-
یاد کودکی
دوشنبه 26 آبان 1399 08:20
وقتی کوچک بودیم و برای سفر تابستانی به شیراز و خانه مادربزرگ مادری میرفتیم با دختر خاله مادرم همبازی بودم و اغلب یکی دو شبی به خانه انها میرفتم خانه های قدیمی شیراز اغلب حیاط های بزرگ با درخت های خرمالو نارنج انار و سرو دارند مثل خانه مادر بزرگم با شب بو هایی که در گلدانهای سنگی از پایین تا روی تیغه دیوار قد کشیده اند...
-
خدایا جانم
یکشنبه 25 آبان 1399 11:12
راستش نمیدانم از کجا شروع کنم میدانم در قلبم همیشه بودی و هستی یادت هست که حتمن هست همیشه از بچگی مستقیم با خودت صحبت میکردم مستقیم از خودت میخواستم مستقیمه مستقیم تا وقتی که به دیدن خانه ات دعوتم کردی ودر بیست و یکی دوسالگی امدم هنوز یادم هست اولین لحظه ای که خانه ات رادیدم چنان مبهوت بودم جنان عظمتش مراگرفته بود که...
-
دکتر همایونی
چهارشنبه 14 آبان 1399 12:37
بله در این اوضاع احوال قارشمیش مقاله همایونی چاپ و در واپسین لحظات فرصت دفاع که ترم جدید برایمان حساب نشود از رساله دکترای خود دفاع نمودیم الان دکتر همایونی متخصص انواع و اقسام الودگی های محیط زیست دارای بورد تخصصی الودگی خاک هستیم - مبارکمان باشد کلا ایمان داریم به خواست کائنات به زمانبندی کائنات و به چرخش فلک و...
-
بلوندی
سهشنبه 11 شهریور 1399 09:56
با یک همایونی بلوندی مواجهید که بلوندیش حدود 2 میلیون ناقابل اب خورد !!! یعنی میناجون تلافی این قرنطینه کرونایی و نرفتن های این 8 ماه را یکجا دراورد و حقمان را کف دستمان گذاشت تازه نصف سرمبارک بلوند شده نیمه دیگر 1 ملیون اضافه تر میشد که صلاح ندیدیم در این اوضاع و احوال اقتصادی بیشتر از این خرج خودمان کنیم همچین...
-
کرونا نوشت 3
یکشنبه 2 شهریور 1399 13:39
بعد از 8 ماه یعنی از دی ماه تا الان قرار است فردا برویم ارایشگاه و سرو صورت را صفا بدهیم و زلف های پریشان همایونی رابدست هنرمند ارایشگر ویژه همایونی مینا جون بدهیم ناگفته نماند که ایشان از اون ارایشگر قدیمیای زمان قبل از 57هستن در ارایشگاه معروف اندره ان زمان کلی از گذشته برای همایونی نقل داستان میکنن ایضا قهوه و فال...
-
کرونا نوشت 2
دوشنبه 13 مرداد 1399 13:37
در یک بیحوصلگی دسته جمعی بسر میبریم و چاره ای نیست همین ویندوشاپینگ های الکی عجب تاثیری در روحیه همایونی داشت و خبر نداشتیم والله این ملیجک هم نیست که از مصاحبتش لذت ببریم یک کولوچه قلنبه بدنیا اورده و رفته مرخصی زایمان در دارالحکومه تنها ماندیم و بیحوصله خرید های هفتگی و ماهانه که خودش تفریحی بود به مصیبت تبدیل شده...
-
اندر احوالات روزهای کرونایی
شنبه 13 اردیبهشت 1399 13:50
دست خود را میشوریم و ضدعفونی میکنیم و بعد شک میکنیم و از از سر همه خریدها را میشوریم و ضدعفونی میکنیم و بعد شک میکنیم و ازاز سر روزهای شیفتمان کار میکنیم در روزهای دور کاری تا نصفه شب و فردا از از سر اشپزی و بازی با دخملک که غرغرو شده و از در خانه ماندن کلافه شده و فردا از ازسر مکمل های ریز و درشت برای تقویت ایمنیمان...
-
کرونا دربلاد "حالا ولش کن های مدعی"
دوشنبه 5 اسفند 1398 10:51
بله مستحضرید که جناب مستطاب ویروس کرونا با یک بلیت یا بلیط درجه یک فرست کلاس تشریف آوردن به بلاد ما یهویی خیلی شیک و مجلسی سر از قم دراوردن و از سر هوس بازی یه هموطن 60 ساله رو که اتفاقا سابقه سفر خارجی هم نداشت رو ناک اوت کردن متاسفانه .....بله.... مسئولینی که احساس تکلیف در قبول مسئولیت امانشان را بریده در یک هفته...
-
دوستم
یکشنبه 6 بهمن 1398 14:25
امروز با دوستم حرف زدم دوستم که چند سالی است رفته است و الان حالش حداقل از من بهتر است دلم میخواهدش که بشینیم مفصل به گعده های خودمان با نوشیدنی های خودمان باسیگار کشیدن های یواشکیمان (خیرسرمان فکر میکردیم یواشکیست !!!)دلم شنیدن بی واسطه صدا و بغلش را میخواهد دلم دوستم را میخواهد دوستم را
-
گوش شنوایی هست؟
یکشنبه 22 دی 1398 11:33
بارها صفحه را باز کردم و بستم زبانم لال شده از شدت بهت و تحیر و و جابجا شدن مرزهای وقاحت بعداز سه روز تکذیب حالا با افتخار صحبت از خطای انسانی میکنید ؟ کاش ذره ای از شرف و ابرو و وجدان بویی برده بودید کاش حداقل یک مسئول استعفا میکرد تازه طرفداران ساندیس خورتان هشتک شجات و صداقت هم میزنند بابا خیلی خوبید شماها گونه...
-
حال خوش غافلگیری همیشگی
دوشنبه 4 آذر 1398 08:21
راستش نمیدونم چی بگم اینکه درست بعد از ده سال همونجایی هستیم که بودیم و بدترش حتی؟! اینکه این اقای بنفش با اون قبلیش و قبلترش هیچ فرقی ندارن ؟ اینکه راحت مثل ابخوردن تصمیم میگیرن و اینترنت و به این شکل قطع میکنن و بعدشم مثل عذر بدتر از گناه عذرخواهی میکنن و میگن اینطوری براتون بهتره؟ اینکه گولو حالش خیلی اکی نیست ؟...
-
گیلی لی لیو.......
دوشنبه 10 تیر 1398 09:48
راستش قلبم سرشار از شادی و خنده و شعف شد وقتی وبلاگ گولو جونم رو خوندم و از عروس شدنش با خبر شدم ان شالله که مبارکه و زندگی سرشار از عشق و علاقه و هیجان و خوشی برات ارزو دارم گولو جونی دیر به دیر اینجا میام اما عمیقا احساس تعلق دارم به همه دوستان و وبلاگای قدیمی دخملی بازیگوش شده و هرروز یه شیرین زبانی میکنه که همه...
-
در نیمه راه بهشت 2
دوشنبه 29 بهمن 1397 15:02
خوب در ادامه داستان های اقا ترامپ باید عرض کنم دخترعمو جان که معرف حضور هستن, هم وقتی ما شبیه کدوی قلقله زن بودیم در دوران بارداری - در هشت ماهگی- "بله" را به یک اقای مقیم امریکا گفتن که البته جز همین اقامت ما هرچه نگاه کردیم نقطه جالب توجه دیگری ندیدیم !!! اگر از طرفداران انیمیشن هستین ایشان بدون اغراق کپی...
-
عمه دزیره
دوشنبه 1 بهمن 1397 10:09
بله امروز یک بهمن 97 تبدیل به یک عدد عمه دزیره درجه یک شدیم نی نی خان برادری بدنیا اومد ان شالله که نامدار و سالم و سلامت و شاد باشه صد البته که ماجرای بارداری عروس خانوم همداستانی شنیدنیه و در این مورد هم با ایشون داستان داشتیم که سر فرصت مینویسمش حالا ازی فرصت استفاده کنین بیاین فحش بدین به همایونی که فعلا فحش خورش...
-
در نیمه راه بهشت
یکشنبه 30 دی 1397 15:22
نمیدانم کتاب در نیمه راه بهشت نوشته سعید نفیسی را خواندید یا نه من شانس خواندنش را انهم از کتابخانه زن عموی پدرم داشتم خلاصه داستان در مورد تازه بدوران رسیده های دهه 40 هست که تا یک دهه قبلش کجا بودند الان خودشان و نور چشمی هایشان در تکاپو برای رفتن به امریکا و اخرهم طیاره اشان نرسیده به نیویورک عزیز سقوط میکند خلاصه...
-
سلام به خودم و همه دوستان
دوشنبه 24 دی 1397 15:26
سلام مدتها بود مشغله فراوان باعث شده بود اینجا نباشم خیلی خیلی دلتنگتان بودم همتان ها از گولو ولاله بگیر تا بقیه بله از حال ما اگر جویا باشید یک مامان دزیره تمام عیار تمام وقتیم این وسطها شاید روی پایان نامه دکترا کار کنیم و یا در محل کار وقتی برای استراحت پیدا کنیم !!! سر فرصت و بعد از این که از نوشته هایتان حسابی...
-
مامان دزیره
دوشنبه 19 تیر 1396 15:47
بله 7 سال پیش در چنین روزیی مثل دیروز که عید مبعث بود و دقیقا هنگام اذان ظهر به رفیق جان بله گفتیم امروز اولین روز سال هشتم هست خیلی وقته ننوشتم دلم برای نوشتن و برای همه دوستان تنگه اتفاقات زیادی افتاده از کجا بگم ؟ همینقدر بدونین که یه دخمل کوچولو دو ماه دیگه میاد به این کره خاکی تا همه چیز مادرش بشه مادرش ترم دوم...
-
کبک پر
دوشنبه 29 آذر 1395 07:54
بله بعد از 6 سال دیروز خانم اپراتور خیلی شیک تماس گرفته اند که متاسفانه پرونده کامل مهاجرت ما ریجکت شده !!!!!!!!!!!!!! خدایا جان کلن شکرت
-
تو خوبی !!!!!
یکشنبه 11 مهر 1395 13:51
راستش منتظر اتفاق سومی بودم و هستم تا اینجا بنویسم ولی الان یکی دو روز است که حالم خوش نیست و طبق عادت باید بنویسم عمق دوستی ها تا کجاست ؟ برای شما اگر کسی هست که هنوز اینجا رو میخواند عمق دوستی تا کجاست ؟ ایا هر کاری از دستمان بر میاید ولو اینکه بزحمتمان بیندازد برای خاطر عزیز دوستانمان باید انجام دهیم ؟ ایا در قبال...
-
رفتار دوگانه
شنبه 30 مرداد 1395 12:36
حیف که درست بشو نیستیم والله از قدیم ندیما ما تافته جدا بافته بودیم چطور ؟ الان عرض میکنیم همیشه کارهایی که برای ما عیب بود برای دخترعموی عزیزمان که یک سال از ما کوچکتر است مایه مباهات فامیل بود و ای عجب از این رفتار های دوگانه !!!! فرضا ما مدتها دانشجو بودیم و در تهران تنها زندگی میکردیمو و سبک زندگی دانشجویی ما...
-
خانه دوست
سهشنبه 15 تیر 1395 08:23
بعضی روزها سنگین و سخت است انگار هوایی برای تنفس نیست به خانه دوست رفتی مطمئنم طعم گیلاسش گوارای وجودت نازنین استاد
-
دزیره شکلاتی سپاسگزار
یکشنبه 23 خرداد 1395 12:31
چی بگم براتون دوستان؟ تازه از سفر یک هفته ای برگشتم سفر بدی نبود خوب خوب هم نبود به هر حال الان با یک عدد دزیره شکلاتی مواجه اید !!! وقتی فهمیدم قندون بلورین دلاک افتاد و شکست خیلی غمگین شدم خیلی نشستم کلی گریه کردم ولی طبق خواسته خودش چیزی اونجا چه در اینستا چه در وبلاگ ننوشتم فقط عمیقا براش دعا کردم و از خدا خواستم...
-
خدایا مارو گاو کن !
دوشنبه 3 خرداد 1395 10:48
خوب از کمی تا قسمتی دیوانه شدیم که مادر شوهر گرامی لاینقطع در مورد لاتاری و فرم هایش و برنامه های اینده اش مانیفست صادر میکند از حرف شهین خانوم که چند سال پیش برنده لاتاری بوده و همسایه اشون هست تا سرچ اینترنتی تا زحمات بی شائبه دخترشان که زحمت کشیدن و فرمشون رو در دو روز متوالی پر کردن و هزار بار به روی ما و خود...
-
منو با خودت ببر !!!!
دوشنبه 20 اردیبهشت 1395 08:54
خوب نمردیم و یکی از بستگان ما لاتاری اقامت ینگه دنیارا برد بله مادر شو هر عزیزمان در سن 71 سالگی برنده اقامت آن بهشت زمینی شده اند !!!!!!!!!!!!!!جالب اینکه همسری میگفت پدرم حوصله ندارد و نمی رود و اینا ووقتی اخر هفته طبق معمول رفته بودیم منزلشان دیدیم پدر جان چمدان بسته و جلوی در نشسته اند و در فکر فروش خانه و زندگی...
-
طلایی و شکری (برای مخاطب خاص)
یکشنبه 22 فروردین 1395 14:24
طلایی و شکری طلایی و شکری طلایی و شکری مزه مزه میکنم این طعم طلایی و شکری که دوست جانم که برایش ابراز دلتنگی کرده بودم برای طعم امسالم ارزو کرده دوست جانم که چینی دلش از برگ گل نازک تر است و لطیف تر... دوست جانم که قبلتر ها روزی دوسه بار به وبلاگش سر میزدم ودلم باز می شدو روزم ساخته می شد دوست جانی که ندیدمش ولی خیلی...
-
سال نو مبارک
شنبه 14 فروردین 1395 14:16
سال نو شد مبارکه امیدوارم امسال رو خوب و شاد شروع کرده باشین همه خوش و خوشحال و سلامت باشین اگر سفر رفتین حسابی خوش گذرونده باشین اگرم مثل من تهران مونده باشین خوب خوب استراحت کرده باشین امسال مسافرت نرفتم از تعطیلات نوروز که نرم مسافرت خوشم نمیاد !!!! به هر حال نرفتم و توی خونه موندیم به دید و بازدید و رستوران گردی...
-
دزیره 94 و دزیره 95
شنبه 22 اسفند 1394 16:00
خوب امسال هم داره یواش یواش پارسال میشه روزهای عمرمون میگذرن و ما حواسمون بهشون نیست که هر روز از تقویم عمرمون داره کنده میشه سال گذشته تقریبا همین موقع بود که اهداف سال اینده رو و دست اوردهای سال گذشته رو برای خودم لیست کرده بودم اما سال 94 برای من با دعوا و بحث خانوادگی و متاسفانه فوت عزیزان و بستگان دور و نزدیک...
-
ملاقات دزیره ای
سهشنبه 4 اسفند 1394 11:04
همینطور که لابه لای جمعیت داخل اتوبوس جابه جا میشدم تا بتونم خودمو نگه دارم که با ترمز یهو شوت نشم یک چهره اشنا دیدم و خلاصه کلی داشتم به مغزم فشار میاوردم که این چهره آشنا کی هست و من کجا دیدمش و اینا............ که یهویی جرقه ای گفت فکر کنم این چهره اشنا همون پروانه جان نویسنده وبلاگ بی پروانوشت خودمونه در همین...
-
پساتحریم
دوشنبه 28 دی 1394 09:07
بله از دیروز وارد مرحله جدید و عجیب غریبی از زندگیمان شدیم که عادت نداریم یه جورایی برایمان ناشناس میباشد والله از عنفوان طفولیت به مدد بالارفتن اولین گروه دلواپسان در سال 58 از دیوار اولین سفارت تسخیر شده - وقتی فقط ما سه ساله بودیم -این عموسام با ما قهر بود و با گذشت زمان هی اخمهایش بیشتر در هم رفت و صورتش را بیشتر...
-
دل کوچولو ،دل دیونه
سهشنبه 17 آذر 1394 15:52
دلم حال و هوای سال 80 و کارگاه ازاد بازیگری رو میخواد دلم حال و هوای کلاس های مهتاب نصیر پور و حبیبرضایی رو با همه هم کلاسیام میخواد دلم سرخوشی رو میخواد که نه دارم و نه میتونم نداشته باشم احساسم شبیه داستان دختر نارنج و ترنجه ف جان زحمت کشیدن مهربون بودن و اخر سر نتیجه زحمات توسط یه نفر دیگه مصادره شدن اونم چند بار...