خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

30

1. ابی فیروزه ای 

با پالتوی قشنگم و با ناراحتی برگشتم به پاریس  وقتی رسیدم در خونه ساعت حدود 8 و نیم شب یکشنبه شب بود  شایدم نه نمیدونم دیدم گرسنه ام رفتم سمت بار اونور خیابون  و اولین بار رحمان رو دیدم(پست کافه ژو مربوط به اذر 1401 رو اگر دوست داشتین بخونین )که یک بار تندر تونسی بود  من تنها مشتریش بودم اون وقت یکشنبه شب  بخاطر همین  با هم هم صحبت شدیم  و خوب عجیب بود حرفاشو متوجه میشدم !!! البته گفت تازه از تونس اومده  یک هفته است و اینجا در کافه ژو مشغول شده  یک کرپ سفارش دادم و با نوشیدنی پیشنهادی خودش خوردم که عالی بود  بهش گفتم فردا کلاس دارم و باید زودتر برم که زود شد ساعت 12 شب بس که با هم حرف زدیم البته من هنوز روان نبودم و با تاخیر جملاتم رو میگفتم و رحمان با صبوری منتظر میموند 

خیل ی پالتوم رو دوست داشتم و خیلی خوش یمن بود !

به هر حال پاریس به معنی واقعی کلمه شهر 24 ساعته است کافه ها شبانه روزی رستوران های شبانه روزی بارها کلوپ های شبانه خلاصه این شهر واقعا نمیخوابه  

2. ایفل 

همون هفته اول فکر کنم روزسوم بود که پسرها گفتن بریم ایفل رو ببینیم و رفتیم  بعد از نیم ساعت صف وایسادن با پله رفتیم  تا طبقه دوم و بعد با اسانسور تا نوک برج  من تنهارفتم تا نوک برج چون پسرها گفتن بلیط فکر کنم ده یورو بود یا 12 یورو تا نوک برج یادم نیست دقیقا - گرونه و نیومدن ولی من رفتم و وای  همون طبقه دوم هم خیل ی فوقالعاده است ولی اون بالای بالا  جادوییه  جادویی مخصوصا که بارون تموم شد بود و یک افتاب کم رمق دراومده بود و واقعاپاریس میدرخشید  دفتر اقای گوستاو ایفل هم همون نوک برجه  خلاصه که دفتر کار جناب ایفل رو هم دیدیم  من احساس پرواز بهم دست داده بود و باز هم البته خیره شدن به چشم انداز سن از اون بالا  اصلا فکر کنم از همون جا این خیره شدن و مبهوت شدن  شوع شد  سه بار دیگه هم بعد ها رفتم  هر دفعه هم تا نوک برج

من دوشنبه ها  و سه شنبه ها فول تایم کلا س داشتم   و چهارشنبه صبح یک دوره تمرین زبان مدل کلاس های زبان خودمون  و چهرشنبه بعد از ناهار تقریبا از  از ساعت 2 به بعد و 5 شنبه بیکار بودم که همش بعد از اولین دیدن لوور اونجا پلاس بودم  میگشتم  و میگشتم و یا میرفتم پیاده روی در کنار سن و سعی میکردم هر دفعه از یک پل پاریس رد بشم  


نظرات 4 + ارسال نظر
پگاه دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت 15:04

چه تجربه نابی
از هم دوره ای هاتون کسی هنر پیشه شد؟

بله عزیزم چندتا شون الان سلبریت یهستن خانم و اقا البته بچه هایی که با من فرانسه بودن همه تئاتری بودن الانم در تئاترن

ربولی حسن کور دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت 12:54 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
اول رفتم و پست سال پیش را خوندم. برام جالب بود.
متاسفانه بعضی ها فکر میکنن هرکسی همجنسگرا شد یعنی با هرکی از راه برسه میره توی رابطه! البته در این مورد بحث زیاده بهتره وارد معقولات نشیم.
واقعا حیف بود حالا که تا اونجا رفتین تا بالای برج نرین. حتی با وجود قیمت زیادش.

سلام
رحمان واقعا بهترین دوست من در پاریس بود خیلی مهربون خیلی
بله منمبا شما هم نظرم در چینین مواردی اصلا به قیمت فکر نمیکنم البته پسرها چون خیلی به خوشگذرونی مدل نوشیدن و .... مشغول بودن ناچار بودن حساب کتاب جدی تری داشت باشن !!!

لیمو دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت 10:44 https://lemonn.blogsky.com

چقدر این آزاد و رها بودن رو دوست دارم. اینکه بیخیال برم و جاهایی که دوست دارم تا وقت هست راه برم، بشینم و ببینم. یکبار برای آزمونی سفر یکروزه داشتم و در شهر مقصد همین کار رو کردم. انقدر توی خیابونها گشتم که پاهام درد گرفت درحالیکه اصلا نمیدونستم کجام. خیلی خوش گذشت :)
+ البته الان گوگل مپ هست و بعد گشت و گذار راحتیم. اگر اون سالها بود میترسیدم گم بشم.

خوب گفتی لیمو جون منم میترسیدم گم بشم اوایل یکم که راه افتادم میرفتم دورتر و داخل کوچه پس کوچه البته که یکبارم گم شدم !!!! و رفتم پیش پلیس و راهنماییم کرد به نزدیکترین ایستگاه مترو

زهره دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت 08:30 https://shahrivar03.blogsky.com/

کوتاه بود ولی این توصیفاتی که آوردید خیلی عمیق بود

ممنونم عزیزم والله خیلی موارد میاد که بنویسم اما تا شروع میکنم میرم جای دیگه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.