خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

سندروم سوگ ناگهان

دچار عارضه  ای شدم که اسمش را گذاشتم سندروم سوگ ناگهان 

وقتی خبر کشته شدن و قتل این بچه ها را میشنوم ابتدا  زانوهایم میلرزد یخ میکنم  در اولین صندلی مینشینم  چشمهایم پر از اشک میشود نفسم به شماره میافتد و بالا نماید  اشک در همان چشم هایم میماند و پایین نمی ریزد و از شدت خشم تبخیر میشود 

و به احتمال زیاد دوباره و چند باره پریود می شوم   انگار بدنم دیگر توانی ندارد  چکار کنم نمی دانم 

این دو محمد که دیروز به اسمان رفتند یکی پسربچه با چشم های عمیق معصوم و ان دیگری تنها و بیکس تمام وجودم را به لرزه دراوردند برا ی مادر ان یکی و بی مادری این یکی انگار یک هو اسمان بر فرقم کوبیده شد همکاری بدیدنم امده بود اشک امد و تبخیر شد و رفت و حتی یارای بلند شدن برای مشایعتش نداشتم  بخاطر این خشم درونی که فرصتی برای برون ریزی نداشت  پرخاشگر شدم جدیدا با دخترک زود از کوره در میروم طوری که دائم به من متذکر میشود با او بد حرف زده ام و یا اصلا دوستش دارم ؟ هر بار که این را میگوید قلبم تیر میکشد  بغلش میکنم محکم و میگم مامان معذرت میخوام حواسم نبود 

ایا باز هم مثل ایام کشت و کشتار کرونا بایدقرص بخورم ؟ نمیدانم 

در فیلم ریش قرمز در کنار بیمارستان یک چاه بود که هروقت بیماری در حال احتضار بود اسمش را در ان چاه فریاد میزدند تا برگردد سر میز شام یهو پنجره را باز کردم با تمام وجودم  که فریاد بود ان صدا را از خودم نشنیده بودم تا بحال به معنی واقعی کلمه غریدم  غرشی در خور خشم غضب و نفرت  انباشته  پاسخ ها یکی یکی امد انگار کمی نفسم بالا امد برگشتم نشستم به شام خوردن و باارامش و اشک سالادم را خوردم و چشم های متحیر ژان و دخترک خیره به من مانده بود 



نظرات 5 + ارسال نظر
شکیبا جمعه 7 بهمن 1401 ساعت 23:56 http://Zendegi2021.blogfa.com

تا عمق وجود فهمیدمت ،هممون به نوعی این شکلی شدیم ,چه خوب که تونستی فریاد بزنی،اما لطفا مواظب دختر نازنین باش (والبته خودت)

ممنونم

زری.. چهارشنبه 28 دی 1401 ساعت 16:45

من هم برای بار بینهایت بغض کردم و چشمهام اشکی شد، من سریع اشک‌هام سرازیر میشه اما باز هم بغض دارم تو گلوم :(

درد مشترک داریم

یه خانم دوشنبه 26 دی 1401 ساعت 19:32

یادشون گرامی

بله یادشون گرامی

لیمو دوشنبه 19 دی 1401 ساعت 11:23

الهی بگردم دزیره جان. اگر تونستی گریه کن. برای من گریه کردن خیلی تخلیه احساسات خوبیه. کاش اینبار که لبخند میزنی خیلی واقعی باشه و از ته دل.

فدات قشنگ

لیمو یکشنبه 18 دی 1401 ساعت 16:10

دزیره جانم
چه کار خوبی کردی، چه کار خوبی. کاش میشد من هم جایی فریاد بزنم. فریاد بزنم و از این فکرها و دردها خلاص شم. کاش این قسمت از سیاره سیاه‌چاله بود، اقیانوس بود، نمیدونم.
آخ از چشم‌های معصوم مشکیش....
+دخترک رو از طرف من ببوس لطفا. برای بچه‌ها هم ناراحتم، قرار بوده این بهترین سالهای زندگیشون باشه.

لیمو جان داشتم خفه میشدم در شرف عصیان واقعا

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.