خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

نظر کرده

میدانی که دیروز چه حالی داشتم  وقتی ان تحفه نطلبیده بدستم رسید از شیرینی اینکه یادم بودی مدام دلم غنج میرفت  مدام تا شب 

 حسابی بویش کردم بوی عطر پرده خانه خدا را می داد  عطر مشک و عنبر و گلاب و زعفران  مدام میبویمش و خاطرات مسجدالحرام و شور و حالش در سرم میچرخد و جلوی چشمهایم رژه میرود 


تو بیادم بودی و همین خیلی بیش از کافیست  میدانی که مهرم بتو چگونه است مهری بی پایان عشقی وصف نشدنی که هرلحظه قلبم را سرشار از خوشی میکند گمان میکردم یادت رفته  .......مرا فراموش کرده ای اما دیروز  حکایتی دیگر بود و کاملا بهم ریختم و مجنونی بودم برای خودم   ای دل  ای دل  تفعلی زدم به حضرت حافظ بعد از مدتها :


میان عاشق و معشوق فرق بسیارست       چو یار ناز نماید شما نیاز کنید 


زبان درکام میگیرم که سکوت گویا تر است 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.