خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

گاهی به اسمان نگاه کن

ابرهای قلنبه سفید در اسمان بودن و من رفتم پول کارت به کارت کنم یه لحظه سرم را بالا بردم که به گردن مبارک استراحت بدهم و ابرهای سفید قلنبه را دیدم  کنار هم و سرم پایین نیامد 

همیشه وقتهایی که خوشحالم به اسمان نگاه میکنم  و وقتی  ناراحتم  و دلم گرفته  و وقتی چیزی را درک نمیکنم  و ......به اسمان نگاه کن ف جان به اسمان به ملکوت اعظمش به گردش فلک به ستارگان 

عاشق اسمان شبم خصوصا شب های کویری یا شب های شیراز  

هنوز یاد شب هایی که زیر سقف اسمان  روی تخت  خونه مامانی شیرازی میخوابیدیم .... درختچه های محبوبه شب مشغول دلبری و عطر افشانی  و اسمونی که انگار پولک و اکلیل رویش پاشیده بودن و من مدتها خیره میشدم به پولک ها و اکلیل های چشمک زن تا خوابم میبرد و صبحها که با اشعه خورشید توی چشمم بیدار میشدم و مامانی که سفره صبحانه را چیده بود در ایوان و سماور روشن بود و چای دم کشیده کیک یزدی  نون و پنیر و خیار و گوجه و هندوانه و..... و خوشی و خوشی و خوشی

دوست دارم ابرها را بغل کنم و ببوسمشون به یاد موهای یکپارچه سفید و براقش مامانی شیرازیه من ، گمپه گلم  ،روحت شاد طاووس خانوم  

از کجا به کجا رسیدم یهو 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.