجوانمردانه اومد و کل خانواده سه نفری ما رو مبتلاا کرد دخترک سه هفته بود که سرفه میکرد بخصوص سرفه های شدید شبانه در سه هفته گذشته سه بار پیش دکترش رفتیم و هر بار گفت الرژی هست و سندرم ریه تحریک پذیر دیگه طوری شد که شبها هیچگدوم نمیخوابیدیم رسما و دخترک از شدت سرفه بالا...
-
من و اتیلا 15
دوشنبه 15 آبان 1402 10:04
یک 5 شنبه قبل از اجرا یک پیامک اومد که خانم دزیره مارو دعوت نمیکنی برای دیدن نمایشتون؟ استاد جوان بود جواب دادم حتما هفته اینده چه روزی راحتین بگین براتون بلیط کنار بزارم جواب داد - من امروز میام در واقع الان پشت در سالنم شوکه شدم -تنها تشرف اوردین یا همراه دارین ؟ -تنها اومدم موندم.... بدوبدو رفتم پیش سینا دستیار...
-
طبقه چهارم
شنبه 13 آبان 1402 14:29
خوب نقل مکان کردیم به طبقه چهارم چشم انداز دماوند هم داریم در روزهایی که هوا پاک است سنمان از همه بالاتر است همه 7-8 سال الی 14 سال یا بیشتر از ما جوانتر هستن ارتعاش اینجا مثبت است احساس میکنم باری از روی دوشم برداشته شد و انرژی منفی این چند ماهه برطرف شد سعی میکنم در فاز مثبت بمانم اینجا خبری از ارازشه نیست !!! و...
-
من و اتیلا 14
شنبه 13 آبان 1402 08:52
منو کچل خیلی اشتراکات پر رنگ داشتیم که مهمترینش عشق هردوی ما به اتیلا بود و البته حسن نظر اتیلا به هردوی ما و این اشتراکات باعث شد کچل تبدیل بشه به صمیمی ترین دوست جنس مخالف من ! کلا ارتباط من با پسرهای کلاس بهتر از دخترها بود در واقع حرف بیشتری برا ی گفتن داشتیم از طرفی تمرینها خیلی جدی بود و کمتر از یک هفته دیگه...
-
بی نام
سهشنبه 9 آبان 1402 12:22
لطفا خواهشا اسم افراد رو حدس نزنین ضمن احترام به نظراتتون و سپاساز ارسال نظراتتون باید بگم نظرات حاوی این حدسیات و گمان ها تاییدنمیشوند و بدلایل خاصی نمیخوام اسامی اینجا اورده بشه جابجا شدم به دو طبقه بالاتر و در حال ادپشن با دونپایگی هستم !!!! لذا برای بقیه داستان کمی صبور باشین ممنون از لطف وتوجه همگی دوستان بزودی...
-
من و اتیلا 13
شنبه 6 آبان 1402 11:26
کلاس بعدی کلاس اتیلا بود طبق معمول با لباس تمرین اومد و یک نفر همراهش بود کچل بد صدا که دوره قبلی ثبت نام کرده بود و از وسطای ترمش رفته بود سریکی از کارهای اقای حاتمی کیا خوب اسمشو شنیده بودم و بازیشم دیده بودم با اتیلا اومد و وارد تمرین ها و بازی ها و اتودها شد اتفاقا در گروه ما بود اومد خودوشومعرفی کرد و اسم تک...
-
من و اتیلا 12
سهشنبه 2 آبان 1402 09:26
سه شنبه صبح با بدبختی خودم رسوندم به تئاتر شهر سالن تمرینمون ،من ازپونک میرفتم تا چهارراه ولیعصر بقیه تقریبا همون حول و حوش بودن و مسیرشون نزدیک بود خودمو رسوندم تا ساعت 2 تمرین داشتیم اینم بگم که مهتاب در کندن پوست من از هیچ کاری و لطفی فروگذار نکرد از 2 که از چهاراه ولیعصر راه افتادم حدود ساعت 5 عصر وقتی هوا داشت...