خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

نور خورشید

خیلی خسته ام خسته خسته 

کلی اتفاقات ریزو درشت افتاده جابجا شدم و کلی حرف دارم ولی لالمونی گرفتم نمیدونم چرا ؟

تقریبا داره میشه یکماه که جای جدید اومدم با کوله باری از کارهای جدید رووبرو هستم  و خیلی دست تنهام و بدتر احساس تنهایی میکنم  دلم برای همکارام و حتی اتاق بی نور و با اون هوای گرفته تنگ شده دلم یه صدای مهربون یا یه لبخند میخواد که انقدر با سوءظن نگام نکنه 

اخه توی محل کار جدید همه فکر میکنن من اومدم جای اونا رو بگیرم !!!!!!!!!!!!!

خودت منو حفظ کن خودت بیا و رفیقم باش لبخندتو بپاش روی زندگیم عین نور خورشید  ممنون 

نظرات 2 + ارسال نظر
بانو سرن چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 01:40 http://serendarsokoot.blogsky.com/

عزیزم. خوب بیا بگو اون ریز و درشتا رو. دلم تنگید بس که نیستی.

سرن عزیزم ممنون از محبتت برام دعا کن خانوم کونوسچمو ببوس

پرنده ی گولو سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 17:00

سلام
همه چی بهترتر میشه عزیزم
همکارها هم تو رو کشف و خنثی میکنن و میفهمن قصدی نداری
کمی صبر
همین
به این فکر کن که دو سال بعد مهم نیست که امروز چه حسی داشته ای
پس از الان سعی کن که طوری زندگی کنی که انگار دوسال بعده
البته میدونم نصیحت و نسخه پیچی کار مزخرفیه
ولی خواستم کاری که حال خودم رو بهتر میکنه بهت گفته باشم
کاش میشد یه بغل بذارم تو پاکت برات پست کنم
یه بغل با یه صدا که بگه "از اینجا به بعدش با من"

عززززززززززززززززیزززززززززززززم یعنی واقعا عاشقتم بغلت بهم رسید با خوندن کامنتت اشکام از خوشی دوستایی مثل تو جاری شد ممنونم گولو جونم سعی میکنم خیلی نکته خوبی بهم یاد دادی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.