سلام به همه عزیزان
یک ماه و یک هفته است که در منزل خواهر ژان در سرزمین افرا مهمانیم در این یک ماه از گرفتن گواهینامه رانندگی تا اجاره یک اپارتمان تا چگونگی سوار و پیاده شدن مترو اتوبوس و مسیریابی تا شرکت در ایونت های شهری و خرید وسایل بیسیک یک خانه همه را از اول یاد گرفتیم و تمرین کردیم موج سینوسی استرس امده و رفته و پرنسس هم از غر زدن و بهانه گیری کم نگذاشته اما ماهم کم نیاوردیم و داریم پیش میریم ببینیم که به کجا میرسیم
برنامه اقامتی ما ویزای استارت اپ هست و روندش در دست اقدام
اینجا اب و هوای دیوانه ای دارد که یک روز سرد و بارانی و نیاز به پوشش پاییزی و روز دیگر گرم در حد نیاز به کولر هست خورشید در اسمان از 5 صبح تا یک ربع به ده شب میدرخشد!!! و نوید اینرامیدهد که احتمالا در زمستان طلوع افتاب ساعت 9 صبح و غروبش 3 بعدازظهر باشد !!!
ممنون از لطف همه عزیزان خصوصا دکتر ربولی و طیبه جان و اعظم جان و سایر دوستانی که جویای حال ما بودید خیلی باعث دلگرمی هستین خدا شمایگان را برا ی همایونی حفظ کناد
راستش اول گفتم بزار گواهینامه را بگیریم بعد مینویسیم بعد گفتم بزار خونه رو بگیریم نگم براتون که اجاره خونه اینجا خودش پروسه ایست و یک ده روزی در خوف و رجاا بودیم
حالا به یاری دوستان عزیز ایکیا در حال جمع اوری ملزومات یک خانه ایم که البته خیلی سخت و با حساب ارزش پول وطنی خیلی خیلی گران است
در همین اوضاع و موضوع انتخابات و این مزخرفات مضحک طومار یک دوستی سی ساله هم بسته شد و باورکنین که میام و در اولین فرصت همه را میخوانم به جان همایونی
سلام به همگی عزیزان
بله همایونی جلای وطن کرده و در حال حاضر صدای ما را از سرزمین افرا میشنوید
برنامه پیشرو همین بود هفته گذشته را سراسر در استرس طی کردیم از خانه ای که سه تکه شد و تقسیم شد بین خانه پدری ما خانه پدری ژان و کانتینر
و جمع نمیشد اصن یه وضی
اما بالاخره مجبور شدیم کل زندگی را در 6 چمدان و سه کوله پشتی جا داده و راهی شویم پرواز طولانی خسته کننده اما بالاخره رسیدیم
تقریبا ساعت بیولوزیکمان تنظیم شده جمعه قبل هنگام طلوع افتاب از سرزمین مادری حرکت کرده و چندین و چند نصف النهار را طی کردیم و ساعت 9 و نیم شب که به تورنتو رسیدیم هنوز خورشید در اسمان میدرخشید!!!
خانه خواهر ژان هستیم عین بچه های تازه زبان باز کرده همه چیز برایمان ناشناخته است یک هفته به خودمان فرصت خستگی در کردن داده و از هفته بعد شروع میکنیم به ادابت شدن
نیازمند دعای خیر همه عزیزان هستیم سر فرصت میایم و به همه سر میزنیم و کامنت ها را پاسخ میدهیم
ماچ همایونی به لپ همگیتان
امروز پرنسس از کلاس اول ابتدایی فارغ التحصیل شد و جشن فارغ التحصیلی با شکوه هرچه تمام تر برگزار شد همراه با عمو موسیقی و شادی بسیار و رقص و جیغ و هورای بسیار
پدر یکی از همکلاسیهایش از بچه های تئاتر است استاد بیان و بدن پسرها بود همان وقت که ش استاد بیان و بدن ما بود ان موقع همسرش بانوی دیگری بود که اوهم بازیگر بود و بازیگر قابلی هم بود اصلا به هم نمیامدن در واقع خانم خیلی سر بود یک دخترهم دارن که بعد از جدایی به همراه مادر به امریکا رفت همسر فعلی یکی از هنرجوهایش بوده که مادر این یکی دختر است این همکار سابق در تئاتر فوقالعاده بود اما به لطف یک سریال طنز که از فصل سومش فکر کنم وارد شد یهو معروف شد یه هر حال در چندین جشن گذشته هم اورا دیده بودم اوهم مرا دیده بود ژان ازم پرسید اقای ... را میشناسی گفتم بله پرسید پس چرا جلو نرفتی و ....... طبق معمول جوابی نداشتم و سکوت
اما امروز اقای ....سلام علیک خیلی گرمی با ژان داشت و اتفاقا کنار ما نشستن در سالن امفی تئاتر مدرسه یهو بی مقدمه گفت خانم ایا شما در کار ....... اقای رحمانیان نبودین؟ من !!!!!!!!!!!!!!! بله بودم اقای ..... :شما خانم دزیره نیستین؟!!!!! من بله هستم لبخند صورت اقای ..... شکفته شد خندید و گفت چطور نشناختمش و زودتر اشنایی ندادم خندیدم گفنم اختیار دارین شمارو بلافاصله شناختم و ژان فن شماست دقیقا بخاطر همان سریال و طیعتا سوال بعدی کجایی؟ چرا کار نمیکنی ؟و.....
یهو گفت از اون روزها بیست و خورده ای سال گذشته دزیره ولی انکار دیروز بود همسر فعلی که بین ما نشسته بود هر لحظه بیشتر متعجب میشد گفتم بله انگار نه انگار که یک عمره
بعدتر با پرنسس و ژان رفتیم دنبال دوسه کار اداری و معاینه چشم که نگاه سنگین یک خانم مجبورم کرد سرم روبیارم بالا و ببینم کیه انقدر خیره داره منو نگاه میکنه و بله یک خانم بازیگر در حال حاضر سوپر استار فعلا ممنوع الکار و اون موقع عاشق معاشرت با اکیپ ما بود لبخند بغل و باز همون سوالها .... ژان و پرنسس متعجب که وای خانم .....منوبه اسم کوچک میشناسه با همسرش اومده بود که هیچ ربطی به هم نداشتن یاد اون دخترک شیطونی افتادم که بود چقدر فرق کرده بود
برگشت به ژان گفت میدونی ما ارزومون بود مثل دزیره باشیم اتیلا و اقای رحمانیان اینقدر تحویلمون بگیرن ؟ میدونی همسرت الگوی من بوده ؟!!!!فی الواقع ترکیدم از خندیدن حتی از تصور الگوی کسی در بازیگری بودن گفتم عزیزجان شما الان نامبروانی و ما کجا و شما کجا گفت من هنوز عاشق نقش... (نقش روبروی مهتاب در کار دومی که با اقای رحمانیان همکاری داشت )هستم دزیره شاه نقش بود
راستش اصلا نمیخواستم حرفو ادامه بدم ولی مجبور شدم اخه چرا نمیفهمن یاداوری اون روزها چقدر برای من دردناکه
بعدش م زنگ زد سر سریال اخر که توقیف شد و اصلا شاید دلیل ترک دنیا ی هنر افسردگی و ناامیدی ناشی از این کار بود با هم همکار بودیم خلاصه که تعریف که با یکی از دوستای مشترکمون که تقریبا در تلویزیون یکی دوکار موفق داشت و شناخته شده است و دوست قدیمی م بوده بهم زدن از اون اتمام دوستی های زشت و گفت اسگل شده و... بعد صحبت ژ.ص و گل واژه هاای اخیرش شد و خب اون هم اسگله البته اسگل ن ظ ا م م ق دس به گفته همکارش و یکی دیگه که اون هم اسگله و خلاصه نتیجه گرفتیم کسیکه اسگل نباشد بازیگر نمی شود و دلیل شکست ما هم به یقین همین بوده کم بودن درجات اسگلی !!!
حدود ده روز هست که دیگر به دارالحکومه نمیرویم و صدای همایونی را از اندرونی میشنوید از شما چه پنهان انقدر کار سرمان ریخته که هنوز فرصت پیدا نکردیم ببینیم با خودمان چند چندیم
ذهنمان بهم ریخته است و خط فکری مشخصی نداریم لذا چندین و چند بار این صفحه باز شد و دوباره بسته شد دریغ از یک کلمه یا جمله
میدانم منتظر بقیه ماجرای ش هستین همینقدر بدونین که بعد ازحدود ده روز برگشت که هم کاری در نوبت اجرا داشت و هم تصمیمات جدیدش را عملی کند من هم به تمرین برگشتم و یک هفته برای دو روزی که نرفته بودم تنبیه شدم و به تمیز کردن پلاتو و جمع اوری اکساسوری تمرین محکوم !!!
راستش این روزها اتیلا در خواب و بیداری همراهیم میکنه و دائم برایش دلتنگم و فرصتی هم برای ابراز دلتنگی نیست حتی فرصت صحبت با کچل هم نیست روز معلم و روز تولد اتیلا هم بی تاثیر نبوده فعلا نوشتنم از ادامه ماجرا نمیاد واقعا میگم به محضی که این حس برگشت برایتان مینویسم
یک برنامه جدید دارم و باید یک برنامه و لست برای کارها ی پیشرو بنویسم
خیلی بهم ریخته ام هم جسمی و هم روحی و نیازمند انرژی مثبتتان هستم ممنون
پ.ن. کامنت کامشین عزیزم باعث شد گریه کنم بعد از مدتها و خودم رو جمع کنم البته اینجا شاید تنها جایی باشه که بیواسطه خودم هستم حتی علی رغم اینکه میدانم ممکن است ملیجک اینجا رابخواند
راستش اخبار مربوط به نیکا فجایع غزه عفریت جنگ و البته برنامه پیشرو همه فشار مضاعفی بوده برای من امروز یک جلسه با مشاور پرنسس داشتم و نتیجه بیشتر با دخترک بازی کنم راستش بیشتر ژان با و بازی میکند و من همیشه درگیر کار بیرون یا کار خونه هستم این اواخر خیلی بیحوصله بودم واقعا باید از اخبار دور کنم و ذزیره کوجک درونم رابغل کنم همینطور پرنسس کوچکمم که نور زندگیم هست همینطور ژان واقعا چرا انقدر بی خاصیت و حوصله سربر شدم بله سعی میکنم قوی باشم
سلام به هه عزیزان و دوستان و بزرگواران و یاران
خدمتتون عرض کنم این اخرین پستی است که از دارالحکومه اپلود میکنیم فعلا تصمیم داریم به مرخصی طولانی مدت برویم لذا پست بعدی از اندرونی همایونی اپلود خواهد شد
امروز که اخرین روز کاریمان (البته فعلا) در دارالحومه است سرشار از احساسات متناقضیم 18 سال هر روز صبح زود بیدار شدن حداقل 8 ساعت اینجا بودن تلاش شبانه روزی برای تنظیم و تدوین انواع و اقسام گزارش های مدیریتی ارزیابی پژوهشی و اخرش ... هیچ جز خاطرات تلخ و شیرین
تقریبا ده برابر دریافتیمان سگ دو زدیم و تلاش مجدانه و دلسوزانه داشتیم که انگار نه انگار
حالمان عجیب است که انطور که 19 سال پیش بود وقتی که تصمیم انتحاری خروج از دنیای هنر را گرفتیم نمیدانم دلم برا ی این سبک کار تنگ میشود یا نه اما در مورد بازیگری باید بگم عین ترک مواد مخدر بود و هست هنوز یعنی یک روزهایی دلتنگی ان زمان صحنه دوستان اتیلا بخصوص و وراج ی های طولانی با کچل ادم رامیکشد و یک روزهایی که فیلم های سخیف این روزها را میبینی بخودت میگی دمم گرم که تونستم بزارمش کنار ولی خوب وقتی داری کتابخانه ات رو جمع میکنی به قفسه نمایشنامه ها که میرسی میشینی و اشک میریزی و نمایشنامه های استاد بیضایی و ترجمه های حمید سمندریان و ..... نگاه میکنی ورق میزنی و دوباره میزاری سر جاشون و چند بار این تکرار میشه تا ژان بیاد کنارت بغلت کنه و بگه دزیره جان تو از اینا دل نمیکنی و این عینه واقعیته عینه دل نکندن از کتابهای کوئیلو
به هر حال این خداحافظی بزرگ من است با دارالحکومه و نمیدونم ایا همیشگی است یا مقطعی
در این لحظه همه کسانی که خوبیهایی که در حقشان کردم و بارها و بارها نجاتشان دادم و باز به محضی که توانستن پشت سرم تهمت زدند و بدگویی کردن و از هیچ فرومایگی کم نکذاشتن به کائنات میسپرم حلالشان نباشد و نخواهد بود
اینجا نوشتم که برای خودم ثبت شود و شما یاران عزیز شاهدم باشید .مکتوب .
پ.ن. بزودی ادامه داستان را مینویسم فعلا عجالتا برم هیستوری کروم را پاک کنم که نامحرمی اینجا را نخواند
ماچ همایون ی به لپ همگی