خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

قوزززززززززززززززی

ای لعنت به قوزت قوزی

غرق در احساسات نوستالژیک قدیمی  و ادم های قدیمی به شدت  هر چه تمام تر 

در همان برنامه های مزخرف یک ی دیگر از دوستان قدیمیمان شرکت کرده از بچه های قدیمی تئاتر  یاد کچل افتادم چقدر باهاش بد بود و همش میگفت این ادم گنده گو.... است  اما من با  این دوستمان دوست بودیم خیلیم رفیق و باهم کلی میخندیدیم یک ی از دیالوگ های مشترکمان همین دیالوگ معروف بود  "قوزی   ای لعنت به قوزت و..." خلاصه که قوزی خیلی بدن اماده ای داشت و صدای خیلی خوبی و از یک خانواده محترم ولی به شدت کم برخوردار دوبرادر بودن همان موقع هم من به قوزی میگفتم که اینده اش روشن است نقش های تئاتریش  نقش های کوچک ولی اغلب اجراهای درخشانی بود  بالاخره هم همان شد که دوست داشت معروف و احتمالا پولدار 

انقدر که ما به هم قوزی میگفتیم خانواده من هم اورا قوزی صدا میکردن و اصلا این دیالوگ سلام و احوالپرسیمون بود  براش خوشحالم دلم براش تنگ شد 

کچل هنوز هم ازش خوشش نمیاد  

با کچل چند روزپیش ویدیو کال کردیم و به قیافه من با این کاپشن و کلاه ای خندید ای خندید حیف که پرنسس حضور داشت وگرنه که چند تا اساسی بهش میگفتم 

کچل داره یک سناریو مینویسه بعضی سکانس ها رو برام میخونه  و باهم بعضی دیالوگاش رو بازنویسی میکنیم کلی هم میخندیم خیلی باحاله 

چند شبه خوابهای پریشان میبینم از محل کار قبلی 

از تئاتر های عجیب و غریب 

دلم برای راهروهای تئاتر شهر تنگ شده  اساسی 

36

برف اومده بود و همه جا رو یک لحاف سنگین سفید پوشونده بود از خواب که بیدار شدم اول رفتم لبه پنجره همونجا که مینشستم و کتاب میخوندم خیلی منظره زیبا بود سریع اماده شدم و رفتم پیاده روی برفی  من عاشق صدای برفم  یک خش خش ناب و خاص  بعد از پیاده روی صبحگاهی طبق معمول قهوه  ولی هوا سرد بود و نمیشد بیرون نشست  رفتم داخل کافه و قهوه رو نوش جان کردم با یک کروسان شکلاتی  کروسان های اقای زو معروف بود و خیلی خاص و خوشمزه و شکلاتشم خودش درست میکرد 

برگشتم بالا رفتم زیر پتو و به کتابام مشغول شدم 

انقدر برف اومد که تمرین روز دوشنبه کنسل شد !!! خوب وقتی تمرین کنسل میشه چکار میشه کرد ؟  اونم با اون همه برف و هوای سرد و....

بجاش از فرداش تمرینا شروع شد و هفته بعدش اولین اجرا 

اولین اجرایمان در یک سالن حرفه ای  انقدر عالی بود که خودمون هم فکر نمیکردیم و به قول عادل فردوسی پور در وسط اجرا همش فکر میکردیم چقدر خوبیم ما !!!! بعد از اجرا فهمیدیم همه مثل ما فکر میکردن و البته مادام روژبا همه سخت گیری بعد ازاجرا از کار راضی بود و بسیار هم مورد تشویق تماشاگران که هم دانشکده های هایمان از برو بچ هنر بودن  قرار گرفتیم 

هفته بعد در روز افتتاحیه سلسله جشنواره ای بین استانی تئاتر اولین اجرای رسمی را رفتیم و بدینسان یک هملت با سبک تعزیه و به زبان فرانسه پر از کار فرم و کوریوگرافی های فوقالعاده اجرا شد که زبان همه منتقدها را در ابتدا بند اورده و بعد به تعریف و تمجید از کارگردان و طراح فرم (مادام روژ) و بازیگران گشود  در حدی که کارگردان به یک شوی تلویزیونی معروف دعوت شد و همه ما به عنوان شرکت کنندگان شو در جمع تماشاچیان حاضر در استودیو بودیم و فی الواقع در پوست خودبه عنوان بازیگران تازه کار بیست و چند ساله جوان و خارجی  نمیگنجیدیم 

الان که فکر میکنم چقدر همه چیز عالی بود و دستیافتنی انگار در رویای خودمان زندگی میکردیم  وقتی مجری معروف فرانسه با کارگردانمان صحبت میکرد "ر" گفت دزیره انگار واقعا داره اتفاق میفته انگار واقعنی خونه ما عروسی شده و اشک شوق در چشمهایش حلقه زد من با همه چهره ام میخندیدم انچنان چشمهام برق میزد که همه فکر میکردن لنز گذاشتم  چلچراغی از ارزوهایی که در یک قدمیم بود در چشمهای مشکی  -که اصلا به همین اسم معروف بودیم "Chérie aux yeux noirs"

یا به اختصار"Yeux noirs" -روشن شده بود 


سوز گداکش

هوا بیرون منهای 3 درجه و احساس دما منهای سیزده درجه است و سوز گداکشی میاد که ادم یخ میزنه  

تقزیبا دوهفته تعطیل بودیم و با خواهرزاده زان به گشت و گذار گذروندیم  تورنتو گردی  در واقع 


 انتظارم از فیلم" دانه انجیر معابد "خیلی بیشتر بود  انتظارم براورده نشد محتوا حال دل خیلیهامون بود ولی اصل ماجرا بنظرم درنیومده بود بازی دخترها و مادر خوب بود و پذدر خانواده بد بودو به عنوان یک فیلم در حد اسکار نیست و بنظرم فیلم "کیک محبوب من " مناسب تر بود برای اسکار  البته این نظر منه 

سال نو میلادی به همه مسیحیان و ساکنین سرزمین هایی که این سال نو را جشن میگیرند مبارک 

ایا امیدی هست که سال بهتری در انتظارمون باشه ؟

ایا امید صلح هست؟

ایا ممکن است خدایا جان با ما مهربانتر باشد در این سال ؟

کینگ داگ اول

5 شنبه گذشته جشن کریسمس کلاس زبان بود و با تهدید تیچر داگلاس  همه مجبور به شرکت در جشن و اوردن  یک غذای سنتی کشورمان بودیم 

کلاس جدیدمان هم ایرانی زیاد است اللبته نه مثل قبلی  یک سه چهار نفر خانمهای میانسال و مسن قدیمی که روز اول یکی از این خانمهای مسن  منو از جایی که نشسته بودم بلند کرد و گفت صندلی منه !!بقیه هم میهن  های نسبتا جوان جدید الورود که البته ما از همه جدید تریم !! دوسه تا خانم و اقای مسن کره ای  یکیشون 90 ساله شه  دو سه تا  کره ای جوان شبیه این شخصیتهای انیمه زاپنی هستن انقدر بامزه ان  هم خودشون هم حرف زدنشون  بقیه روسی اکراینی گرجستانی  

با یک خانم هم میهن که یکسال میشه اومده دوست شدم تقریبا هم سنیم  

لیدی کاترین همون خانمی که منو از صندلی بلند کرد در حدود 60 سالگی شر و شیطون و صدای فوقالعاده ای داره خیلیم زیبا میرقصه 

ملکه سیمین که حدود 70 یا بیشتر رو داره و  از زیبایی و شیک پوشی عینه ملکه ثریاست 

فاطمه جون که اونم یک خانم خیلی کدبانو وشیک هست همسنای لیدی کاترین و مهربونتر البتهو معصومه جون که همسن فاطمه جونه اونم مثل من توی این کلاس جدیده و خیلی خانم و مهربونه 

و فرح که بنظرم شبیه ادم فروشای ارازشه است !!

خلاصه که همه با یک خوراک از کشورمون رفتیم و همایونی  -فخر میهن عزیز- یک دیگ اش رشته فرد اعلا بردیم و بدینسان پرچم میهن عزیز را به اهتزاز دراوردیم  بله همه از دوستان کره ای تا روسی و البته همه هم کلاس های هم میهن خوردن و به به و چه چه کردن و تازه یکی از خانم های روس گفت ارزو میکرده یکی از ایرانی ها از این سوپ ایرانی بیاره !! و یکی از خانم های کره ای گفت اگر ممکنه باخودش ببره خونه اگر موند

و البته که به شوخی به تیچرمان گفتیم گرچه ما همایونی هستیم و بروبیایی برای خودمان داریم ولی برای همین یک روز شما" کینگ داگ د فرست باش" یعنی این مرد 60 ساله مثل بچه ها ذوق کرد !!!! خوب ما هم که یک همایونی بخشنده گفتیم بزار خوش باشه   

دیگه این که تراپیست همایونی  فرمودن با خودمان دوست باشیم و این یک هفته فقط کمی یک کمی به خودمان سخت نگیریم و مثل یک خواهر در کنار خودمان باشیم  راستش ما دوست خوبی هستیم  حامی مهربان  سنگ صبور و.... اما برای خودمان نه نسبت به خودمان بسیار سخت گیریم  خیلی هم سخت گیر عینه نامادری سیندرلا حتی ! 

لذا تراپیست جوانمان از ما قول گرفته این هفته با خودمان مهربان باشیم و خودمان را به باد انتقاد نگیریم و هر وقت یادمان امد فقط بگیم یک ذره فقط همین هفته مهربانتر  خلاصه که داریم سعی میکنیم 

ژان یکی از این برنامه های مزخرف سینمای خانگی را میبیند که منم ناچارم ببینم  یکی از این بازیگرها فرمودن ما بدلیل ارتباط خانوداگیمون با پارتی بازی وارد سینما نشدیم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!! حالا شاید راحتتر از بقیه وارد شده باشیم(بقیه تکذیب میکنن که نه بابا  ورودتون  هم سخت بوده  جون عمه اتون ) ولی  موندن در سینما راحت نیست و اینو کسی میگه که کلا در چند فیلم خاله جونش بازی کرده و در فیلم خاله جونش موندنی بوده (البته اگر نخوام بیانصاف باشم باید بگم فکر کنم یک فیلم هم که فیلم خاله جونش نبوده داره ) انقدر حرص خوردم که نگو فقط خدا میدونه و خودتون که همه چندتا خانواده چطور همه سینما روومیگردونن و نسل جدید بازیگرها تقریبا 80درصد شایدم بالاتر بچه های افراد ی هستن که مادر یا پدرشون در تئاتر و سینما و تلویزیون مشغول بودن لزوما هم معروف ممکنه نبوده باشن (پدرو مادر خواهر برادرها منظورمه )ولی اینا به واسطه خانواده اومدن  اگر بهتون بگم چه کسایی برق از سرتون خواهد پرید !!!به هر حال مثل دوبلورها که یک زمانی بروبیایی داشتن و هیچ کس هم در جمعشون راه نمیدادن الان تقریبا اینطوریه

سه تا از هم دوره ای های من به واسطه خانواده وارد کار شدن  یکی برادرش  کارگردان بود ایشون الان یک سلبریتی هست  یکی خواهرش دستیار کارگردانی بود که باعث کار اولش بود و یک خانم که پدرش فیلمبردار بود و اونم الان یکی از خانم های سلبریتی هست چندتا دیگشون هم معروف شدن  که دوتا از اقایان با پول دادن  و یک خانم هم  همونی بود که به هیچ دستیار کارگردان و کارگردان و بازیگردانی نه نمیگفت و با شوهر اون زمان "ش" هم  بله که داستانشو قبلا گفتم  !!!

خلاصه که حرص خوردم انقدر که شب خواب پریشان دیدم 

خواب مهتاب ودیدم در سالن رودکی بودیم و فکر کنم جشنواره ای مثل فجر بود و مهتاب جایزه برده بود با چادر مشکی اومد و داشت ژست میگرفت که ازش عکس بگیرن عصبانی همش داد میزدم ریا کار تو که چادری نیستی  ریا کار با عصبانیت از پله ها اومدم پایین اومدم بیرون تالار که رفتم یک جای دیگه در حال فیلم برداری بودیم  من منتظر ورود به صحنه بودم  کچل انگار دستیار بود اومد بهم گفت اماده ای نوبت توئه  بازم عصبانی بودم نمیدونم چرا و خلاصه  همینطور با عصبانیت  شبم صبح شد 

و خدا میدونه این زخم هایی که در دوران بازیگری به روحم خورد چقدر عمیقه که هنوز بعد از این همه سال اینطوری اذیتم میکنه 

پرنسس  یک اجرای موزیکال کریسمسی داشت که خیلی بامزه بود و همه پدرو مادرها هم اومده بودن ببینن بعدش اومد نظر منو پرسید گفتم خیلی عالی و بینظیر بودی و اجرات درخشان بود 

لبخندی زد و گفت ممنونم  مامانی میدونی این حرفا که باید بگیم 

من: دیالوگ 

پرنسس :اره دیالوگ ، دیالوگ حفظ کردن سخته 

گفتم اره میدونم مامان 

پرنسس:مامان  برای توهم سخت بود ؟

 تا اومدم جواب بدم  

پرسید چون دیالوگ حفظ کردن برات سخت بود  بازیگری رو کنار گذاشتی؟

 من:!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

شوکه و مبهوت بهش نگاه کردم  :نه مامان  

پرنسس:پس بخاطر چی الان دیگه بازیگر نیستی؟

من:چون یک سری اتفاقای بد برام افتاد  یطوری شد که اون اتفاقای یکه منتظرش بودم نشد و... سکوت کردم و به زحمت بغضم رو جمع کردم و این زخم که هنوز تازه است انگار هیچوقت خوب نمیشه :((((((


پ.ن.

خرید های شب یلدایمان را هفته قبلش انجام دادیم همه به غیر از هندوانه که خواهر ژان گفت یک فروشگاه دیگه هندوانه هایش بهتر است راستش هر سال ما سفره شب یلدا میچینیم امسال هم گفتم بچینم و به خواهر ژان هم بگم بیان پایین  پیش ما که خواهرژان گفت نه شما بیاین من گفتم من خریدامو کردم و فقط یک هندونه مونده و شما هم سر کار هستین خسته هستین ولی خوب قبول نکرد 

شب قبل از یلدا خواهر زاده ژان که در یکی از جزایر وابسته به امریکا پزشکی میخواند و ترم اول است پروازش رو جلو انداخت وخیلی سورپرایزی اومد  خلاصه که جمع خانوادگی جمع شد از طرفی ما برای همکلاس ی هایمان اش برده بودیم لذا برای ژان و خانواده هم اش دیگری پختیم و با خودمان بردیم  همگی هم طبق سنت هر ساله قرمز پوشیدیم و اراسته رفتیم  خواهر ژان فکر کنم انتظار یک مهمانی رسمی رانداشت ولی خیلی سریع همه اپدیت شدن لباس ها و میک اپ ها مناسب شد جتی جناب هاپوی خواهر زاده ژان هم تیشرت قرمزش را پوشید!!!سفره هم تقریبا چیده شد البته هندوانه نبود ولی انار خوشمزه ای بود و فال حافظی و اجیلی و... خلاصه جای همگی سبز با اهنگ های یلدایی اساسی حرکات موزون از خودمان در کردیم   صبحش هم با ماه مان  قبله عالم و پدرو مادر ژان ویدئو کال کردیم و البته که هر دو تنها بودن و ماه مان هم که علی رغم تنهاییشان  سفره بسیار زیبایی چیده بود  دلم برایش پر کشید و برای تنهاییشان اتش گرفت