دلم حال و هوای سال 80 و کارگاه ازاد بازیگری رو میخواد دلم حال و هوای کلاس های مهتاب نصیر پور و حبیبرضایی رو با همه هم کلاسیام میخواد دلم سرخوشی رو میخواد که نه دارم و نه میتونم نداشته باشم احساسم شبیه داستان دختر نارنج و ترنجه ف جان زحمت کشیدن مهربون بودن و اخر سر نتیجه زحمات توسط یه نفر دیگه مصادره شدن اونم چند بار
نمیدونم چرا اینقدر جدیدا به اقای بازیگر فکر میکنم شاید چون یه قسمت از شام ایرونی ایشونم هستن و خیلی تصادفی دیدمش میدونی ف جان اهنگ شاهرخ رو که گوش میدم همین که میخونه
میون بغض و لبخندم
میون خواب و بیداری
تو هم با من به این رویا
یه حس مشترک داری
هنوزم باورش سخته
که تو اینجایی بی وقفه
حالا دنیای من با تو
همین جا زیر این سقفه
با تصویر همین دیدار
جهان یک لحظه ماتش برد
تا که چشماتو وا کردی
غمای توی قلبم مرد
تو رو دیدم خدا خندید
من از عشق تو حظ کردم
با تو من کل دنیا رو
تو یک لحظه عوض کردم
انگار این اهنگو برای من نوشتن ٰ،لحظه ای که دنیا ایستاد من اینو تجربه کردم و از همون لحظه زندگیم زیر و رو شد و اقعا توی یه لحظه کل دنیای من عوض شد تا سالها بعد حتی میخوام بگم تا الان تحت تاثیر اون لحظه ام ممکنه عمدا بهش فکر نکنم ولی هرگز فراموش نمیشه
دل مهربون میدونم که خیلی خیلی اذیت شدی، شکستی،، غمگین شدی، نه من قدر شناست بودم نه خیلیای دیگه تنها بودی و از همه تلخیها تنها گذشتی ولی بازم مهربون وصبور موندی و غرق عشق که نثار من و کائنات کنی
دل کوچولو ممنون که هستی ممنون که فراموش نمیکنی روزها و شبایو هیجانات اون موقع و روزها و شبایی که اشک ریختی و بغض کردی و نادیده گرفته شدی و همراه بودی ممنون که هنوز عاشق تئاترو شعر و سینمایی ممنون که با منی ممنون که هنوز عاشق برفی ممنون که هنوز احساس یه دختر نوجون 16 ساله رو داری ممنون
که مشنگی من عاشق مشنگیتم بخدا از این همه زلال بودنت متعجبم حرفاتو به خودم بگو قول میدم شنونده خوبی باشم
فکر کنم برای همه حداقل یک بار پیش بیاد که دنیا تو اون لحظه بایسته.
آخییییییییییییی!
اره سرن جان موافقم کاش میشد بیخیالش شد نمیشه لامصب