خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

خاطرات دزیره

روزهای رنگی رنگی دزیره و ژان

قهوه ای

میدانی هرچی فکر میکنم ف جان  گ.ه همان گ.ه است و ماهیتش تغییر نمیکند و بوی گندش از لای هزار زرورق طلایی و جعبه کادویی بیرون میزند 


حالا حکایت من است که در فاز  گ. هی  گیر کردم و هرچه دست و پا بزنم لامصب بیشتر فرو میروم و بوی گندش از زیر دماغم به دهان مبارک رسیده و مزه اش را هم حس میکنم !!!!!!!!!!!!!!!!!


خدایا جانم شکرت بابت  همه لطف و مرحمتت  بابت سلامتی خودم و خانواده ام و دوستانم  بابت کارم  بابت تعاونی مسکن که میدانم نجاتش میدهی  تو که اورست راساختی و کیلیمانجارو و دماوند و ........ یه دوتا برج 25 طبقه که چیزی نیست خودت بهتر از همه میدانی چقدر این کارمندهای بیچاره طفلکی هستن ،همینطور من  ،

تمام دارایی و پس اندازمان را در دهان این تعاونی ریختیم  یه نظر بکن خواهش میکنم 


خدایا جانم  خودت همه گرفت و گیر ها را حل کن و راست و ریس کن من همه را بخودت واگذار میکنم ، اصلا به من چه مگر ما همقدیم  ، من فسقلی کجا  خودت کجا... والله  خودت پارو بزن سکان هم که در دست خودت است، ممنون 


وام جور شد ممنون نشد هم ممنون   اگر خواستت بر خرید خانه باشد ممنون، نباشد هم ممنون ، با تمام قلبم ممنون 


ها ،حالا قلبم صورتی شد و همه  قهوای ها رفت ، ممنون 



نظرات 1 + ارسال نظر
بانو سرن دوشنبه 18 خرداد 1394 ساعت 02:31 http://banooseren.blogfa.com/

چه خوب که قهوه ای ها رفتن. دلم اون اولش از اون توصیف بهم داشت می خورد. بوشم به مشام می رسید لامصب

اره سرن جان حالم خیلی بد بود روز بدی داشتم اما بعدش یهو خوب شدم ببخشین توصیف اون حالت حال بهم زن بود راست میگی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.