بغض گلویم جهل و چهار روز است که هست و اشکم هم مینطور حوصله ندارم حتی حوصله خودم و این وسط دخترکم نور زندگیم تنها انگیزه ایست که محرک من هست
بین اخبار خوب و اخبار خیلی خیلی وحشتناک محاصره شدم شاید اگر وقت معمول بود الان جشنی در خانه ام برپا بود اما فعلاا گیج و گمم و حال و حوصله خوشحالی بین این همه غم و سوگ این جوانها و نوجوانهای ازدست رفته انگار که دستچین شده اند از بهترینها زیبا ترین ها با هوش ترین ها و سرزنده ترینها
کودکان بی مادر و پدر شده با چشم های گریان و معصوم
شیون های مادران و پدران
ودیدن هر روزه صحته های شجاعت و ایستادگی و توان انسانی و خفت و بیناموسی و بی شرفی را ندارم
دردی مدام در قفسه سینه ام میپیچد از خشم از بغض و از بیچارگی
به معنی واقعی کلمه قلبم مچاله شده و در اتش است
خدایا جانم قلبم را به تو میسپارم که فی الواقع اند رفاقتی نورت را به زخم هایمان بفرست و شفا بده شفا بده سوگ هایمان را شفا بده این حال و روز را ما لایقیم لایق تابیدن نورت بر کشورمان بر احوالمان برخودمان و برقلبمان
خدایا جانم سپاس
این نیز بگذرد.
یعنی چی که بگذرد؟!!! بله زمان میگذره ولی خونهای بیگناه به ناحق ریخته شده جانهای عزیز از دست رفته مشمول گذشت زمان نمیشوند و نخواهند شد
نمیدونی دزیره جان چقدر متلاشی ام، مخلوطی از احساسات متضاد داره روحم رو از پا در میاره.
دلم میخوام بخوابم و وقتی بیدار شدم یه روز عادی باشه