حیف که درست بشو نیستیم
والله از قدیم ندیما ما تافته جدا بافته بودیم چطور ؟ الان عرض میکنیم همیشه کارهایی که برای ما عیب بود برای دخترعموی عزیزمان که یک سال از ما کوچکتر است مایه مباهات فامیل بود و ای عجب از این رفتار های دوگانه !!!! فرضا ما مدتها دانشجو بودیم و در تهران تنها زندگی میکردیمو و سبک زندگی دانشجویی ما بسیار علامت سوال بود برای بقیه و همه خاله خانباجی ها در همه سنین یعنی از 70 -80 ساله ها تا 40-50 ساله ها تا 20- 30 ساله ها همه در حال مشورت و گفتمان و ارائه راهکار برای بنده بودن که یعنی چطوری تهران تنها زندگی میکنه و چرا ازدواج نمیکنه و اصلا چرا برنمیگرده پیش پدر و مادرش و..........
یعنی اگر ما ساعت 10 و نیم شب تنها به یک میهمانی فامیلی میرفتیم حتمن سونامی 9 ریشتری در فاز مذاکرات پشت سرمان راه میفتاد
القصه بالاخره با همراهی کائنات ما ازدواج کردیم و دهن مبارک خاله خانباجی ها بسته شد به برکت این ازدواج
چند شب پیش مهمانی فامیلی داشتیم در واقع یکی از اقوام پدری از ینگه دنیا اومده بودن و خانواده مادرشان را دعوت نموده بودند به شام سرد خلاصه کنم همه اومدن تا اینکه موقع سرو شام رسید و شنیدیم منتظر دخترعمو جان هستنکه تشریف بردن جشن تولد یکی از دوستانشون !!!!! و این طول کشید تا ساعت 10 و نیم که ایشون اومدن و با سوت و کف و ابراز احساسات خانواده محترم ( همون خاله خانباجی ها فوق الذکر) روبرو شدن و شدیم
واقعا خیلی جالبه ما دو نفر و این همه جهت گیری متفاوت و بی انصافی