خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

هرکول

از صبح چند بار وبلاگ را باز کردم که بنویسم ولی نتونستم خیره شدم به صفحه و نمیدونستم چی بنویسم  الان در اینستا یه پست دیدم که  تبلیغ یک مرکز مشاوره بود ولی درواقع شرح حال فعلی من بود 

تجربه همزمان اضطراب و افسردگی که خیلی سنگینه و طاقت فرسا و کمر شکن  :

هم احساس بی قراری میکنی  هم اونقدر خسته ای که توان انجام دادن کاری رو نداری 

هم نگران اینده ای و هم احساس ناامیدی میکنی 

برای فرار از فشار اجتماعی از دیگران فاصله میگیری اما باز هم احساس تنهایی میکنی 

به همه چیز بی تفاوتی اما به همه چی بیش از حد اهمیت میدی

همه انرژیت خال ی میشه  اما بازهم نمیتونی استراحت کنی 

انگار که دائما در جنگی و تلاش دائمی خسته ات میکنه طوری که فکر میکنی دیگه هیچوقت نمیتونی  انرژیت رو بازیابی کنی 

نتیجه 

نیاز به کمک و تراپی یا شاید حتی دارو داری پس چرا فکر میکنی  هرکولی  دزیره جان ؟!!!

24

صبح زود که بیدار میشدم  راه میفتادم به گردش در شهر و هربار از یک مسیر میرفتم بعد صبحانه بعد ساحل در مسیر برگشت از ساحل حوالی 5-6 عصر همه کوچه ها پر بود از کافه ای کوچیک و بزرگ مدرن و قدیم ی همه میزها بیرون در پیاده روها و یک میز میزاشتن و یک قدح بزرگ پر از  م ا ر گ ا ر ی ت ا با یخ که دائم به رهگذرهایی مثل من تعارف میکردن عینه شربت هایی که ما نذری تعارف میکنیم در اعیادمون همینطور قدم به قدم با لبخند و خوشرویی با اهنگ و رقص که فراوان دیده میشد  بنظرم یکی از خوشحالترین مردمهایی بودن که دیدم  دم هر رستوران یا کافه ایی بالاخره یه نفر بود که بخواد سالسا برقصه و به رقص دعوتت کنه  یا نوشیدنی بهت تعارف کنه  تاموقعی که  نمینشستی نوشیدنی مجانی بود کاملاا تعارفی کاملا از ته دل  اصلا انگار این مردم هیج وظیفه و شغل دیگه ای جز شادی ندارن  یک عالمه دستفروش با زیور الات بسیار زیبا  

روز سوم کاملا رنگ گرفته بودم و روز پنجم شکلاتی کامل هوا بشدت گرم و رطوبت بالا بود اجرای اول ما روز سوم و روز پنجم بود که عصر زودتر یعنی ساعت 6 رفتیم برا ی تمرین که جاهامون و صدامون رو در سالن محل اجرا پیدا کنیم  جشن مردگان هم یک اجرا ی دیگه داشت که همگی مترصد بودیم حتما بریم ببینیم  و غیر از اون دو روز در طول روز به معنای واقعی خوشگذروندیم  و این مردم مردم نازنینی که سینمای هالیوود سعی میکنه اونا رو خشن و قاچاقچی و ادمکش معرفی کنه مهربون وشاد و اوازخوان و رقصان بودن  مصداق واقعی "ای بی خبر زلذت شرب مدام ما "

و صد البته در این سفر به نوشیدنی محبوب همه عمرمان رسیدیم  ت ک ی ی ل ا جان که تا همین الان جای ویژه ای در قلبمان دارد !!!! و تا میتوانستیم تاکو خیابانی خوردیم هر دفعه از یکجا و هر شب بعد از دیدن اجراهای جشنواره میرفتیم باا بچه ها مینشستیم  به تماشای مهتاب روی دریا و مزخرف میبافتیم و میخندیدیم تا تقریبا 2 نیمه شب و ده روز به همین منوال گذشت در این ده روز من کلا اقای حراستی را جز در زمان اجرا ی خودمان ندیدم 

23

هنوزم فکر میکنم سفر مکزیک فراموش نشدنی ترین و خاص ترین سفری بود که تنهایی   رفتم البته چون سفر های من با ژان داستان خودشو داره 

دو روز و نصفی توی راه بودیم تا رسیدیم یعنی 5-6 ساعت پرواز تا مادرید8 ساعت توقف و دوباره 8-9 ساعت پرواز تا مکزیکو سیتی و با اتوبوس 8 ساعت تا رسیدیم به شهر جشنواره 

یعنی داغون داغون بودیم از اون همه خستگی و خندیدن !! و اگر مورد اشتباهی  جابجایی هتل ها پیش نمییومد در همون لابی بیهوش شده بودیم و البته دیدن اون قصر رویای و جناب  نیکلاس عزیز تمام حواسمون رو تحریک کرده بود و فرا هوشیار بودیم  همگی 

وقتی هتل جابجا شد و ب اتاق رسیدیم تقریبابیهوش شدیم  طوری که من حتی برای شام بیدار نشدو و یک سر تا صبح فردا خوابیدم و صبح که بیدار شدم  و به سقف اتاق خیره شدم نمیدونستم کجام  و زمان و مکان رو گم کرده بودم  بگذریم 

هتل جدید 4 ستاره بود با معماری قدیم ی سبک اسپانیایی ولی هتل تمیزی بود اما اصلا قابل قیاس نبود  برنامه جشنواره اینطوری بود که از ساعت 8 شب شروع میشد تا 12 شب  ما کلا دوتا اجرا داشتیم البته فردای روزی که رسیدیم  افتتاحیه بود که اصلا انگار وارد یک انیمیشن سه بعدی شده بودیم انقدر مراسم افتتاحیه زیبا و خاص و هماهنگ بود  بعد از مراسم افتتاحیه  یک اجرا ازخود مکزیک دیدیم که ظاهرن این کار هم تور بین المللی و توریست بین المللی دارشت " جشن مردگان "خیل ی سال بعد تر وقتی انیمیشن "کوکو" رو دیدم انگار همون اجرا  انیمیشن شده بود و صد البته اجرای زنده خیل ی فوقالعاده تر بود 

اجراها هم از ساعت 8 به بعد شب بود و این یعنی ده روز ما از صبح تا ساعت 7 وقت داشتیم برای گردش  من سحر خیزم کلا  از ساعت 6 صبح بیدار میشدم  صبحانه زودهنگام  هتل رو میخوردم  و میزدم بیرون  البته مردم مکزیک کلا روزشون از ساعت 11 صبح شروع میشه !!!میرفتم پیاده روی در شهر  تابستون بود و اونجا خیلی گرم بود قبل از سفر دو تا مانتو نخی خنک گرفته بودم  جنس لنین که اون موقع تازه مد شده بود  یک ی سفید  شبیه یک بلوز مردونه  جلو بسته با شلوارش اتفاقا  سال گذشته هم دیدم این مدل شلواراز بالا گشاد دوباره مد شده  و یک ی سبز کاهویی که فقط مانتو بود لنین کلا نازک  ست و سفیدش بخصوص بدن نما لذا برای شلوارش قبل از سفر یک استر گرفتم تا زانو و دادم خیاط برام بدوزه  برای اون سبزه هم یکدامن چین چینی زرد تخم مرغی داشتم که گفتم باهم ست میشن خلاصه با بلوز سفید  و شلوار سفید و یک کلاه حصیری  ساحلی دور لبه دار شیری با روبانزرد و نارنجی و قرمز صورتی پوشیدم و راه افتادم البته یک روسری زرد نخی هم داشتم (روسری های رنگی نخی مد شده بود اون سال ) که انداختم دور گردنم که اقای حراستی اگر ما رو دید ناراحت نشه شهر روی یک تپه مانند بود که از هر طرف کوچهها با پله به ساحل میرسید  ساحل های فوقالعاده ابش شبیه کیش خودمون زالال ابی اقیانوسی و انگار یک خلیج کوچولو بود خلاصه که یک  ساحل دنج کشف کردم برگشتم هتل  بچه ها تازه اومده بودن برای صبحانه برای پسرها روشن کردم که فلان ساحل میریم با رویا که تقریبا همسن بدیم و بقیه خانمها اگر میخوان بیان و اون ساحل مخصوص ماست کسی اونجا پیداش نشه اگر بیاین اونوری اونوقت معلومه اومدین چشم چرونی انقدرم جدی گفتم که همه پسرها ماست ها رو کیسه کردن و کاملا متوجه جدیت من شدن رفتم بالا  مایو ورداشتم و با رویا راهافتادیم سمت ساحل محبوبم ساعت تقریبا یازده و  نیم 11 شده بود  خلاصه در رارفتن به سمت ساحل دیدم مغازه های کوچیک و بزرگ تازه دارن باز میشن یک عالمه دستفروش  با خنزر پنزر های زیبا  و همه لبخند دارن همه خوشحالن باوجود اینکه پولدار هم نیستن ولی راضین 

البته ما کشف مهمی هم در این سفر داشتیم دو نوشیدنی  فوقالعاده !!! ت ک ی ل ا  و م ا ر گ ا ر ی ت ا !!!!!!!!!!! که از همون اول صبح تقریبا همه جا سرو میشه از کنار خیابون بگیر تا رستوران های انچنانی

خلاصه که رفتیم به اب تنی و افتاب گرفتن  صد البته با  م ا ر گ ا ر ی ت ا  و.......

به خون پری چهرگان تشنه بود 

برگرفته از داستان ضحاک شاهنامه فردوسی 

22

اون روحه در انیمیشن soul که نمیخواست بیاد زمین و نمیخواست زندگی زمینی رو تجربه کنه هم اسمش 22 بود !

بگذریم ادامه ماجرا

به شدت مشغول تمرین و هماهنگی ها ی حضور در جشنواره مکزیک بودیم تیممون  البت نه فقط من همه به شدت درگیر بودیم و صد مون  رو گذاشته بودیم  تابستان بود و طبیعتا  خانواده یعنی مامان و برادر اومدن تهران پیش من که البته من از صبح تا شب سر تمرین بودم و اصلا نمیدیمشون !!

رفتیم مکزیک جدا از پرواز طولانی عوض کردن پروازها سفر دست جمعی با یک گروه متشکل از افراد به شدت خل و چل  عینه خودم یا از خودم بدتر خودش یک ماجرای جداگانه  است نمیدونین چقدر خندیدم انقدر که من گوشه دهنم  فکم درد میکرد و همینطور عضله زیر شکمم !!!درد ها ....درد واقعی.... که مجبور شدم شل کننده عضله بخورم  یعنی از فرودگاه شروع شد دیگه همه پرسنل فرودگاه و کادر پرواز و.. هم با ما میخندیدن به حدی که یک ی از خلبان ها اومد این گروه خوشحال رو ببینه  اینا کی هستن که یک بند میخندن !!! ابته همه به غیر از مهتاب مهتاب جون  اقای حراستی اومده بود که اکثر مواقع سعی میکرد دور تر از جمع باشه خدا خیرش بده 

رسیدیم اومده بودن دنبالمون  بردنمون به هتل هامون  واااااااااااای چه هتل ایی انگار خوابیدی و در یک قصر رویایی بیدار شدی برای این که بدونین هتلهای درجه یک انتالیا که uall هستن  در مقایسه با این هتل ها ژوکری بیش نبودن !!! انواع غذاهای به شدت خوشمزه به شدت  انواع نوشیدنی های هیجان انگیز که فقط در تصاویر فیلم های هالیووددی رویت میشه و ما با دهان باز به لابی هتل نگاه میکردیم که واقعا؟!!!!! در همین حال و احوال یهو دیدیم جناب نیکلاس کیج اومدن و خیل ی راحت از جلومون رد شدن و فکر کنم همه ما در لحظه سکته خفیف رو زدیم !

یادمه سینا گفت واقعا چقدر به تئاتر اهمیت میدن مارو یا یک سلبریتی هالیوودی یکجا اوردن و همینطور که درو دسته با وسایلمون در وسط لابی انچنانی بودیم و مهمان دار های هتل عینه پروانه دورمون میچرخیدن و باانواع نوشیدنی !!!و فینگر فودهای خوشمزه  ازمون پذیرایی میکردن وارد بحث شدیم که بله فرهنگ این است و ارزش کار فرهنگی و هنری و هنر مند این است  منتظر ماندیم وسایلمون رو گرفتن و گفتن بریم  استراحت کنیم  رفتیم به خوردن ناهار مشغول شدیم و پسرها رسما جلوی روی اقای حراستی شروع کردن به لهو و لعب !!! دیگه ساعت 4 -5 بعداز ظهر بود و ماهم همگی خسته و اتاقها رو هنوز تحویل نداده بودن که  مسئول مربوطه اومد و گفت اشتباهی شده و ما هتلمون جای دیگه است!!!!!!! یعنی قبافه مون دیدنی بود  دوباره  جل و پلاسمون رو جمع کردیم خسته و کوفته در حال فحش و ناسزا به نحوه برخورد با هنرمندان و قدرنشناسی و عدم هماهنگی !!!و ..... رفتیم به محل هتل جدید  که هتل 4 ستاره بود هتل بدی نبود ولی با اون یکی هتل اصلا قابل قیاس نبود !!!به محض تحویل اتاق در اولین تخت خواب دم دست واقعا از هوش رفتم   ....