خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

ریز اتفاقات درشت (1)

امروز دقیقا یکماهه که در محل کار جدیدم  به همین زودی شد یکماه 

 اما جونم واستون بگه این تصمیم جابجایی رو خیلی با دودلی گرفتم و تا لحظه اخر امیدواربودم رییس قبلیم موافقت نکنه !!!! چون از جابجایی میترسیدم و همکارامم خیلی دوست داشتم و دارم البته هنوز  

 

خلاصه که رییس قبلیم هم مخالفت جدی نکرد!!! وقتی قرار برجابجایی شد من یه هفته ماراتون تحویل کار داشتم بشدت، این انیمیشن های دیرین دیرین رو نمیدونم دیدین یا نه قسمت های محیط زیستیش کارماس یعنی واس ماس !!!! بله همچین دوست طناز و خلاق و هنرمندی دارین ونمیدونستین (ایکون دزیره متواضع !!!!!!) 

بعله داشتم میگفتم ماراتون ما برای تحویل سریالهای انیمیشن و برنامه مستند ترکیبی و تیزرهای فرهنگی و کلیپ های اموزشی در حوزه محیط زیست شروع شدو دقیقا یکی از این روزا وسط همه پیگیری ها و دویدن ها  تلفن ما زنگ خورد و یکی از مخملی ترین صداها از اونور خط ما رو به هپروت برد  

 بله این صدا صدای پوران جان عزیزمان یا همان زن باباجان وبلاگستان بود که بعد از  پیدا کردن خونه امن برای پیشی با من تماس گرفته بود  واسه پیشی بخت برگشته ای که با وایتکس شسته بودنش (هنوزم با یاداوری این قضیه قلبم درد میگیره اخه کدوم قلب سیاهی یه بچه گربه رو با وایتکس میشوره ) اها از بحث اصلی دور نشیم  

شنیدن صدای پوران انقدر گیجم کرده بود که اصلا نمیتونستم حرف بزنم  اگر با ایشون ارتباط دارین که میدونین چی میگم واگر ندارین حتی تصورشم نمیتونین بکنین چقدر این صدا گرم  مخملی مهربون و دوست داشتنیه عینا صاحب صدا  

 باهم خوشو بش کردیم و در مورد کتاب پوران و اقای همسر و ..... گپ زدیم و من هنوز در هپروت بودم !!!  

بگذریم (این ماجرا در اینده یه پست مخصوص خواهد داشت به امید ان روز !!!!)

 

هیچی دیگه کارارو تحویل دادم و با همکارا خداحافظی کردم همکاراهدیه خداحافظی برام یه توگردنی شبیه اونی که گولو برای خودش گرفته بود (یه دونه برف نگین دار) بهم هدیه دادنو بعد از مراسم گودبای پارتیه جعفر !!!!!  راهی اداره جدید شدم با فرض اینکه اینجا جایی فرهنگی تر بهتر و انسانهای شاغل در ان اعم از رییس و کارمند همکار و غیره  فرهیخته ترند ....... 

این داستان ادامه دارد....

نظرات 3 + ارسال نظر
زن بابا چهارشنبه 28 مرداد 1394 ساعت 11:36 http://zanbaba88blogsky.com

الهی دورت بگردم که لنگه کفش کهنه در بیابان را غنیمت میدانی !
دخترجان صدای نخراشیده ما را مخملی میخوانی ؟؟؟؟؟؟؟
افرین به این همه لطف و بزرگواری عزیزدلم .
پس چرا من در آزمون صدای شبکه جام جم پذیرفته نشدم تا چارتا خبر از قتل و غارت دنیا بخونم ؟

قربونت بشم عزیز مهربونم صدات مخملیه و ازون مخمل نرمهای صورتیه
از صدا وسیما بی لیاقت تر دیگه اخه کجا رو میشه مثال زد حیف صدات که از شبکه جام جم پخش بشه واسه اخبار اینجوری
اما میتونه قصه بگه واسه بچه کوچولوهایا کتاب صوتیب بشه واسه خیلیا یا توی یه شبکه درست درمون با لیاقت پخش بشه عزیزم من که یکی از اون فن های پرو پا قرصتم

بانو سرن سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 12:57 http://serendarsokoot.blogsky.com/

الان تو این همه حرف داری و دیر دیر میای؟!
من از الوشم مطمئن بودم که تو خییییییلی هنرمندی. بعله من چنین آدمِ آدم شناسی هستم

اختیار دارین خانمی ما یه مقدار قپی در کردیم !!!!!

پرنده ی گولو دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 14:44

سلام
یک ماهگی مبارک دزیره
پس تو هم صدای وی رو شنیدی؟ چون هم کردی؟

چه خوب که یه دوست دیرین دیرینی دارم

اختیار دارین خانم گولوئیان کلی هم نزد وی رفتیم و چون کردیم !!!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.