خوب راستش میخواستم بگم در روز یکه کلا حالم بد بود از دفتر مرکزی مدرسه پیرزنها زنگ زدن و در لول بلاتر که در لیست انتظار بودیم جا خالی شده و کلاس جدید ثبت نام شدیم
اما واقعا چرا "او" اینقدر هرزه کار شده هر برنامه چرتی با حضور "او" ست و نامش در تارک تمامی تیتراژها میدرخشد و یک از یک بدتر واقعا حیف است بازیگری که قدر خودش رو ندونه و به هر کاری تن بده ازگرسنگی که نمردی بزرگوار
اصن به من چه شاید زیادی سخت گیرم نمیدونم
احتمالا در کارنامه کاریش بنویسن "او" ستاره کارهای درپیت بود و زورچپان در همه کارهای سخیف گنجانده میشد ایا قحطی بازیگر درپیت امده یا "او"درپیت ترین و دمدست ترین درپیت کار میباشد؟ بدجنس هم خودتونین واقعا گفتم
والله
گردنم گرفته و درد امانم را بریده دیشب تا صبح طاقباز خوابیدم و فقط سقف را نگاه کردم
دیروز باماه مان تصویری صحبت میکردیم که اشکش جاری شد دلتنگ است دلتنگ پرنسس بخصوص، سعی کردم قوی بنظر برسم و جلوی اشکم را بگیرم موفق بودم پرنسس کوچکم با همه کوچگی سعی کرد برای ماه مان خانم جوک بگه دیدن تلاش او برای اینکه ماه مان حالش بهتر بشود قلبم را اتش زده
اخ که گردنم درد میکند تیر میکشد
اما من در حفظ ظاهر عالیم ماسک دزیره قوی را به صورتم میزنم اما دزیره کوچک درونم اشک میریزد
دلم برای قبله عالم ماه مان برادرم دوتا وروجک هایش ملیجکم و عروسک خوردنی قلنبه اش تنگ است
قهوه صبحم را اماده میکنم
از پنجره های قدی به جنگل روبرو خیره میشوم هوا روشن شده به زودی خورشید طلوع میکند
به انتظار طلوع میشینم
طلوع خورشید زیباست
1-رفتن خود خواسته این جوان دوباره و چند باره منو بهم ریخته عینه مرغ سرکنده در خانه راه میرم
نمیتونم گریه کنم شاید هم دلیل کلافگیم همینه
ماه مان امروز یک ترانه از علیرضا قربانی برام فرستاده بود که قلبم رو چند پاره کرد میدونم دلتنگه منم هستم
با ترانه ارسالی از ماه مان خانم اشکم جاری شد
گریه کردم و گریه کردم و گریه کردم
2-اینجا به معاشرت با دوستهای خواهرژان محکومیم نه این که بد باشد اصلا اتفاقا خیلیهایشان نازنین هستن اما انتخاب دیگری هم نداریم در تمام مدت سعی میکنم لببخند بزنم حتی با اینکه خانمی که کنارش نشستم تقریبا پشتش را به من کرده و با دوستانش صحبت میکند اما بجایش پرنسس با پسرک کوچکی که فرزند یکی از این دوستان نازنین هست خوش است بازی میکنن و بهشون خوش میگذره همین خیلیم خوب هست 45 دقیقه گذشته و هنوز پشتش به من هست از شنیدن حرفهایشان شاخ روی کله مبارک سبز شد توجه کنین که هر کدام حدود 15 سال یا بیشتر هست که اینجان یک ی از دوستان -بابای همین پسرکوچولو -که از بقیه اکیپشون جوانتر و موفقتره و مهندس کامپیوتر نرم افزار خونده با زان هم صحبت شده میگه وقتی داشتهه میومده رفته ترکیه و ایلتس داده و 8و نیم شده و مدرکش هم به ژان نشان میدهد
خانمی که سنش هم از ما بالاتره مامان بزرگه و پشتش به منه : من ایلتس 8 گرفتم و دبی رفتم امتحان دادم زمان ی که ایران بودم و رفتم دوره مربی گری ایلتس هم دیدم و اونجا به ما گفتن به شاگرداتون بگین بیان دبی امتحان بدن راحت تره
خانم دوم که هم خیلی زیباست هم ادم حسابی و انرزیش هم مثبت است: من مشکل اسپیکینگ نداشتم و ندارم دنبال ایلتس نرفتم ولی اگه برم منم فکر کنم 8 رو بگیرم
اما شاخها واسه چی سبز شد برای اینکه هر دوی این دو بانوی بزرگوار در منزل هستن و کاری نمیکنن نه اینکه بخودی خود بد باشه ولی کاملا مشخصه چیزی از ایلتس نمیدونن و یک چیزی شنیدن
طرف اینجا شرکت خودشو داره پیمانکاری با ایران و اینجا پروژه برمیداره و تحویل میده و موفقه کاملا مشخصه خانمش هم مربی مهدکودکه و در یک مهدکودک کار میکنه هر دوی این خانما شوهراشون اینحا در اوبر کار میکنن (همون رانندگی اسنپ خودمون که خیلی اینجا متداول هست و برای خیلی از نیو کامرها نجات بخش البته اگر ماشین داشته باشن) و شبها هم فقط کار میکنن که درامد بیشتری داشته باشن احتمالا در محلات پاتوق در اطراف بارها و کلاب ها که مستان اخر شب رو برسونن و خانمها در خانه هستن کار عار نیست و خیل ی هم قابل احترام است اما همسرها به این دلیل که مشکل زبان دارن (بعد از 15 سال!!!) در اوبر مشغولن خوب چه اشکالی داره اگر انقدر عالی هستین و مشکل زبان ندارین به همسرانتان در کسب درامد کمک کنین که هردویشان حدود 60 و شاید بالاترن و صدایشون دراومده که دیگه بدناشون نمیکشه که شب تا سحر رانندگی کنن
یک چیزی بگم ایلتس یا در واقع مهارت فلوئنتی در زبان یک ایتم تعیین کننده در موفقیت شماست یعنی یک نفر با ایلتس 7 در مقایسه با یک نفر با ایلتس 6.5 در پیداکردن یک شغل تخصصی خودش موفق تر هست و خیلی زودتر به اهدافش در اینجا خواهد رسید
یک موضوع دیگه اینکه همه افرادی که دستی بر اتش دارن میدونن با تمرین 6-7 ماهه میشه 6.5 رو گرفت ولی 7 واقعا متفاوته حتی در ازمون جنرال، اکادمیک که دیگه واویلا و به این راحتی با شش ماه دست یافتنی نیست بزرگوار یه چیزی بگو که بگنجه والله
بالاتر از سیاهی رنگ حال حاضر میهن عزیزو همیهنان عزیز و البته دل خودماست
که جوانانش خودخواسته میروند انهم وقتی سرشار و لبریز از زندگی هستن حیف چه جوانهایی اسماعیل
ناترازی در همه ابعاد قطعی برق در میانه پاییز که این خودش رکورد جدیدی است
تورم کمر شکن
ارزش پول ملی که به شوخی تلخی شبیه است و ارزش پول ملی طالبان از ما بیشتر است
حکم اعدام بیگناهان پی در پی
دیگر واژه ای نیست که گویای حال ما باشد انگار نیاز به خلق واژه جدیدی داریم که وصف حالمان باشد
کاش این کابوس تمام شود
پ.ن . هر روز فکر میکنم اگر قبله عالم به موقع و در واقع همان موقع که ویزای شیطان بزرگ را داشت و یا جاب افر های متعدد از استرالیا و کانادا انهم کار دولتی به همراه خانه و کاشانه و مزرعه حتی اگر تصمیم سخت و درست را گرفته بود الان ما کجا بودیم مطمئنا اینجایی که الان هستیم نبود
مدرسه را از مدرسه پیرزن ها عوض کردیم ژان هر روز کلاس دارد و کلاس های اینجا شبیه کلاس های دبیرستان است ویژه بزرگسالان و نیوکامر ها این مدرسه نیاز به ازمون ورودی دارد که تاریخ مربوطه را که از سه هفته قبلش منتظر ان بودیم خیلی شیک با یک هفته بعدتر اشتباه کردیم نگم از اون حال بد بعد از فهمیدن گندی که زدیم یکبار دیگه هم در دوران سیاه کارشناسی و افسردگی ساعت یک امتحان 4 واحدی را اشتباه کردیم وقتی رسیدیم که امتحان تمام شده بود و خیلی شیک یک صفر 4 واحدی در کارنامه مبارک درج شد و گیجی و منگی ناشی از شوک وارده تا مدتها ماند و میماند ان حال گه مرغی دلیلش این بود
به گفته همان دوستان که در دو پست قبل گفتم رفتیم و گفتیم خانم مدیر این مدرسه ما نتوانستیم وقت ان لاین امتحان ورودی بگیریم ولی در این مدرسه پیرزن ها میرویم و سطح مان هم این است خانم مدیر این مدرسه گفت در سطح میدل ما میتوانید بیاید از همان موقع میدانستم وقت لفکردن هست برای من ولی به ژان کمک خواهد کرد خلاصه گفتیم عجول نباش در هفته گذشته دوسه جلسه شرکت کردیم کلاس ها خیلی جدی است خدارو شکر اما سطحی که من میروم واقعا برای من کم هست میخوام بگم همان مدرسه پیرزن ها شاید برای من بهتر بود لذا امروز تصمیم کبرا گرفتیم کلاسمان راحذف کردیم و برای امتحان ورودی جدید صبر میکنیم شاید هم کائنات دارد به ما میگوید بچه جان صبر کن
دیدین میگن تجربه زیسته، خوب بنظرم از بن این ترکیب غلط هست. مگه تجربه نازیسته هم داریم بزرگوار؟!!! ولی رویای زیسته داریم اینکه در مقطعی چیزی رو ارزو کنی و چند وقت بعدش ببینی دقیقا توی همون موقعیت هستی و این میشه رویای زیسته که میتونه خیلی مهم باشه و یا اصلا مهم نباشه
به عنوان مثال در دوران 15-16 سالگی به تهران سفر کرده بودیم و مهمان خانه عموجان بودیم که در شمال شرق تهران بود یک روز به دعوت زنموی نه چندان مهربانمان رفتیم برا ی دیدن بازار تجریش مسیر تاکسی از یک خیابان میگذشت که پر از درختهای بلندی بود که شاخه هایشان از دوطرف خیابان به هم رسیده بود و سر در هم تنیده بودن از پیج ان خیابان که رد میشدیم گفتم وای چقدر این خیابان زیباست و خوشبحال کسانی که در این خیابان زندگی میکنن!!
5 سال بعد وقتی 20 ساله بودیم و دانشجو نه تنها خودمان در منزل مادربزرگ یک ی از دوستهایمان دقیقا سر همون پیچ یک اتاق گرفته بودیم بلکه پدر و مادر بزرگوارمان هم منزلی ابتیاع نمودن دقیقا سر همون پیچ که دیگه اونموقع میدونستیم اسم خیابان چیست و یک روز یکهو یادمان امد 5 سال پیش همچین ارزویی از دلمان گذشته بود
یا مثلا این رستوران های فیلم های هالیوودی که میزهایی چوبی با دو صندلی شبیه مبل با روکش چرم قرمز - زرشکی دارد و ما همیشه فکر میکردیم این جا نشستن و مثلا همبرگر سفارش دادن چه حس و حالی دارد در حالیکه فکر میکردیم این رستوران ها بین راهی هستن در حالیکه لزوما اینطور نیست و در شهرهایشان هم در پلازاهای سر چار راهها عموما دیده میشن
خوب چند وقت پیش که کاری داشتیم و از وقت ناهار هم گذشته بود و دخترک گرسنه بود و بی تابی میکرد به یکی از این پلازها رفتیم و در یکی از این رستوران طورها نشستیم و وقتی زان با همبرگر و سیب زمینی سرخ کرده امد یکهو یادمان امد وای ما چقدر از دوران طفولیت به حس و حال نشستن پشت این میزها فکر کرده بودیم که اتفاقا حال خاصی هم نیست ولی ناخوداگاه لبخندی بر لبان مبارک نشست
خلاصه اینکه ارزوهایی که به ان نمیچسبیم وصرفا از دلمان رد میشوند به رویای زیسته بدل خواهند شد باور کنین و کلید ماجرا همین نچسبیدن هست چطوریش را نمیدانیم و در طول زندگی چند بار که فکر نکنم به بیش از 5-6 بار برسد برای ما واقعیت یافته اگر بلد بودیم چجوری نچسبیم که میشد رویاهای مهم تری را تحقق بخشید شما اگر بلدین بی زحمت به من هم یاد بدین
با تشکر